پاورپوینت کامل درآمدی برشناخت مسایل زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل درآمدی برشناخت مسایل زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل درآمدی برشناخت مسایل زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل درآمدی برشناخت مسایل زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

مسایل زنان را از چه زاویه ای می نگریم؟ چارچوب ارزیابی و شناخت ما از مسایل زنان چیست؟ دیدگاههای موجود در باره زنان و مسایل آنان را با کدامین ملاکها نقد و ارزیابی می کنیم؟ ادبیات ما در فهم و شناخت مسایل زنان و نیز چهره ای که از جایگاه و نقش زن ارائه می کنیم کدام است؟ در بازشناسی مسایل زنان، یعنی حقوق و احکام آنان و در مجموع در معرفی سیمای زن مسلمان، اصول و راهبردهایی که میزان شناخت صحیح و فهم درست این مسایل باشد چیست؟ اینها و پرسشهایی از این دست، آگاهی هایی را می طلبد که پیش از پرداختن به مسایل زنان، به عنوان ابزاری کارآمد ما را در مسیری روشن و مطمئن قرار می دهد تا بتوانیم به این مسایل و پاسخ به پرسش های بسیاری که در باره زنان و مناسبات اجتماعی، خانوادگی و نیز سلوک فردی آنان وجود دارد دست یابیم. به ارزیابی دیدگاهها بپردازیم و ((صراط مستقیم)) را از میان بیراهه های بسیاری که وجود دارد بازشناسیم. این است که موضوع شناخت شناسی مسایل زنان و نیز آنچه به عنوان ((متدلوژی مسایل زنان)) مطرح است، در صدر اولویتهای این دست مباحث قرار می گیرد. آنچه در این مقاله آمده است به انگیزه پاسخ به بخشی از اصول و نکاتی است که در شناخت مسایل زنان باید مورد توجه قرار گیرد. اصولی راهبردی که می تواند به عنوان ملاک عمل در شناخت درست مسایل زنان از یک سو، و ارزیابی و نقد دیگر دیدگاه های موجود، از سوی دیگر، به شمار آید. این نوشته هر چند به درازا کشیده است اما روشن است که طبیعت موضوع آن و اصول دهگانه ای که معرفی شده است، تفسیر و تحلیلی بسیار بیش از این می طلبد بویژه در تطبیق اصول یاد شده بر نمونه های مختلف مسایل زنان و تأثیر بر آنها، اما آنچه آمده است می تواند چهره ای هر چند اجمالی را از اصول و محورهایی ارائه دهد که در شناخت مسایل زنان به عنوان ملاکهایی کلی ولی اساسی عمل می کند. امیدواریم فرصتهای دیگری برای بحث و کنکاش بیشتر در پیش رو داشته باشیم. إن شاء الله.

مقدمه یکم:

ادبیات فهم دین، یک ضرورت

شناخت صحیح مسایل زنان و خانواده، به عنوان بخش عمده ای از معارف، احکام و حقوق اسلامی، ضرورتی است که بویژه در سالهای اخیر مورد توجه محافل مختلف علمی، فرهنگی و اجتماعی قرار گرفته است. و این خود فرصت گرانبهایی است که انقلاب اسلامی و دیدگاههای استوار و روشن بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی(قده) بوجود آورده است و مواضع رهبری معظم انقلاب نیز تأکیدی بر آنهاست. فرصتی که باید در جهت فهم صحیح و تبیین منطقی احکام و مسایل زنان به معنای وسیع این کلمه، به خوبی از آن بهره برد و در فضایی کاملا علمی، همراه با واقع نگری و بدون دخالت دادن پیشداوریها و سلیقه های شخصی به درک درست مسایل و ارائه آن همت گماشت.

عمده ترین نقیصه و مشکلی که در بررسی و ارزیابی این دست مسایل و اظهارنظرها و نقادیهای مختلف وجود دارد، همچون بسیاری از دیگر مسایل اجتماعی، فرهنگی و اسلامی، فقدان یا ضعف ادبیات فهم مسایل و معارف بلند اسلامی و نصوص و متون دینی می باشد. بسیاری اظهارنظرها و نظریه پردازیهایی که در زمینه مسایل زنان در حوزه های مختلف فرهنگی، حقوقی و اجتماعی صورت می گیرد از آنجا که برخاسته از ابزار کارآمد ادبیات فهم و شناخت دین و استخراج از منابع و متون نیست، دیدگاههای سطحی، ناقص، یکسویه، التقاطی و گاه اساسا وهمآلود و از سر خیالپردازی می باشد. پرواضح است فهم و دریافت مسایل اسلامی نیز همچون دیگر مسایل، دارای چارچوبها، ملاکها و ادبیات ویژه خویش می باشد و بدون این ابزار کارآمد نمی توان به نظریه پردازی و استنباط و سخن گفتن از جانب متون دینی و منابع اسلامی پرداخت. چنان که بسیاری از ارزیابیها و داوریهای متضادی که نسبت به دیدگاه های معمول و موجود انجام می شود و بسیاری از خرده گیریها، ناشی از فقدان ادبیات مشترکی است که علاوه بر ایجاد ابزار لازم برای فهم مسایل، ملاکها و چارچوبهای یکسانی را به عنوان نقطه مشترک میان همه کسانی که به نظریه پردازی در زمینه این دست مسایل می پردازند، به وجود خواهد آورد. این است که به نظر می رسد یکی از تلاشهای اساسی و راهگشا عبارت از بازشناسی و بازنگری در خود فهم و شناخت مسایل زنان می باشد. ما با کدامین ملاکها و با چه ادبیاتی و در چه چارچوبی به شناخت مسایل زنان و داوری در باره آن می پردازیم؟ از چه منابعی بهره می بریم؟ شیوه و چارچوب بهره وری ما از این متون و منابع چیست؟ واقعیات موجود چه نقشی در استخراج نظریات ما دارند؟ تفسیر ما از تأثیر زمان و مکان در استنباط احکام چیست؟ پس از این مرحله، و در بازشناسی مسایل اصلی از مسایل دیگر و تعیین ملاکها و اصول نگرش به مسایل زنان، به عنوان بخشی از دستگاه عظیم اندیشه و عمل اسلامی، کدام مبانی و چه اصول و محورهایی را معرفی می کنیم؟

