پاورپوینت کامل آزمون;(طنز معاصر عرب) ۴۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آزمون;(طنز معاصر عرب) ۴۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آزمون;(طنز معاصر عرب) ۴۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آزمون;(طنز معاصر عرب) ۴۸ اسلاید در PowerPoint :

>

در یک نشست صمیمانه در ساحل رود نیل، با «طمطم» به توافق رسیدم که به خواستگاریش بروم. ..

پدرش، دکتر مراد، نگاهی عمیق و طولانی به من انداخت و در حالی که با عصبانیت آشکاری پشت سر هم به سیگارش پک می زد، گفت: «به همین زودی و پیش از اعلام موافقت، تو را تحت آزمایش دقیق روانی قرار می دهم تا خوش بختی واقعی تنها دخترم را تضمین کنم.»

دکتر مراد از جایش برخاست و به من گفت در اتاقی کنار اتاق مطبش منتظرش باشم. هر چند وقت یک بار، خانم دست یارش وارد می شد و می گفت: «به همین زودی دکتر سرش خلوت می شود و تو را می پذیرد.»

ساعت ها یکی پس از دیگری سپری شد و اندک اندک سر و صدای بیرون اتاق فروکش کرد. در را باز کردم اما دیدم در ورودی قفل است. همه رفته بودند. تلفنی که می توانستم از آن طریق با بیرون تماس حاصل کنم، در مطب دکتر بود و درش را قفل کرده بودند. پشت در بسته در حالی که زندانی مطبی قدیمی بودم، گذراندن شبی دردناک را آغاز کردم؛ در مطبی که باد زمستانی از طریق پنجره های زواردررفته اش زوزه می کشید. سعی کردم از داخل به در بکوبم اما کسی صدایم را نمی شنید. تازه، اگر هم کسی صدایی را می شنید که از داخل مطب روان پزشکی می آمد، هیچ آدم عاقلی مصلحت را در این نمی دید دیوانه ای را آزاد کند که در را شبانه به رویش بسته اند.

دکتر مراد از عکس العمل من در آن شب لعنتی بسیار خوش حال شد.

زیرا میکروفون مخفی، ثابت کرد که من در سکوت و بدون این که صدایم را بلند کنم، بدبختی را تحمل کردم و این – آن چنان که خود دکتر می گفت – ثابت می کرد که من دارای نیروی شگرفی در مقابله با موضع گیری های دشوار زندگی هستم و با آرامش و تسلط کامل بر اوضاع دارم.

خوش بختی و خوش حالی من، بیشتر از خوش حالی دکتر مراد بود؛ زیرا میکروفون، لعنت هایی را که من به دکتر فرستادم ضبط نکرد؛ چون اشکال فنی داشت!

***

دکتر مراد به من گفت:

«ازدواج، مسئله ی بسیار مهمی است که فقط کسانی که ازدواج می کنند آن را تباه می کنند! متأهلین بدبخت آن هایی هستند که اقدام به ازدواج کردند؛ اما در حقیقت غشی هستند و یا بیمار روانی اند و به همین دلیل، در زندگی شکست می خورند.»

بعد برای تأکید صدایش را بلند کرد و گفت: «تو حتماً عقده ای هستی!»

– نه خیر عموجان!

با دستش اشاره کرد که ساکت شوم، بعد گفت: «باید این را بفهمی که رابطه ی مرد با زنش، در ادامه ی علاقه ی منفی مرد است با مادرش؛ یعنی هر چه از مادرت در دوران نوزادی و کودکی دیدی، بهایش را باید دختر بدبختم بپردازد. .. این جا دراز بکش و کاملاً راحت باش و با دقت به سؤال هایم پاسخ بده تا من عقده هایت را کشف کنم.»

– عموجان من عقده ای نیستم.

– خفه شو!

خشونت و گستاخیش را نادیده گرفتم. مرا به طرف «شیزلونگ» هل داد. بهتر بگویم، به آزمایش واکنش های عصبیم و مقدار قابلیت تحریک شان پرداخت. شاید سرو کار داشتن با دیوانه های هیچان زده، باعث شد چنین رفتار خشنی برایش عادی شده باشد. به هر حال من می بایست هر چه می گفت انجام می دادم. به پشت خوابیدم. پس از این که دوبار زنگ زد، مرا تکان داد. مرد پرستاری وارد اتاق شد که هیکل کشتی گیران رومانیایی را داشت و در دستش ریسمان بود. پس از چند لحظه با اشاره ی دکتر بیرون رفت.

در راه عشق به طمطم، همه ی مشکلات آسان می شود. .. حقیقت این است که طمطم مرا تشویق می کرد این آزمایش ها را تحمل کنم؛ همان طور که «ابراهیم ابوالطیب» از بسیاری از عقده هایم می کاست. او یکی از جوان هایی بود که به مطب رفت و آمد می کرد و با هم دوست شده بودیم.

