پاورپوینت کامل به پاس داشت میلاد امام صادق(ع); هفدهم ربیع الاول ۶۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل به پاس داشت میلاد امام صادق(ع); هفدهم ربیع الاول ۶۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل به پاس داشت میلاد امام صادق(ع); هفدهم ربیع الاول ۶۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل به پاس داشت میلاد امام صادق(ع); هفدهم ربیع الاول ۶۸ اسلاید در PowerPoint :

>

امروز روز بزرگی است که هم پیشوای امت بزرگ اسلام دنیا را به نور مبارک شان منور کردند و هم پیشوای بزرگ مذهب.مبین احکام اسلام و ایده های رسول اکرم(ص) حضرت جعفر بن محمد الصادق(ع) هستند.

امام خمینی(ره)

اشاره

حضرت امام جعفر صادق(ع) فرزند امام محمد باقر(ع) و از مادری به نام «اُمّ فَروَه» دختر «قاسم بن محمد بن ابی بکر» است. «ابوعبدالله»، «ابواسماعیل»، «ابوموسی» از کنیه های آن حضرت و «صادق»، «فاضل»، «طاهر»، «صابر» و… از القاب آن جناب است. حضرتش در سال هشتاد و سوم هجری در مدینه به دنیا آمده است. فرزندان آن حضرت را ده تن ذکر کرده اند. در میان امامان، عصر امام صادق(ع) منحصر به فرد بوده و شرایط اجتماعی و فرهنگی عصر آن بزرگوار، در زمان هیچ یک از امامان وجود نداشته است. زیرا آن دوره از نظر سیاسی، دوره ی ضعف و تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود و این دو گروه، مدتی در حال کشمکش و مبارزه با یک دیگر برای کسب حکومت بودند. از این رو این دوران، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق(ع) و شیعیان و فرصت بسیار خوبی برای فعالیت علمی و فرهنگی آنان به شمار می رفت. از نظر فکری و فرهنگی نیز عصر امام صادق(ع) عصر جنبش فکری و فرهنگی بود. در آن زمان، شور و شوق علمی بی سابقه ای در جامعه ی اسلامی حاصل شده و علوم مختلفی اعم از علوم اسلامی یا علوم بشری پدید آمده بود. امام صادق(ع) با توجه به فرصت مناسب سیاسی به دست آمده و با ملاحظه نیاز شدید جامعه و آمادگی زمینه ی اجتماعی، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدر بزرگوار خود، امام محمد باقر(ع) را گرفت، حوزه ی وسیع علمی و دانشگاه بزرگی به وجود آورد و در رشته های مختلف علوم عقلی و نقلی آن روز، هزاران شاگرد فاضل را پرورش داد.

کوچه های آسمان

عصر بود. نسیم ملایمی در مدینه می وزید. به سوی خانه ی امام صادق(ع) به راه افتادم. کوچه خلوت بود. امام را دیدم که بر سکوی کنار منزل خود نشسته است.

گویی می دانست که من به دیدارش می آیم. جلو رفتم و سلام کردم. امام سلامم را پاسخ داد و مرا کنار خود نشاند.

سپس به غلامش دستور داد تا از من پذیرایی کند. با امام سرگرم گفت وگو شدم. غلام با ظرفی پر از انگور آمد. امام به من انگور تعارف کرد.

اندکی گذشت. گدایی از آن جا عبور می کرد. جلو آمد و کمکی خواست. امام، خوشه ی بزرگی از انگور ها برداشت تا به او بدهد. مرد گدا، نگاهی به انگور انداخت. با ناراحتی گفت: «من انگور نمی خواهم. پول بدهید!». امام از ناشکری مرد گدا، ناراحت شد. انگور را سر جایش گذاشت و به او فرمود: «خدا به تو خیر بدهد».

مرد گدا با غرور، راهش را کشید و رفت. باز با هم مشغول صحبت شدیم. گدای دیگری آمد. او پیرمردی نورانی بود. جلو آمد و از حضرت کمک خواست.

امام فقط، سه دانه از انگوری جدا کرد و به او داد. پیرمرد گرفت و گفت: «خدا را شکر!». امام خوشنود شد. هر دو دستش را پر از انگور کرد و به پیرمرد داد. پیرمرد گرفت و باز هم خدا را شکر کرد.

امام صادق(ع) باز هم از رفتار پیرمرد خوشنود شد. غلامش را صدا زد. از او پرسید: «چه قدر پول داری؟» غلام، کیسه ای بیرون آورد و گفت: «بیست سکه، سرورم!». امام فرمود: «کیسه را به او بده».