اینها از جمله پرسشهایی است که در شناخت مسایل زنان باید به آنها توجه شود. چرا که اینها بخشی از ادبیات فهم ما از دین و معارف و دستورالعملهایی است که ارائه می دهد. برخی اظهارنظرها در باره مسایل اسلامی چنان ناشیانه است که گاه حتی موجب این حدس می شود که گوینده یا نویسنده کمترین آشنایی را با متون دینی ندارد چه رسد به صلاحیت سخن گفتن از موضع دین که کاری بس پیچیده و خطیر می باشد و همواره فرهیختگان دو حوزه دانش و تقوا در این زمینه با احتیاط و تردید اما تردیدی عالمانه، وارد می شوند. و به راستی که سخن گفتن از موضع دین و متون دینی، کاری بس دشوار و دور از دسترس همگان است. آنچه در این پژوهش پی می گیریم اشاره به برخی مبانی و اصول و ملاکهایی است که در حوزه شناخت صحیح و تحلیل درست مسایل زنان باید مورد توجه قرار گیرد. اصولی که ملاکها و چارچوبهای مورد توجه در بررسی و داوری در باره هر آنچه به عنوان مسایل زنان و خانواده از آن یاد می شود، می باشد و بخشی از ((راهنمای عمل)) برای نظریه پردازی در زمینه زنان و مسایل آنان به شمار می رود، و در مجموع پیش درآمد و مقدمه ای بر معرفت شناسی مسایل زنان خواهد بود.

مقدمه دوم:

نگرش مجموعی، اصلی راهبردی

دین مجموعه ای منسجم و دستگاهی هماهنگ است که همراه با تأثیری که از انسان، جامعه و جهان دارد پاسخگوی نیازهای بشر است؛ نیازهای همه جانبه و فراگیر. دین با همه اجزاء و ابعاد خود، در سه حوزه عقاید، احکام و اخلاق، مجموعه و سازمانی را پدید میآورد که تحلیل و ارزیابی هر یک از اجزاء آن نمی تواند بدون لحاظ سایر اجزاء و نگرش به کل مجموعه باشد. تفکیک میان عناصر و پاره های مجموعه، و نگرش مستقل به هر یک از آنها، و آنگاه تحلیل و ارزیابی آن، و سپس سنجیدن آن با آنچه دیگران در مقابله با دین و شریعت می گویند، امری کاملا غیر اصولی و غیر منطقی است.

این ضرورت، ویژه بررسی و ارزیابی اجزاء و عناصر مجموعه دین نیست؛ در هر دستگاهی نگرش جزئی و ارزیابی مستقل اجزاء آن، چنین است که نمی تواند شناخت و ارزیابی درستی از آن مجموعه و حتی از همان بخش مورد نظر، به دست دهد. این مهم نه فقط در مرحله شناخت و ارزیابی بلکه در مقام ((پذیرش)) و ((عمل)) نیز جاری است. این است که در رهنمودهای دینی، پدیده ((ایمان)) به بعض، و ((کفر)) به بعض، مردود شمرده شده است. از جمله در این فراز از آیه شریفه که پس از شرح حال دسته ای مردم که بخشی از وظایف و مسوولیتهای خویش را نادیده می گیرند، آنان را نکوهش می کند که ((أفتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزی فی الحیاه الدنیا و یوم القیامه یردون الی أشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون))، آیا به بخشی از کتاب ایمان آورده و بخشی دیگر را کفر می ورزید؟! هر کس از شما چنین کند، در زندگی دنیا جزائی جز خواری نخواهد داشت و روز قیامت نیز اینان به شدیدترین عذاب گرفتار می شوند و خداوند از آنچه می کنید غافل نیست.[۱]

اسلام، رهبری و هدایت بشر به سوی سعادت ابدی، همراه با زندگی برتر در این دنیا را، با تأکید بر پیاده شدن همه اجزای خویش می داند. بنابراین برای شناخت صحیح، تفسیر و تحلیل درست، و ارزیابی منصفانه و علمی نسبت به هر یک از بخشها و اجزاء مجموعه گسترده دین، باید ((یکجانگری)) و نگرش مجموعی را به عنوان یک اصل راهبردی مورد توجه قرار داد. این مهم علاوه بر مجموعه دین و تفسیر آن از انسان و جهان، در مرحله حقوق و احکام، و به تعبیری، در ((شریعت))، که به کلیه روابط و مناسبات فردی و اجتماعی انسان شکل می بخشد، توجه بیشتری را می طلبد. بسیاری از اشکالات و پرسشهایی که از جانب برخی محافل و اشخاص روانه برخی چارچوبها و احکام و مقررات دینی می گردد و گاه در شکل و شمایلی علمی نیز منعکس می شود، و بسیاری از مقایسه هایی که میان احکام و ضوابط شرعی با آنچه رهاورد مکاتب و اندیشه های بشری و دستاورد مجالس و محافل کنونی است، صورت می گیرد، افزون بر عدم درک و نبود شناخت صحیح، معلول نادیده گرفتن این مهم، و گرفتار آمدن به آفت جزئی نگری می باشد که نتیجه ای جز دستیابی به تحلیلها و ارزیابیهای یکسویه، جزئی و مقطعی نخواهد داشت.