تحت آزمون های سخت روانی قرار گرفتم و امتحان عقده ی «اودیپ» را پشت سر گذاشتم و برای دکتر مراد مسلم شد که من اودیپی نیستم که پدرش «لایس» مهربان را به خاطر مادرش «لوکاستا»ی ملکه کشت.

دکتر مراد گفت: «می خواهم از لحاظ علاقه به مادر کاملاً مطمئن شوم. در دوران اول زندگی، انسان متکی به مادر است و گاهی مرد در خروج از این مرحله، شکست می خورد و مانند دوران کودکی، به مادرش وابسته می ماند و نیاز به این دارد که در کنار مادرش باشد. این مرد، هنگام ازدواج، همسری را انتخاب می کند که حس می کند به اندازه ی مادرش به شوهرش عشق می ورزد و از لحاظ عاطفی اشباعش می کند. چنین مردی، تبدیل به همسری «زودرنج» می شود؛ زیرا تنها «می خواهد». اگر همسرش به او کمترین بی توجهی ای کند، او سیلی از اتهامات را به طرف او سرازیر می کند. نطفه ی سعادت یا بدبختی زن و شوهر، در مرحله ی اول بین مادر و فرزند بسته می شود.»

دکتر مراد ساکت شد و سپس از من پرسید: «وائل» به من بگو زمانی که بچه بودی، هیچ وقت شده که برای خوردن شیر بیدار شده باشی و مادرت در آماده کردن آن تأخیر کرده باشد؟»

با دقت فراوان و در حالی که انگار در میدان مین قدم برمی داشتم، گفتم: «نه خیر! این مطلب بعید است.»

گفت: «می دانی که چند دقیقه تأخیر در دادن شیر، باعث لطمه ی روانی می شود و اثرش در وجودت باقی می ماند؟ آیا می دانی دخترم طمطم باید به همین زودی بهای تمام این لطمه ها را بپردازد؟»

به این بسنده کردم که از هر ناگواری ناشی از تأخیر شیر، به خدا پناه ببرم؛ اما اصلاً انتظار نداشتم دکتر مراد در یک اقدام غیرمنتظره به خانه ی ما بیاید تا اطلاعاتش را از دوره ی نوزادیم کامل کند. مادر مهربانم در پاسخ سؤالش گفت: «وائل برای یک شیشه شیر، تمام اهل خانه را بیدار می کرد.»

راهی برای جلوگیری از ادامه ی حرف های مادرم پیدا نکردم. مادرم ادامه داد: «سرشیشه را به زحمت از دهانش در می آوردیم چون خیلی حریص بود و به همان اندازه ی شیری که به او می دادیم قانع نبود.»

در این لحظه دکتر مراد برگشت و جوری به من نگاه کرد که انگار به یک حیوان وحشی منقرض شده نگاه می کند. بعد ناگهان سیلی از سؤال را به طرف مادرم سرازیر کرد:

– بعد چه چیزی از او دیدی؟ چه کار می کرد؟ مثلاً دلش می خواست گاز بگیرد؟

مادرم با چهره ای برافروخته گفت: «آقای دکتر! انگار که با ما زندگی می کردی. .. هر گوشتی که به دندانش می رسید – چه گوشت آدم و چه غیر آدم! – گاز می گرفت. .. فکرش را بکن، یک بار بچه گربه ای را چنان گاز گرفت که از خانه فرار کرد و دیگر برنگشت!»

دکتر مثل آدمی که به رازهای بی نهایت ناراحت کننده ای آگاه شده باشد، سرش را تکان داد؛ بعد به من نگاه کرد و گفت: «تو هجوم دهانی داری.»

در حالی که دستم روی قلبم بود گفتم: «هجوم دهانی دیگر چیست؟»

از حرف های دکتر فهمیدم که شیر خوردن، در زندگی روانی کودک، از ارزش بالایی برخوردار است و به دو مرحله تقسیم می شود: مرحله ی پیش از روییدن دندان و مرحله ی بعد از آن؛ و این مرحله ی دوم مرحله ی خصمانه ی ویران گر است و پریشانی های روانی که همراه است با مرحله ی فعالیت های دهانی ناشی از «سادیسم دهانی.» این گرایشی است ناخودآگاه به گاز گرفتن و نابود کردن به کمک دندان ها.

مادرم از حرف های دکتر جز جمله ی اخیرش را نفهمید؛ پس لبخندی زد و با همان ساده دلی گفت: «حق با شماست آقای دکتر! ما سیب می خریدیم و توی سبد می گذاشتیم. وائل یواشکی می رفت و یکی یکی سیب ها را گاز می زد و همه را غیر قابل استفاده می کرد. تمام گیره های لباس را گاز می گرفت و خراب می کرد. هیچ مدادی از شر دندان های تیزش در امان نبود. او را در گهواره از بچه های دیگر دور نگه می داشتیم؛ چون بچه ها را گاز می گرفت و خونین و مالین می کرد.»

مادرم خندید و به پشتم زد.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.