پاورپوینت کامل من یک پرستار مادر بودم ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل من یک پرستار مادر بودم ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من یک پرستار مادر بودم ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل من یک پرستار مادر بودم ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

>

گفت وگو با مهری فلاحی، پرستار دوران دفاع مقدس

در پنجم جمادی الاول، بانویی چشم به جهان گشود که در حماسه ی عاشورا، پرستاری حضرت سجادa را به عهده داشتند. بانویی که صبر و بردباری را از مادر بزرگوارش، حضرت فاطمهd به ارث بردند. مادری که خود اولین پرستار بود. هنگامی که خبر آوردند پدرشان در جنگ مجروح شده اند، حضرت فاطمهd همراه با چهارده زن دیگر، به طرف جبهه حرکت کردند و به پرستاری و مداوای مجروحین پرداختند. همین هاست که سال گرد میلاد حضرت زینب را، روز پرستار نامیده اند.

در میان جمع پرستاران و سفیدپوشان صبور، سراغ بانویی رفتم که همراه دیگر زنانِ پرستار، از جان، مال و خانواده ی خود در آن روزهای سختِ هشت سال دفاع مقدس گذشتند و در پشت جبهه ها و گاه در چندقدمی خاک ریزهای جبهه، فعالیت کردند.

خانم «مهری فلاحی» یکی از پرستاران فعال در دوران دفاع مقدس است که خاطره های زیادی از آن دوران دارند. وی فارغ التحصیل دانشکده ی پرستاری و مامایی شرکت نفت آبادان، در سال ۱۳۵۸ است و الآن دوران بازنشستگی خودش را می گذراند. دورانی که به مرور خاطره ها می گذرد، خاطره های تلخ و شیرین هشت سال دفاع مقدس.

*خانم فلاحی! وقتی جنگ شروع شد، شما کجا بودید؟

وقتی جنگ شروع شد، من باردار بودم. همسرم در تهران بود و خودش را به سختی به ما رساند. روزهای اول جنگ، هیچ کس نمی توانست بدون داشتن مجوز، وارد آبادان شود. او مرتب به من زنگ می زد و می گفت می خواهم اعزام بشوم و بیایم آبادان تا پیش تو باشم. من فقط نگران فرزندم بودم. از خدا و ائمه می خواستم که کمکم کنند تا زنده بمانم، فرزندم را به دنیا بیاورم و او را ببینم. انگار صدایی در وجودم مرا تسکین می داد. از خانه تا بیمارستان، گاهی با آمدن هواپیماهای عراقی به آسمان شهر آبادان، با مردم در سنگرها پناه می گرفتیم. غذایی در منزل نداشتیم. مواد غذایی بازار فاسد شده بود. خرماهایی را که روی زمین ریخته بودند، می شستم و می خوردم. با آمدن همسرم، دل گرمی ام صدچندان شده بود. می گفت: قوی باش و احساس خستگی نکن. آن قدر اوضاع روزهای اول محاصره، سخت بود که برای رفع تشنگی باید آب را می گذاشتیم ته نشین شود، بعد آن را می جوشاندیم و مصرف می کردیم. به خاطر نبود برق و هوای گرم، لباس هایی را که باید عوض می کردیم، روزها تن مان می ماند؛ اما با مقاومت مردم، آن دوران بحرانی گذشت و توانستیم به موقعیت خودمان آگاه تر شویم.

* روزهایی که آبادان در محاصره بود و بیمارستان هم در حساس ترین نقطه ی مقابل شرکت نفت آبادان قرار داشت، برای تان حضور با آن وضعیت سخت نبود؟

سخت بود؛ اما برکت هایی داشت که آن هم خواست خداوند بود. من نوزده سال در شیفت شب کار کردم که هم در شغل پرستاری فعالیت داشته باشم و هم کنار خانواده باشم. آن موقع هم، یکی از شب هایی که شیفت شب در بیمارستان آبادان بودم، بعد از رسیدگی به مجروحین، احساس کردم باید کمی استراحت کنم. زیاد سرپا ایستاده بودم. هنوز مدتی نگذشته بود که سه سرباز وارد بخش شدند و گفتند یکی شان باید بستری شود. شخص بیمار به علت مسمومیت در بخش بستری شد. دو نفر دیگر باید از بخش بیرون می رفتند؛ اما گفتند ما دستور داریم که بمانیم. گفتم من مسئول بخش هستم و این جا من دستور می دهم. اصرار کردند و بالأخره پیش مسئول بیمارستان رفتند و دستورِ ماندن در بخش را گرفتند. دکتر به من زنگ زد و گفت می توانند بمانند. گفتم چون اسلحه دارند اگر داخل بخش بمانند، بیمارانِ دیگر، احساس ناامنی می کنند؛ اما دکتر گفت باید در بخش باشند. به آن ها گفتم اگر امکان دارد پشت در بخش باشند و آن ها هم قبول کردند. فقط مرتب می گفتند خانم مسئولیت این آقا که بستری شده به عهده ی شماست. من هم با اعتمادبه نفس گفتم: اتفاقی نیفتاده است، با تزریق یک سرم مسمومیتش برطرف می شود. همان طور روی صندلی نشسته بودم و استراحت می کردم که در دفتر باز شد و یک سرباز جدید وارد دفتر شد. گفت: در این بخش سربازی بستری شده؟ دلیل سؤالش را پرسیدم و او گفت: چرا سؤال می پرسی، بگو آره یا نه. گفتم: نه. احساس کردم خیلی مضطرب و سراسیمه است. گفتم: حالا چرا این قدر اضطراب داری؟ گفت: به شما ارتباط ندارد. او به جای این که از در خارج شود، به انتهای بخش رفت و از

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.