به عنوان مثال، ما نمی توانیم برداشت و ارزیابی درستی از قوانین جزائی اسلام داشته باشیم بیآنکه جایگاه و کلیه مناسبات موجود این بخش از قوانین و احکام را با بقیه بخشها در نظر بگیریم. چنان که در خود این بخش از مجموعه نیز، باید به پیوندهای موجود میان اجزاء و تک تک مواد و مقررات آن، توجه نمود. و این خود امری کاملا دشوار، و برای بسیاری از افراد، ناممکن است، چرا که فهم همه اجزاء دین، و جایگاه و مناسباتی که هر یک از اجزاء آن دارند، و تأثیر و تأثر متقابل، و نسبت سنجی آن با انسان و کلیه روابط و مناسبات اجتماعی و فردی او، امری آسان و قابل دستیابی نیست، و اگر اضافه کنیم پیوندی که احکام و شریعت و اساسا دین با ((جان)) آدمی و ((جهان)) طبیعت، و ((عالم)) آخرت دارد اذعان خواهیم کرد که کاری بس دشوار بلکه ناممکن است. و این است که ((فلسفه جویی)) در پذیرش و باور داشتن ((شریعت)) را، امری ناصواب می شماریم و ((قیاس)) را بیرون از موازین شرع و بنیانگذار آن را چنان که در متون دینی آمده است، ((شیطان)) می دانیم.[۲] چنان که سنگ بنای بسیاری از تفسیرها و توجیه های به ظاهر علمی را سست و غیر قابل اعتماد تلقی می کنیم. و پرواضح است این به معنای عدم امکان فهم خاستگاه شریعت و دستاوردهای آن، و بازداشتن از تلاش برای فهم آن نیست بلکه به انگیزه کاستن از سطح توقع در شناخت و ارزیابی کامل مجموعه دین و اجزاء شریعت است. به انگیزه جلوگیری از ((خرده نگری))هایی است که در باره احکام جزائی، حقوقی و شرعی، از جانب برخی افراد صورت می گیرد که دچار فقر فهم صحیح دین و شریعت و ادبیات فقه و چارچوبهای آنند و بدون برخورداری از شناخت و نگرش کلان نسبت به مجموعه دین و شریعت به داوری در باره احکام و مسائل دینی می پردازند.

مثال دیگر را از میان مجموعه احکام و حقوقی که مناسبات فردی و اجتماعی ((زن)) را از نقطه نظر دینی شکل می بخشد، بازگو می کنیم. در ارزیابی حقوق اجتماعی زنان، تحلیلی که از میزان ارث بری یا دیه زن در مقایسه با مرد صورت می گیرد، اگر بدون لحاظ مجموعه حقوق و احکامی که روابط اجتماعی و رفتارهای فردی و خانوادگی زن و مرد را مشخص می کند و نیز بدون در نظر گرفتن جایگاه و مسوولیتهای فردی و اجتماعی هر کدام از آنان انجام پذیرد، و اگر بدون سنجش آن با مجموعه شریعت و نظام جامع دینی و تفسیری که از انسان و جهان دارد انجام پذیرد، بی شک نباید آن را تحلیلی درست و ارزیابی منصفانه و عالمانه ای قلمداد کرد. این سنجشی نیست که بر اساس آن بتوان بر حکمی خرده گرفت و یا حتی به تعریف و تمجید آن نشست.

این است که در نگاه ما پرهیز از جزئی نگری، و برخورداری از دید ((کلان))، یک اصل فراگیر و یک ملاک حتمی و اجتناب ناپذیر در ((ادبیات)) فهم دین و شریعت به شمار می رود و تنها از این نقطه است که دستیابی به خاستگاه و فلسفه حقوق و احکام را، هر چند بسیار دشوار اما ممکن می دانیم و از همین روی است که همواره باید همزمان با فراخوانی جامعه به تلاش برای فهم صحیح دین و شریعت و ارزشهای نهفته در احکام، بر ضرورت ((تعبد)) به شریعت، و ((تسلیم)) در برابر ((دین)) نیز تأکید شود تا وجهه همت محققان و پژوهشگران، تنها فهم صحیح و جامع دین و شریعت باشد و از گرفتار آمدن به چاه ((تأویلات)) و سرگردان شدن در وادی ((توجیهات)) پرهیز شود. تعبدی که ریشه در باورهایی به روشنایی روز دارد و تسلیمی که چیزی جز پیوستن به حقیقت مطلق و رها شدن از ((تسویلات نفس)) و صحنه سازیهای ((وهم)) نیست.