پیرمرد، کیسه ی سکه ها را گرفت و باز هم خدا را شکرکرد. من با تعجب نگاه می کردم. دیدم امام صادق(ع) نگاهی به لباس های ژولیده و کهنه ی او انداخت. سپس از جایش برخاست. عبای خود را از دوشش برداشت. جلو آمد و آن را روی دوش پیرمرد انداخت. پیرمرد بسیار خوش حال شد. امام، حتی لباس خود را هم به او داده بود.

من با شگفتی، فقط تماشا می کردم. دیدم اگر همین طور پیش برود، امام صادق(ع) تمام مال و دارایی خود را به او خواهد بخشید. امام، هر چه به پیرمرد می داد او می گرفت و در عوض، شکر خدا را به جا می آورد. امام نیز از این رفتار خوشنود می شد.

از جایم برخاستم. دست پیرمرد را گرفتم و گفتم: «پدرجان! دیگر از این جا برو!» پیرمرد دستانش را به دعا بلند کرد و برای امام صادق(ع) دعا نمود. او باز هم داشت خدا را شکر می کرد. مهربانی امام سبب شد که او بی نیاز شود.۱

در محضر نور

ویژگی مسلمان راستین

نامش «سفیان ثوری» بود و بزرگ گروه صوفیان. روزی شخصی از قبیله ی قریش از او خواست که وی را نزد امام صادق(ع) ببرد. هر دو به سوی خانه امام به راه افتادند و حضرت را سوار بر مرکب و عازم جایی دیدند. سفیان جلو آمد و به امام گفت: «ای ابا عبدالله! خطبه ی رسول اکرم(ص) در مسجد خیف را برای من بیان کن». امام که قصد حرکت داشت، فرمود: «اکنون سوار شده ام؛ بگذار برای وقتی که بازگشتم، آن را برایت خواهم گفت». سفیان پافشاری کرد: «به حق آن خویشاوندی که با پیامبر اکرم(ص) داری، آن خطبه را برایم بازگو کن». امام با آرامش و مهربانی از مرکب خویش پیاده شد و سفیان قلم و کاغذ آماده کرد. امام فرمود: «بنویس. به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. خطبه ی رسول خدا(ص) در مسجد خیف؛ خداوند شاد و سرافراز سازد آن بنده ای را که سخنم را بشنود و آن را درک کند و به کسانی که آن را نشنیده اند، برساند. ای مردم! آنان که هستند به آنان که نیستند، اطلاع دهند؛ چه بسا دارنده علمی که دانشمند نیست و چه بسا رساننده ی علمی که آن را به داناتر از خود برساند. سه چیز است که هیچ فرد مسلمانی به آن خیانت نکند؛ نخست، اخلاص عمل برای خداوند؛ دوم، خیرخواهی و نصیحت برای مسئولان مردم و سوم، پیوستن به جماعت مسلمانان».

سفیان حدیث را نگاشت و امام نیز بر مرکب خود سوار شد و رفت. سفیان به همراه فردی که از او خواسته بود وی را نزد امام صادق(ع) ببرد، بازگشتند. در میانه ی راه، سفیان به مرد قریشی گفت: «اندکی درنگ کن تا در حدیث پیامبر(ص) بیشتر دقت کنم». مرد که سفیان را بازشناخته بود، به او گفت: «به خدا قسم، امام صادق(ع) چیزی بر گردنت نهاد که تو هرگز توان انجام آن را نداری». گویا مرد دانسته بود که جماعت صوفیان، افرادی ظاهرساز و ریاکارند و خویش را از جامعه ی مسلمانان راستین دور کرده اند. سفیان پرسید: «آن چیست که فکر می کنی هرگز توان انجامش را ندارم؟» مرد پاسخ داد: «همان سه چیزی که دل هیچ مسلمان واقعی بدان خیانت نمی کند: خالص کردن عمل برای خدا، خیرخواهی برای پیشوایان مسلمانان و پیوستن به جماعت مسلمانان».۲

کم بودن تعداد

از سرزنش های مردم نسبت به شیعیان به تنگ آمده بود. اگرچه همگی او را دانشمند بلند آوازه ای می دانستند، ولی زخم زبان مردم، او را بی تاب کرده بود. روزی نزد امام و استاد بزرگوار خویش، حضرت صادق(ع) نشست و زبان به شکایت گشود و به امام صادق(ع) گفت: «چه زخم زبان ها که ما به خاطر شما از مردم نمی شنویم!» امام به او فرمود: «چه زخم زبانی به خاطر ما می شنوید؟» «ابوصباح کنانی» پاسخ داد: «هرگاه با کسی درگیری لفظی پیدا می کنیم، در پاسخ به ما می گویند: ای جعفری خبیث!» امام صادق(ع) فرمود: «آیا شما را به خاطر من این گونه سرزنش می کنند؟» پاسخ داد: «آری». امام فرمود: «چه قدر کم هستند آنان که از جعفر پیروی می کنند. پیروان من آنانند که عمل شان را به خاطر خدا خالص گردانیده اند و به پاداش او امید دارند»۳.

