پاورپوینت کامل فصل دل تنگی باران ۴۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فصل دل تنگی باران ۴۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل دل تنگی باران ۴۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل دل تنگی باران ۴۰ اسلاید در PowerPoint :

>

مرد وقتی چشم باز کرد ساعت هشت صبح بود. بوی نم و باران حسابی تو اتاق پیچیده بود. بی اختیار نگاهش کشیده شد به سمت پنجره. رد باران روی شیشه ی پنجره سو سو می زد. آفتاب نمور صبحگاهی تقلا داشت تا بشنگه های درشت باران را بخشکاند و احساس بیدار شدن مرد را؛ اما مرد چشم هایش حالا باز باز و زل زده بود به پنجره. یک لحظه صدای نفس نفس زدن مادر را شنید که به او نزدیک می شد: «کیوان! کیوان امروز زیاد خوابیدی. بپر پسر دو تا نون داغ بگیر با هم بخوریم.»

از صدای مادر چک چک آب می چکید. واژه ی نان داغ، کم کم در بخار دهانش یخ کرد. مرد کنجکاو سرک کشید و تقلا کرد تا مادر را ببیند وقتی توی حیاط نرمش و ورزش می کرد و دور حوض پر از برگ های خشک خیس خورده، یک دو، یک دو گویان و سلانه سلانه می چرخید.

نتوانست؛ تنش انگار به سنگینی کوه بود و چشم هایش همان طور باز باز خواب بود انگار.

مادر دوباره صدا زد: «کیوان، پاشو تنبل، مگه امروز کلاس نداری؟»

واژه ی کیوان نزدیک نزدیک بود، اما تنبل دور دور و کلاس دورتر. مرد انگار خیال کرده بود که مادر گفت: «کلاس» و کلمه ی کلاس چسبید به یک دو و از ذهن مرد پاک شد.

مرد توی گرمای مطبوع رخت خواب کمی وول خورد؛ و بعد یک هو غلت زد به سمت دیوار که عکس خودش و مادر، وسط شالیزار شمال قاب گرفته شده بود. دست هایی به عادت همه ی عکس ها، دور گردن همدیگر حلقه شده بود و لبخندهای کج و کوله ای که با التماس عکاس در گفتن «بگین سیب»، شده بود پرتقال.

مرد تلاش کرد همه ی خاطرات آخرین تعطیلات تابستانی شمال و گشت و گذار هر ساله و تکراری که با مادر داشت را به یاد بیاورد؛ و محله های چسبیده به هم، خاله ها و دایی منوچهر و شوق دیدن مادر با بوسه هایی که بوی ماهی می داد و نارنج و آغوش های نمور و غش غش خنده هایی که باران از آن ها می چکید و راه می افتاد تو حیاط و ولو می شد وسط مرغابی ها و مرغ و خروس ها و همه ی همسایه ها را خبر می کرد.

از آن ساعت که می رسیدند دیگر مادر مال او نبود. خاله شکوفه تندی می پرید و می رفت همان شلیته ای را که مادر خیلی دوست داشت می پوشید و با هر بار چای آوردن خودش را کج و کوله می کرد و تکان تکان می داد و بلند «ناری ناری کا» می خواند. زنگوله های کوچک روی جلیقه ی خاله شکوفه و ریسه های سکه های قدیمی دور یقه ی او، در هر تکان جرینگ جرینگ صدا می داد و اصلاً هیچ کس متوجه قوچ قوچ باز شدن درزهای جلیقه نمی شد. مادر همیشه می گفت خاله شکوفه از بس می خندد این قدر چاق شده، از بس که هوای شمال به او ساخته است. خاله شادی هم از آن سر محله می آمد؛ بشقاب پت و پهن اش را هم با خودش می آورد که حاشیه اش با خوشه های برنج نقش خورده بود هنوز نرسیده مادر را می گرفت و می کشاند وسط اتاق و با بشقابش دور مادر می چرخید. لی لی کنان دانه های خیالی برنج را با حس و اطوار یک شالی کار حرفه ای، می پاشاند روی اسلیمی ها و گل های قالی، طوری که مرد همیشه احساس می کرد پاهای مادر و خاله شادی عنقریب تا زانو فرو برود تو گل و لای شالی و اسلیمی ها هم انگار زالوهایی می شدند چسبیده به پاهای آن ها که با هر تکان هی چاق و چاق تر می شدند.