مقدمه سوم:

معرفی مبانی و اصول، نیازی مبرم

آنچه گذشت به انگیزه تأکید بر این ضرورت است که در شناخت صحیح و ارزیابی جامع مسایل زنان، ((یکجانگری)) و پرهیز از تفسیرها و تحلیلهای یکجانبه و خارج از مجموعه شریعت و دستگاهی که دین برای هدایت فرد و جامعه و بهبود مناسبات اجتماعی انسان و بهره وری صحیح از فرصت زندگی، ارائه می دهد، یک اصل بنیادی می باشد و بسیاری از تفسیرها و ارزیابیها و پیشنهادهایی که در حوزه مسایل زنان در محافل علمی پژوهشی و در سطح رسانه های گروهی مطرح می شود و بسیاری ((نقد))ها که صورت می گیرد و برخی ((تأویل))ها و ((توجیه))ها که به کمک گرفته می شود، همه ناشی از نگرشهای جزئی و برخاسته از داوریهای مقطعی و بریده شده از پیکره عظیم شریعت است و کاری علمی و راهگشا به شمار نمی رود. و پرواضح است روی سخن متوجه همه تلاشهایی است که برای ترسیم جایگاه انسانی ـ اجتماعی زن، حقوق، مسوولیتها و احکام او صورت می گیرد. چه آنهایی که در دایره ای ((بسته))، با تکیه بر بخشی از متون دینی و ظواهر ادله و با انسان شناسی خاص خویش، به زنان و مسایل آنان می نگرند و بسیاری محدودیتها و قید و بندها را در ذهن و اندیشه و نیز در دستورالعملهای خویش پدید میآورند، و چه آنهایی که ((رها)) از برخی چارچوبها و ملاکهای روشن دینی و بی توجه یا کم توجه به موازین شرعی به تجزیه و تحلیل مسایل زنان می نشینند و بیشترین تلاش خویش را نه در فهم جامع و صحیح مسایل زنان، بلکه در تطبیق نصوص دینی و متون شرعی با اندیشه ها و ذوقیاتی که به آن ((خو)) گرفته اند به کار می بندند.

این است که در بررسی و شناخت ((مسایل زنان)) به عنوان بخشی از دستگاهی که برای هدایت انسان آمده است باید نخست به مبانی و ملاکها و اصولی توجه کرد که به عنوان زیرساختهای شناخت مسایل زنان به شمار می رود. این افزون بر آن چیزی است که در آغاز به عنوان ادبیات فهم دین و از جمله فهم مسایل زنان به آن اشاره کردیم. به عبارت دیگر در بررسی و شناخت مسایل زنان نخست باید پاسخ دهیم که در چه چارچوبی به این مهم اقدام می کنیم؟ ملاکهای اصلی و مبانی دستیابی به تعریفی جامع که از زن و جایگاه انسانی، اجتماعی و حقوقی او ارائه می دهیم چیست؟ و به عبارتی، در نگرش مجموعی به مسایل زنان، چه اصول و ملاکهایی را باید منظور سازیم تا تحلیل هایی که ارائه می دهیم و نتایجی که می گیریم هماهنگ با سایر اجزاء مجموعه شریعت و دین باشد؟

هر مجموعه به هم پیوسته و سازمان یافته ای که اجزای آن در ربطی منطقی با یکدیگرند، قطعا باید استوار بر مبانی و پایه هایی باشد که پاره ها و بخشهای مجموعه را به هم پیوند داده و به گونه دستگاهی هماهنگ و پیوسته درآورد. اگر نگرش ما به شریعت، به عنوان یک مجموعه از هم گسیخته که اجزاء و عناصر آن بی هیچ ملاکی، و کاملا به گونه ای اتفاقی گرد آمده، باشد، طبیعی است که اندیشیدن و یافتن مبانی مجموعه، معنایی نخواهد داشت، اما اگر شریعت و اساسا دین را به عنوان یک مجموعه کاملا هماهنگ، با هدفی واحد، یعنی هدایت همه جانبه انسان، معرفی نمودیم قهرا در ((هرمی)) که از این دستگاه و مجموعه ترسیم می شود باید مبانی و زیرساختهای هر بخش و هر مسأله نیز منظور شود. شناخت مسایل زنان نیز از این قاعده بیرون نیست و پرسشهایی که مطرح شد برخاسته از همین ضرورت است. در این فرصت به اختصار به بخشی از مبانی و اصول و ملاکهایی خواهیم پرداخت که در شناخت و داوری مسایل زنان و چهره ای که از جایگاه ((زن مسلمان)) در دستگاه فکری، و جهان بینی و ((باید))ها و ((نباید))های شرعی ترسیم می کنیم باید مورد توجه قرار گیرد و چارچوب نگرش و ((شناخت)) ما را معین کند. این مبانی و اصول راهبردی، برخاسته از رهنمودها ونصوصی است که در متون دینی و منابع شریعت مقدس به وفور آمده است، و طبعا در این نوشته جای پرداختن به همه آنها نیست و فقط اشاره ای به برخی ادله و شواهد می شود. چرا که هر یک از اصولی که خواهد آمد، خود بحثی مستقل می طلبد و باید جداگانه به تفصیل، به ابعاد مختلف آنها و جایگاهی که هر یک در شناخت مسایل زنان دارند پرداخت. کما اینکه این مقاله در صدد استقصای همه مبانی و اصولی که به گونه ای جامع، چارچوب نگرش صحیح و جامع به مسایل زنان را ترسیم می کند نیست و به جز موارد دهگانه ای که برخواهیم شمرد اصول راهبردی دیگری نیز می توان معرفی نمود.

اصول راهبردی در نگرش به مسایل زنان

اصل یکم: وحدت نوع

((یا ایها الناس إنا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر))[۳]

((هان ای مردم! ما شما را از نری و ماده ای آفریدیم و شماها را دسته دسته و قبیله قبیله ساختیم تا یکدیگر را بشناسید[ ولی بدانید که]برترین شما در پیشگاه خداوند، پرهیزکارترین شماست؛ خداوند است دانای آگاه.))

