پاورپوینت کامل شاید هم مامور ۳۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شاید هم مامور ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شاید هم مامور ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شاید هم مامور ۳۰ اسلاید در PowerPoint :

>

خرمگسی سرگردان چون جاهلی مست، عربده کشان بالای جمعیت دور میدان می چرخید و به هر گوشه ای سرک می کشید؛ ولی با حرکات عصبیِ مردم هیجان زده، به هر سو رانده می شد! مغازه داران دور تا دور سبزه میدان، کرکره ها را پایین کشیده بودند. نگرانی میان جمعیت موج می زد، مادران دلواپس حادثه، زمزمه ی دعا بر لب، دست عرق کرده ی کودکان را در دست می فشردند. حشره ی سنگین وزن، چون به مقصد رسیده ای بی قرار و خسته روی سر مرد سیه چرده و استخوانی میدان فرود آمد و با صدایی گوش خراش هوار کشید!

رادیوی کوچک یکی از حاضران با پخش اخبار لحظه به لحظه ی شهر، عده ای را دور خودش جمع کرده بود و با پخش سرود «دایه دایه وقت جنگه» به لرها روحیه ای مضاعف می بخشید. خرمگس، هنوز هم با سماجت حرکاتش را تکرار می کرد. مرد، عصبی و کلافه شده بود. عینک دودی قاب درشتش را پایین کشید، نگاهش را رو به بالا سر داد و ماهرانه با انگشتان بلند و ناخن های درازش، خرمگس را حین بلندشدن در هوا قاپید تا مهارتش را بار دیگر اثبات کند! لب ترک خورده اش را گزید و خون آلود تف کرد: «هیچ کس نمی تونه سر به سر سعدون بذاره، بعدشم راحت در بره! نکنه تو هم منو تو کنسول گری عراق دیدی؟» و بعد حرفش را با تهدید همراه کرد: «یه خرمگس عشیره دار و اصیل، باید فقط روی پِهن بشینه، نه رو سعدون! اِفتهم!»

مرد، خرمگس گرفتار در مشت را بالا آورد. با صدای تحقیرآمیز و خفه ای زمزمه کرد: «تو هم مثه اینا انقلابی شدی؟ شایدم مأموری!» باز تهدیدآمیز، پوزخندی زد و گفت: «مگه نمی بینی خرمگس بگیریه، ابوحمار! پس چه مرگته این قد آژیر می کشی!» خرمگس به دام افتاده، بیهوده تقلا می کرد و نیمچه صدایش زیروبم و قروقاطی می شد.

مردم دور یک وانت شماره ی خرم آباد جمع شده بودند و هیاهو اوج می گرفت.

ـ کار منافقاست…

ـ نه بابا! کار کومله است با لرا لج دارن…

ـ نه اشتباه نکنین؛ صدام یزید کافر از همه بدتره…

بی سیم خش خشی کرد: «سلول داغ، سلول داغ!» فرمانده، فریاد خفه ای کشید: «برادرا! هرچه زودتر میدون رو خلوت کنید. این اتومبیل مورد داره!» و نگاه جست وجوگرش را بین جمعیت سُراند. حسی گنگ و وحشی پرده ی ذهنش را درید.

ـ این کار چند بچه دبیرستانی تحریک شده نیست! این کار یه حرفه ایه، حرفه ای!

فرمانده دندان هایش را به هم سایید و گفت: «دشمن، دست بردار نیست! شک ندارم همین جا داره می لوله!» نگاهش را بین مردم گرداند. واحد خنثی سازی بمب به سرعت راه ها را از چهار طرف بست. مردم کنجکاو دورتادور میدان صف بسته بودند. فرمانده انگشتش را تهدیدآمیز رو به جمعیت تکان داد و گفت: «نباید از هیچ کس صدایی دربیاید. این بمب های لعنتی، به نور، به صدا، به همه چیز حساس اند!» هیاهو خوابید. مأمور ویژه، چابک و نرم مانند ماری به طرف اتومبیل سُرخورد و بدنه اش را لمس کرد. با نگاهی کاوش گرانه درون آن را کاوید و ماهرانه دستگاه ردیاب را روشن کرد.

انگشتان دراز و عرق کرده ی مرد سیه چرده هنوز باز نشده بود و خرمگس گرفتار، جان می کند. سعدون مشتش را آرام بالاآورد و با تأنی بازکرد: «دیگه این ورا پیدات نشه، سگ فضول!»

نفس در سینه ی سبزه میدان حبس شده بود. فرمانده با گام های استوار به اتومبیل نزدیک شد. مأمور ویژه، عرق ریزان و کلافه، دست از کار کشید: «نوری جان! اگر از من و این عزرائیل فاصله نگیری، قسم می خورم دست به هیچی نزنم!» نورالدین به عمق چشم هایش زل زد: «مگه قرار نبود همه جا با هم باشیم. یادت باشه من چن دقیقه از تو بزرگ ترم.» صدای حسین بغض آلود بود: «احترام بزرگ تر واجبه؛ اما می خوام مادر، حداقل دلش به تو خوش باشه!» فرمانده می خواست چیزی بگوید که حسین ریشش را بوسید و انگشتش را جلوی لب های فروبسته اش گرفت و سعی کرد با چشم ها، احساسش را به او انتقال دهد. وقت تنگ بود و مجال هیچ بحثی نبود.

فرمانده با درک شرایط، غرغرکنان تسلیم شد و از او فاصله گرفت.

ـ پس مواظب باش؛ طرف خیلی حرفه ایه!

اما انگار زیر لب دعایی زمزمه می کرد. نگاهی به آسمان کرد. آفتاب با شدت هرچه تمام تر می تابید. خرم آباد گرمایی به این شدت را کم تر به خودش دیده بود!

حسین با دهانی گس، محتاطانه و مسلط خودش را زیر وانت کشید و به وارسی دقیق آن پرداخت. خرمگس که جانی تازه گرفته بود، حالا دور حسین می چرخید و عصبی اش می کرد.

ـ بر خرمگس معرکه لعنت!

سعی کرد آن را دور کند. سعدون که با چشمان شرربارش صحنه را می پایید، صورت سنگی و نگاه بی احساسش را برگرداند و از جمعیت فاصله گرفت. همه نگران و منتظر، چشم به وانت دوخته بودند. نورالدین نگاه مضطرب و تل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.