مرد نفس بریده از اتاق زده بود بیرون.

دایی منوچهر مثل همیشه بعد از خاله ها می آمد و آمده بود و مثل همیشه با یک بغل هیزم و یک سبد حصیری پر از ماهی نیمه جان که توی سبد بالا و پایین می پریدند. دایی منوچهر برخلاف خاله ها جدی بود و اخمو و هنوز نرسیده شروع می کرد به نصیحت: «یه خرده به فکر این آبجی ما باش حیف نی این آب و هوا و این محله و این فک و فامیل اش که اسیرش کردی تو یه چهار دیواری؟ پسر، شمال زادگاهشه.»

مرد توی رخت خواب بی اختیار وول خورد و غلت زد و چرخید به سمت پنجره.

از آن همه بو و تصویرهایی که مثل عرقِ دمِ ظهر می چسبیدند به تن و روحش، عذاب می کشید. عنقریب بود که خفه شود. دلش کویر می خواست. همیشه وقتی پا به شمال می گذاشت یک هو دلش هوس کویر می کرد؛ کویری خشک خشک و برهوت!

و او دلش می خواست فقط نقس بکشد، باد لباسش را خشک خشک بتکاند و پوست تنش آزادانه هوا بخورد.

کیوان، کیوان، چه قدر امروز می خوابی پسر!

مرد زل زد به پنجره. مادر انگار پشت پنجره دو انگشتی روی شیشه ضرب گرفته بود و با ضرب آهنگ من درآوردی اش انگار دکلمه می گفت: «این بارون بارون شماله، می شنوی؟ شرشر شیروانی های خاله ها، عطر شیشاک و چوچاق، کوکوی غمگین جغدها، این بارون بارون شماله، بارون. ..»

مرد تو جا وول خورد و بعد یک هو نیم خیز شد به سمت پنجره، مادر پنجره را باز کرد یکهو: «کیوان، کیوان، خیس شدم از بس تو بارون موندم. پس کی می ریم شمال خونه بسازیم؟ بی خونه که نمی شه تو بارون شمال موند.»

مرد احساس کرد تنش مورمور شد، دست و پایش یخ کرد. افتاد رو تخت و پتو را تندی کشید رو سرش.

کیوان، ازت راضی نیستم اگه مادرت رو تو این دود و دم شهر اسیر کنی. هر وقت دلش خواست جلدی می بریش شمال، وگرنه این جا دق می کنه زن.

پدر تا همه ی این کلمه ها و جمله ها را کنار هم ردیف کرده بود و گفته بود انگار سال ها طول کشیده بود و همه ی اکسیژن جهان را مصرف کرده بود.

مرد داشت خفه می شد زیر پتو، احساس کرد همه ی رطوبت شمال چسبیده تو حلقش. تندی پتو را پس زد. پدر تو قاب عکس مقابلش روی دیوار هنوز منتظر بود. چشم های کم فروغ و مات او زل زده به مرد تا جوابش را بگیرد. انگار لحظه های آخر بود و او و مادر که کنار پنجره ی بیمارستان درست روبه روی کاج های چرک مرد و سبز تیره زده بود زیر گریه و لهجه اش غلیظ تر شده بود: «یه چی بو ریکا منتظر حرف توئه ریکا. تر به خدا، تی یر دارنه میرنه.»

مرد همان طور خیره به پدر آن قدر بغض کرده بود تا عاقبت یک کلمه بی اختیار از دهانش درآمده بود و تو های های گریه گم شده بود: «چشم، حتماً.»

مرد زل زد به قاب عکس پدر؛ هنوز منتظر بود، انگار جواب او را نشنیده بود. تو رخت خوابش دوباره وول خورد، چرخید به سمت پنجره. باران نم نم می بارید.

مادر گفت: «خسته نشدی این قدر خوابیدی؟ اون هم تو این هوای قشنگ؟ پاشو یه آبی به صورتت بزن، این هوا جون می ده برای پیاده روی.»

مرد ناگاه دستش ر ا به طرف

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.