در بعد انسان شناسی، اصل ((وحدت نوع)) میان زن و مرد، به عنوان مبنایی ترین و فراگیرترین اصل در ارزشگذاری جنس زن و مرد به شمار می رود. حقیقتی که فراتر از ملاک ((جنسیت)) است و در آن مرحله، تفاوتی میان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد. توضیح اینکه در ((علم منطق))، وقتی پرسش از ((چیستی)) اشیاء می شود در واقع از ((حقیقت)) آنها سوال شده است. لذا پاسخ نیز باید بگونه ای باشد که ((حقیقت)) شی مورد سوال را بیان کند و ذکر مسائل جنبی و عوارض، نمی تواند پاسخ صحیح باشد. به عنوان مثال، اگر در پاسخ به این پرسش که ((سعید کیست؟)) گفته شود ((فرزند حسین است)) پاسخ غلط نیست، اما اگر در پاسخ به این سوال که ((سعید چیست؟)) گفته شود فرزند فلانی است، یا سفیدپوست است، یا فارسی زبان است، یا فردی درس خوانده است، و امثال این اوصاف، هیچ یک پاسخ صحیحی نخواهد بود؛ زیرا این دست امور می تواند باشد و می تواند نباشد. اگر ((حقیقت)) سعید عبارت از فرزند حسین بودن، یا به رنگ سفید بودن، یا به فارسی سخن گفتن یا درس خوانده بودن باشد، در صورت ((نبود)) هر یک از اینها باید عقلا حقیقتی به نام ((سعید)) وجود نداشته باشد؛ در حالی که چنین نیست. اما اگر گفته شود: او ((انسان)) است، پاسخی صحیح خواهد بود. چنان که اگر گفته شود: ((جاندار)) است، نیز صحیح است چرا که غیر از این نمی تواند باشد؛ با این تفاوت که عنوان ((انسان)) فقط بر مصادیق و افرادی صدق می کند که دارای یک حقیقت باشند، حسن، سعید، علی، زینب، مریم و فاطمه.

اما عنوان ((جاندار)) دایره ای گسترده تر دارد و شامل موجوداتی که حقیقتی دیگر دارند نیز می شود، ولی هر دو عنوان، امری ((کلی)) هستند، دارای افراد و مصادیق. در اصطلاح اهل منطق، به عنوانی چون ((انسان))، ((نوع)) گفته می شود. چنان که به ((اسب)) یا ((بلبل)) نیز ((نوع)) گفته می شود، و به ((جاندار))، ((جنس)) می گویند. پس ((جنس)) همواره نقطه اشتراک میان ((انواع)) است و از همین روی است که همیشه در تعریف کامل از یک ((نوع)) علاوه بر ذکر نقطه اشتراک، از مشخصه دیگری که گویای تمام حقیقت آن نوع باشد نیز نام برده می شود. به عنوان مثال در تعریف نوع انسانی می گوییم: ((جاندار عاقل)). ((جاندار)) همان وجه اشتراک میان انسان و دیگر حیوانات است، و قدرت تعقل و قوه عقلانی همان حد فاصل میان او و دیگر حیوانات است. یعنی همان چیزی که در منطق از آن با عنوان ((فصل)) نام برده می شود. بنابراین آنچه ((حقیقت)) سعید را تشکیل می دهد همان ((انسان)) بودن او است، یعنی همان جنس و فصل (جانداری و عقل)؛ لذا در پاسخ به پرسش یادشده که ((سعید چیست؟)) باید گفت ((انسان)) است. و انسانیت، حقیقتی کلی است که اختصاص به ((سعید)) ندارد، ((سعیده)) نیز چنین است و از همین روی است که ((نوع)) را یکی از ((کلیات)) شمرده اند. البته این ((کلی)) یعنی این ((نوع))، خود با توجه به ملاکهای مختلف، تقسیمات بسیاری دارد؛ تقسیم به دسته ها و ((اصناف))، مثل سفیدپوست و سیاه پوست، موحد و غیر موحد، ایرانی و غیرایرانی، و نیز مذکر و مونث، چنان که خردسال و بزرگسال. و نیز دارای ((افراد)) است؛ مثل حسین، سعید، سعیده و زینب. و یا فرزند فلانی، مخترع برق و کاشف میکرب. و روشن است که این تقسیمات بر اساس ملاکها و جهاتی است که در حقیقت نوع انسانی دخالت ندارد و از همین جا است که در دانش منطق، در ترسیم مراتب طولی واقعیت و حقیقت اشیاء، از انسان و دیگر حیوانات به عنوان ((نوع پایانی)) نام برده شده است.

آنچه نوع انسانی را هویت می بخشد همان حقیقتی است که از آن، با تعبیر ((خود)) یا ((من)) نام می بریم. یعنی همان ((نفس)) انسانی که به گفته حکمای الهی، حداقل پس از حدوث، جزء مجردات است و امری بسیط و غیر قابل تجزیه و تفکیک می باشد. البته ((نفس)) در عین تجرد و بسیط بودن، دارای جنبه ها و مظاهر گوناگون است و در عین ((وحدت)) منشاء ((کثرت)) می باشد. ((من)) انسانی که معمولا افعال و رفتار خویش را به آن نسبت می دهیم همان حقیقتی است که با کم و زیاد شدن اجزاء جسم و قسمتهای مختلف بدن تغییری در اصل واقعیت و حقیقت آن ایجاد نمی شود. یعنی فردی که فاقد اجزاء مادی بدن، اعم از گوش، چشم، دست و پا و حتی قلب اصلی نیز باشد همان گونه می گوید ((من)) که یک فرد کامل می گوید. در آگاهی و ((علم حضوری)) نسبت به ((خویشتن)) خویش، میان این دو هیچ تفاوتی نیست و اولی در ((خودیت)) خود، احساس کاستی و فقدان نمی کند. این واقعیت غیرقابل تجزیه که از آن با عناوینی چون ((من))، ((خود))، ((خویشتن))، ((نفس))، ((روح))، ((ذات)) و امثال اینها نام می بریم، ((حقیقت)) و ((نوع)) انسان و ((انسانیت)) او را تشکیل می دهد.