مولای مهربان

امام صادق(ع) خدمت کاری داشت که نافرمانی می کرد. روزی امام او را برای انجام کاری بیرون فرستاد. مدتی گذشت و او بازنگشت. امام صادق(ع)، خود، برای پی گیری آن کار از خانه خارج شد. او را در مسیر راه دید که گوشه ای خوابیده بود. آفتاب به گرمی می تابید و هوا گرم بود. امام بدون این که او را بیدار کند، در کنارش نشست تا غلام از خواب بیدار شود. وقتی بیدار شد، با مهربانی به او فرمود: «ای بنده ی خدا! به خدا حق تو نیست که هم شب را بخوابی و هم روز را، بلکه بایستی شب استراحت کنی و روزت را به انجام کارها اختصاص دهی».۴

۰امانت داری حتی برای ابن ملجم!

پس از نماز، امام صادق(ع) را دید که رو به قبله نشسته و سرگرم راز و نیاز است. نمی خواست خلوت امام را به هم بزند، ولی از پرسش خود نیز نمی توانست درگذرد.

جلو رفت و به امام سلام کرد، امام در چهره ی «عبدالله بن سنان» نگریست و با دیدن او خوش حال شد و سلامش را پاسخ گفت. عبدالله عرض کرد: «برخی از افرادی که با حکومت طاغوت کنونی در تماس هستند، گاه پیش من می آیند و امانتی را نزد من به ودیعه می گذارند. من می دانم که آن ها انسان های سرکشی هستند. نه اهل خمس هستند و نه دیانت. آیا باز هم بر من واجب است که در حفظ امانت آن ها کوشا باشم؟» امام به دلیل حساسیت پاسخ، سه مرتبه با دست به سوی قبله اشاره کرد و فرمود: «سوگند به خدای این قبله! سوگند به خدای این قبله! سوگند به خدای این قبله! حتی ابن ملجم که قاتل پدرم، امیرالمؤمنین علی(ع) است، اگر به من امانتی واگذار کند، امانتش را صحیح و سالم به او بازمی گردانم».۵

اگر حرف مردم نبود…

کیسه ی آذوقه سنگین بود و به سختی آن را حمل می کرد. اندکی می برد و بعد روی زمین می گذاشت و دوباره آن را برمی داشت. از دور امام صادق(ع) را در بازار دید که به سوی او می آید. مرد از اینکه امام او را با آن کیسه ی آذوقه ببیند، خجالت کشید. ابتدا کوشید خود را در گوشه ای پنهان کند تا با امام روبه رو نشود، ولی امام، او را دید و جلو آمد و به او سلام کرد.

امام با دیدن حالتش متوجه شد وی از این که در حال حمل بار امام را ملاقات کرد، خجالت می کشد و برای اینکه مرد احساس خجالت نکند، گفت: «برای خانواده ات آذوقه خریده ای و به خانه می بری؟ به خدا سوگند، اگر اهل مدینه نبودند و بر من خرده گیری نمی کردند، من نیز دوست داشتم چیزی برای خانواده ام از بازار بخرم و با دست خود آن را به خانه ببرم».۶

ارزش نیکی به پدر و مادر

نزد امام صادق(ع) آمد. سلام کرد و کنار امام نشست. سپس نفس راحتی کشید و گفت: «ای پسر رسول خدا! پسرم، اسماعیل به من بسیار نیکی می کند». امام فرمود: «ای عمار بن حیان! من تا کنون پسرت را دوست می داشتم، ولی اکنون که این گونه در مورد او می گویی، او را بیشتر دوست می دارم». سپس فرمود: «روزی خواهر رضاعی پیامبر(ص) نزد آن حضرت آمد. وقتی پیامبر(ص) او را دید، شادمان شد و عبای خود را از دوش برداشت و بر زمین پهن کرد تا او بر آن بنشیند. سپس به گرمی با او سلام و احوال پرسی کرد و چند لحظه ای با او گرم گفت وگو شد. آن گاه خواهر ایشان برخاست و رفت. لحظه ای بعد، برادر رضاعی پیامبر نزد ایشان آمد. پیامبر(ص) با او نیز سلام و احوال پرسی کرد، ولی به گرمی خواهرش با او رفتار نکرد». عمار بن حیان پرسید: «دلیل آن چه بود؟» امام فرمود: «دلیل این که ایشان خواهر خود را بیشتر گر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.