سخن ما این است که زن و مرد از نظر این حقیقت یکسانند و فرقی میان آن دو نیست و هر دو، مصداق این ((نوع)) که حقیقت آدمی نیز چیزی جز آن نیست، می باشند. پدیده ((جنسیت)) و تفاوت میان زن و مرد از این نظر، امری عارضی و خارج از ذات و حقیقت انسانی آن دو می باشد تفاوت های جنسی و اختلافاتی که در ساختار مادی بدن وجود دارد و حتی تفاوتهایی که در برخی غرائز آنان مشاهده می شود، همه اموری خارج از ذات و نوع انسانی است و قهرا بیرون از حوزه داوری در باره ماهیت انسانی زن و مرد است. همان گونه که مثلا، رنگ پوست و اختلاف آن در آدمیان، نمی تواند و نباید نقشی در نوع ارزیابی ما در باره هویت انسانی آنان داشته باشد، سایر تفاوتهایی که به واقعیت های بیرون از هویت و نوع انسانی آدمی از جمله جنسیت، برمی گردد نیز نمی تواند ملاکی برای تعیین و تعریف حقیقت و ((هویت انسانی)) و ارزشگذاری این ((جنس)) یا آن ((جنس)) باشد. این اصلی مسلم و تردیدناپذیر در بینش انسان شناسی اسلام است؛ هر چند همین حقیقت مسلم در خارج از مرزهای اندیشه اسلامی کرارا مورد تردید یا نفی قرار گرفته است و حقیقت انسانی ((زن)) نادیده انگاشته شده است. چنان که خلط میان شناخت و ارزیابی ذات و حقیقت انسانی، با ((عوارض)) و واقعیتهایی که بیرون از حوزه ((نوع)) و ((هویت)) انسان قرار دارند، منشاء بسیاری قضاوتها و ارزشگذاریها، و در نتیجه، بایدها و نبایدهای ناصحیح شده است. و این خطائی فاحش در حوزه انسان شناسی و در واقع یک ((خلط مبحث)) آشکار می باشد.

خاستگاه بسیاری، بلکه نزدیک به تمام احکام حقوقی و شرعی، اعم از فردی و اجتماعی، و اعم از ((معاملات)) به معنای عام آن و ((جزائیات)) و حتی ((عبادات))، عبارت از آن دسته از ((عوارض)) و شوونی است که خارج از حقیقت ((ذات)) و ((نوع)) انسان است، و بسیاری از آنها صرفا اموری اعتباری و قراردادی به تناسب نیازهای فردی و بویژه اجتماعی، و به انگیزه حفظ مصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هویت و ذات انسانی. بنابراین، هیچگاه تفاوتهای حقوقی و حکمی، حتی اگر به منزلتهای متفاوت اجتماعی بیانجامد دلیل و گواه بر وجود تفاوت در هویت انسانی ((جنس زن)) و ((جنس مرد)) نیست.

آن دسته از خطابهای قرآن و رهنمودهای دینی که مخاطب آن، هویت یادشده، یعنی ذات و نوع انسانی می باشد، مثل اصل ایمان به توحید، نبوت، معاد و اصولا مقوله اعتقادات، همه اینها نسبت به جنس زن و جنس مرد یکسان است و ((تفاوت))، امری بی معناست. و این بدان جهت است که امور اعتقادی، مستقیما با ((خویشتن)) و ((نفس)) آدمی مرتبط است و به آن ((گره)) می خورد و چون در آن مرحله تفاوتی وجود ندارد، بی معناست که مثلا نوع ایمان مطلوب در زن نسبت به خداوند تعالی، متفاوت با مرد باشد. و اگر پذیرفتیم عمده ترین و اصلی ترین ارزشهای دینی، در بخش اعتقادات شکل می گیرد، چنان که همین گونه نیز هست، اذعان خواهیم کرد که در ((نگرش مجموعی به مسایل زنان))، در بعد انسان شناسی، و در مبنایی ترین ارزشها یعنی اعتقادات، احتمال ((تبعیض جنسی)) راه نخواهد داشت. نگاه به خطابات قرآن از جمله ۶۵ موردی که عنوان ((انسان)) آمده است، نشان خواهد داد که وجهه اصلی آیات الهی و شریعت مقدس همان حقیقت آدمی و انسانیت او است و نه جنسیت او، و در چنین مواردی همان گونه که از منظر دینی، ((رنگ)) پوست سهمی در نگرش و شناخت مسایل آدمی ندارد ((جنس)) او نیز چنین است. و چقدر به خطا می روند آنان که در بررسی مسایل زنان و ارزیابی ضوابط اعتباری و مسایلی چون احکام ارث، دیه و قصاص، بدون توجه به ادبیات فهم مسایل دینی و به دور از نگرشی همه جانبه دچار خلط مبحث می شوند و مثلا موازین اعتباری موجود در احکام یادشده را میزانی برای ارزشگذاری جان زن و جان مرد قرار می دهند و حقیقت انسانی او را با محکی اعتباری و قراردادی و خارج از هویت انسانی او، می سنجند. و نیز آنان که در بررسی مسایل زنان و ترسیم چهره زن بگونه ای عمل می کنند که گویا زن را موجودی ثانوی با حقیقتی دیگر و نه از سنخ نوع انسانی می دانند و آن دسته از تفاوتهای اعتباری و ضوابط قراردادی را که اسلام برای تنظیم صحیح مناسبات اجتماعی و روابط افراد قرار داده است را شاهد نگرش ناصواب خود تلقی می کنند و مثلا آیه شریفه ((الرجال قوامون علی النساء.. .)) را به مرتبه حقیقت انسانی زن و مرد نیز سرایت می دهند، در اشتباهند.

در ارزشگذاری مقام انسانی زن و مرد، ((وحدت نوع)) اقتضاء می کند که میان آن دو، از بعد جنسیت، هیچ تفاوتی نباشد. تفاوتها اموری عارضی و قراردادی است که از جمله ناشی از میزان کرامتها و ارزشهای اعتقادی، عملی و اخلاقی هر یک از آن دو می باشد که کسب می کنند. هیچ یک از زن و مرد، وجود تبعی و ثانوی ندارد. یک حقیقت هستند و از یک سنخ ((نفس)) می باشند. در آفرینش اولیه، نیز چه آدم(ع) و حوا و چه فرزندان آنان، هیچ یک، طفیلی دیگری نبوده و نیست و حتی در جریان آفرینش آدم و حوا بر خلاف این گفته که ((حوا)) از دنده آدم آفریده شد، قرآن کریم چنان که علامه طباطبایی نیز تأکید نموده است، چنین دلالتی ندارد و منظور از ((خلقت حوا از آدم)) همان وحدت ((نوع)) و تماثل و تشابهی است که در اصل انسانیت و حقیقت انسانی دارند.[۴] شاهد این گفته ایشان، سخنی از امام صادق(ع) است که طی آن، از این گفته مردم که حوا از دنده آدم آفریده شد، اظهار ناراحتی نموده و به شدت آن را رد می کند.[۵] و به هر حال اگر در برخی روایات نیز آمده است به این معنا نیست که زن در اصل آفرینش، طفیلی وجود مرد است. بلکه حتی در برخی از همین روایات آمده است که وقتی آدم(ع) به حوا گفت: پیش من بیا، حوا گفت: نه، تو پیش من بیا! و خداوند نیز به آدم(ع) دستور داد که او به سراغ حوا برود و رسم خواستگاری مرد از زن نیز، از همانجا ناشی شده است.[۶]

اصل دوم: نیاز متقابل، تسخیر متقابل

((أهم یقسمون رحمه ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا و رحمه ربک خیر مما یجمعون))[۷]

((آیا اینان رحمت پروردگارت را قسمت می کنند! ما میانشان امکاناتشان در زندگی دنیا را تقسیم کردیم و آنان را بر یکدیگر برتریهایی دادیم تا یکدیگر را به خدمت گیرند، و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد هم میآورند بهتر است.))

انسان طبیعتی مدنی و روحیه ای اجتماعی دارد. جوامع انسانی از همین نقطه آغاز می شوند. تفاوتهای گسترده ای که میان افراد جامعه وجود دارد از یک سو، و احساس نیاز متقابل از دیگر سو، اساسی ترین و گسترده ترین عامل پیوندها، روابط و مناسبات اجتماعی انسان را پدید میآورد؛ نیاز متقابل و به دنبال آن، استخدام و تسخیر متقابل. نیاز همه جانبه ای که انسان و زندگی او را فرا گرفته است، ناتوانی او در رفع همه نیازهای خویش، توانایی دیگران در رفع بخشی از نیازهای او، و احساس لزوم پیوند خوردن با دیگران برای دستیابی به خواستهای خویش، افراد جامعه را به سوی ایجاد روابط نیازآلود متقابل و به خدمت گرفتن و به خدمت درآمدن، می کشاند. توانایی، امکانات مادی و معنوی دیگران را به تسخیر خویش درمیآورد و خود نیز متقابلا در تسخیر خواستها و نیازهای دیگران قرار می گیرد. حتی طفلی که همه وجودش نیاز به مادر است این توانایی را دارد که مادر را تسخیر کند و به خدمت خویش گمارد، چرا که مادر نیز به او نیازمند است و این نیاز را تنها، فرزند او است که می تواند برآورده کند. و این چنین است که انسانها در روابط اجتماعی خویش دائما در حال ((بده و بستان)) متقابل هستند. هم به خدمت می گیرند و هم به خدمت درمی آیند. هم ((تسخیر)) می کنند و هم ((تسخیر)) می شوند. و این یعنی همان تعاون و همکاری اجتماعی. همه ((در خدمت)) یکدیگرند و همه ((از خدمت)) یکدیگر بهره می برند، چه با واسطه و چه بی واسطه. آیه شریفه نیز اشاره به همین واقعیت دارد؛ واقعیتی که دست حکمت و تدبیر الهی به وجود آورده است. مفاد آیه تقسیم بندی جامعه به افراد با درجه و افراد بی درجه، یعنی افرادی که فقط دیگران را به خدمت و ((تسخیر)) می کشند و افرادی که فقط به خدمت و ((تسخیر)) دیگران درمیآیند نیست، بلکه اشاره به رابطه نیازآلود متقابلی می کند که تسخیر متقابل را در پی دارد.

شرایع الهی نیز در صدد هدایت بشر به تنظیم روابط و مناسبات عادلانه اجتماعی و معرفی ((حقوق متقابل)) اعضای جامعه بوده اند. تبیین تکالیف و مسوولیتهای متقابل اجتماعی و تقسیم وظایف در جهت ایجاد روابط عادلانه، کاری است که در حوزه مسوولیت انبیاء الهی بوده است. نیاز متقابل زن و مرد، و در نتیجه، در خدمت و تسخیر یکدیگر بودن نیز به عنوان یک واقعیت تکوینی و اجتماعی، موضوع بخشی از احکام و هدایت های دینی می باشد. نمود روشن، عمیق و گسترده آن در شکلی سازمان یافته و کنترل شده همراه با حقوق و تکالیف ترسیم شده، در قالب نهاد خانواده شکل می گیرد و زن و مرد به خدمت متقابل یکدیگر درمیآیند و ثمره آن برآورده شدن بخش عمده ای از اساسی ترین نیازهای فردی و اجتماعی آنان و جامعه بشری و نیز ضمانت بقای حیات آدمی و استمرار حضور جامعه بشری خواهد بود. سمت و سوی این رابطه تسخیرآمیز و نیاز آلود، نه فقط در سطح ایجاد زمینه های همزیستی مسالمت آمیز، بلکه پاسخگویی به ندایی است که از عمق فطرت و از نهان عواطف، غرائز و وجود آدمی به گوش می رسد و ((مایه)) آرامش و سکونت نفس، می طلبد: ((و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه)).[۸] این از نشانه های حکمت و تدبیر الهی است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا مایه آرامش و سکونت شما باشند و میانتان دوستی و عطوفت قرار داد.

و یا آنجا که به گونه ای بسیار گویا به این پیوند متقابل الهی و مناسبت بسیار نزدیک میان زن و مرد اشاره می کند: ((هن لباس لکم و انتم لباس لهن))[۹]، آنها لباس شمایند و شما لباس آنانید.

خاستگاه بسیاری از تکالیف و حقوق در زمینه روابط اجتماعی و خانوادگی، تقویت این پیوند تکوینی و طبیعی و حمایت از عوامل و زمینه هایی است که به استحکام این روابط می انجامد. هدف برتر و انگیزه اصلی، ایجاد آشتی و مسالمت میان دو بیگانه و دو دشمن نیست بلکه سازماندهی و جهت دهی به روابط و پیوندها و جاذبه هایی است که میان دو قطب از یک حقیقت وجود دارد و برخاسته از عمق جان آدمی است. سخن از نزاع و کشمکش و تلاش برای ایجاد روابطی صرفا قراردادی و اعتباری همچون دو شریک تجاری نیست، سخن از آمیختگی روحی، عاطفی و قلبی و نیز منافع همه جانبه و مشترکی است که میان زن و مرد وجود دارد.

اصل سوم: تفاوتهای طبیعی، واقعیتی حکیمانه

((لله ملک السموات و الارض یخلق ما یشاء، یهب لمن یشاء اناثا و یهب لمن یشاء الذکور، أو یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاء عقیما انه علیم قدیر))[۱۰]

((از آن خداوند است ملک آسمانها و زمین، هر چه بخواهد میآفریند، به هر کس بخواهد فرزندان دختر می دهد و به هر کس بخواهد فرزندان پسر می دهد، یا پسران و دختران را با هم می دهد، و هر کس را بخواهد نازا قرار می دهد، که او دانای تواناست.))

در نخستین اصل به تفصیل بر این حقیقت تأکید شد که حقیقت هستی زن و مرد عبارت از ((نوع انسانی)) آنهاست و از این نظر یکسانند و تصور تفاوت، امری موهوم است. اما بیرون از این حقیقت، و در فضای عوارض وجودی آنان، روشن است که تفاوت زیادی وجود دارد. تفاوتهایی که ((جنس زن)) و ((جنس مرد)) را قوام می بخشد. زن را ((زن)) قرار می دهد و مرد را ((مرد)). تفاوتهای جنسیتی، واقعیتهایی حکیمانه اند که دست تدبیر الهی، آنها را به عنوان بخشی از ((نظام أحسن)) وجود قرار داده است: ((خلق السماوات و الارض بالحق و صورکم فأحسن صورکم و الیه المصیر)).[۱۱]

همین تفاوتهاست که منشاء کمال و موجب احساس نیاز متقابل و زمینه بقاء حیات انسانی و اجتماعی و تحکیم پیوندها می شود. نادیده انگاشتن این تفاوتها که چیزی جز رحمت و حکمت الهی نیست، به معنای مبارزه با واقعیاتی است که بود و نبود آنها به خواست و نوع داوری این و آن بستگی ندارد. در تنظیم روابط و مناسبات اجتماعی و تقسیم مسوولیتهای فردی و جمعی، و در معرفی سیمای اجتماعی هر یک از زن و مرد، چه در حوزه مسوولیتها و مسائل خانوادگی، و چه در زمینه های اجتماعی، طبیعی و منطقی است که تفاوتهای یادشده به عنوان واقعیاتی غیر قابل انکار پذیرفته و لحاظ شود و منشاء موقعیتها و مسوولیتهایی خاص، در هر یک از دو جنس زن و مرد باشد، حقوق و امتیازاتی را بطلبد و حقوق و امتیازاتی را متقابلا برای دیگری قائل شود. به عنوان مثال، مرد را در موقعیت مسوولیت سنگین تأمین هزینه زندگی خود و خانواده قرار دهد و زن را بر خوان زندگی بنشاند، و در مقابل، زن را در موقعیت عهده داری فرزند قرار دهد و این بار گران را بر دوش او نهد. چنان که قرآن کریم به دنبال تأکید بر نیکی به پدر و مادر، تنها از بار گران و دشوار ((فرزندداری)) که اختصاصا توسط مادر انجام می شود یاد می کند:

((و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا)) و به انسان سفارش احسان و نیکی به پدر و مادرش نمودیم. مادرش او را به دشواری بارد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.