پاورپوینت کامل امام خمینی؛ دوران کودکی، محیط پرورشی و سلوک خانوادگی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل امام خمینی؛ دوران کودکی، محیط پرورشی و سلوک خانوادگی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل امام خمینی؛ دوران کودکی، محیط پرورشی و سلوک خانوادگی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل امام خمینی؛ دوران کودکی، محیط پرورشی و سلوک خانوادگی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

در هنگامه ای که جهان در آتش جهل مادیگری می سوخت و از طراوت اندیشه ها خبری نبود، گلی از گلستان مصطفوی شکفتن آغاز کرد. بالید و برآمد و رایحه روان بخش اخلاص، معنویت و توکل را در هر کران پراکند. آن روح قدسی و حقیقت همیشه زنده، غبار را از خورشید پرفروغ اسلام ناب محمدی و فرهنگ پربار قرآن و عترت زدود و درخششی جانبخش در برابر دیدگان جهانیان پدید آورد. نسیم درستی و راستی با رایحه پارسایی و عطر روح افزای فداکاری در رگهای امت مسلمان، تکاپویی توحیدی و تحرکی آسمانی پدید آورد و شیفتگان معرفت و تشنگان فضیلت را از سرچشمه پربهره رستگاری سیراب ساخت. القای حس خودباوری، اتکای به نیروهای خودی و بازگشت به خویشتن اصیل و هویت دینی در تمامی حرکتها، برنامه ها و بیانات آن نادره دوران مشهود بود. سخنان گهربار، پیامهای آموزنده، سخنرانیهای پرجاذبه، مبارزه حق طلبانه، اندیشه های استکبارستیز، جهت گیری مردمی، جانبداری از حقوق محرومان صالح، زندگی ساده، آثار عرفانی و در نهایت وصیت نامه الهی سیاسی آن پیر پارسای قرن و رهبر فرزانه و خردمند دارای چنان جاذبه ای است که روح خفته را بیدار کرده و آتشی را در دلها برافروخته است. در حقیقت قلم را یارای آن نیست که به وصف آن مجتهد عالی مقام، فیلسوف الهی، حکیم فرزانه، عارف متشرع و مربی باتدبیر بپردازد. امام خمینی نه تنها برای مسلمانان و شیعیان، که برای تمامی انسانهای تشنه معرفت و آزادگی الگویی کامل است؛ چرا که او توانست در قرن بیگانگی آدمیان از ارزشهای والا، و در برهه تاریکی اندیشه و فراموشی معنویت، ندای اخلاص و ایثار و تعهد و تفکر و ظلم ستیزی را فریادگونه و رسا به گوش بشر آرمیده در ویرانه های مادیت و ظلمتکده صنعت برساند. سخن از کسی است که نمی توان با دیدی آلوده به مظاهر دنیوی و تعلقات مادی وی را شناخت. ما که در غرقاب زر و زیور دنیا غوطه وریم، چگونه می توانیم در باره کسی که پرده های جهل را درید و حجابهای دنیایی را یکی پس از دیگری پاره کرد و عالم قدس و ملکوت را نظاره گر گشت و با عرشیان انس و الفت داشت، سخن بگوییم. برای آن وجود بزرگوار، این جهان، تنگ و طاقت فرسا بود. روح بلندش در اسلام ذوب شده و احیاکننده فرهنگ قرآنی و اهل بیت(ع) بود.

علامه امینی که منادی وحدت بود امام خمینی را ذخیره ای الهی برای جهان تشیع می دانست. وقتی ابعاد خداگونه چنین شخصیتی از فرط عظمت و تعالی روح در محدوده تاریخ نگنجد، کلمات را کجا توان آن است که در عرصه محصور خویش پرتوی از انوار وجود آن روح بزرگ را به نمایش بگذارد و حامل قطره ای از اقیانوس عظیم ارزشها و کرامتهای انسانی او باشد. به همین دلیل مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: ((حقیقتا برای انسانی بزرگ و شخصیتی بی نظیر مانند امام خمینی جا دارد که برگزیده ترین انسانها و صافترین و پاکترین دلها از احساس تکریم نسبت به او سرشار شود)).[۱] و این چنین است که باید ارزشهای شخصیتی آن میهمان قدسیان، بازیابی و بازشناسی شود، تا از تقوا و پارسایی او بهره مند گشته و به توصیه هایش عمل کنیم، چرا که آن بزرگمرد عرصه های معنویت و آن نماد بارز ایمان و دین حتی در جامعه ایران با همه جامعیت و عمق تفکر و ژرفای اندیشه خویش شناخته نشده است. در این نوشتار نگارنده بر آن است که با توشه اندک و توان محدود کاهی از آن کوه سر به فلک کشیده و قطره ای از دریای مواج و بی انتهای شخصیت امام خمینی را به رسم وظیفه و ادای دین و اشتیاق درونی معرفی کند؛ هرچند باید اعتراف کرد:

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

اما گر نیم زیشان ازیشان گفته ام

خوشدلم کاین قصه از جان گفته ام

خاندان خوشنام

جد اعلای امام خمینی اصالتا نیشابوری بود و سپس به ایالت کشمیر از توابع هندوستان مهاجرت کرد و در زمره علمای این ناحیه قلمداد گردید و همان جا به شهادت رسید.

وی که سید دین علی نام داشت، دارای فرزندی بود که به سید احمد اشتهار داشت. وی در بین سالهای ۱۲۴۰ تا ۱۲۵۰ق، از کشمیر به نجف و کربلا مسافرت نمود. در آنجا با برخی افراد، از جمله یوسف نامی که اهل روستای فرفهان از توابع کمره (خمین کنونی) بود، آشنا شد. مرد روستایی که به مقامات علمی و معنوی سید احمد موسوی پی می برد از وی می خواهد به خمین آید و مردمان آن دیار را از پرتو بیانات و کمالات خویش بهره مند گرداند.

سید احمد دعوت او را اجابت می کند و در شهر مورد اشاره رحل اقامت می افکند. وی پس از سکونت در خمین، در تاریخ هفدهم رمضان ۱۲۵۷ق، با سکینه خانم دختر محمدحسین بیگ، که خواهر یوسف خان مذکور بود، ازدواج می نماید. حاصل این پیوند پاک و مبارک سه دختر و یک پسر بود. دخترها: سلطان خانم، صاحبه خانم و آغابانوخانم نام داشته اند، که فقط تاریخ تولد دختر سوم مشخص است: روز پنج شنبه ۱۸ جمادی الاولی ۱۲۷۲ق.

سید احمد غیر از سکینه خانم، دو زن دیگر به نامهای شیرین خانم (دختر مرحوم عابد گلپایگانی) و بی بی جان خانم (دختر کربلایی صدرعلی خمینی) داشته است. سرانجام این سید وارسته پس از عمری تبلیغ و نشر تعالیم اسلامی در اواخر ۱۲۸۵ یا اوایل ۱۲۸۶ق، در خمین دار فانی را وداع گفت و طبق وصیت، تمام اموالش جز یک قسمت به فرزندانش انتقال یافت. جنازه اش پس از انتقال به کربلا در همان جا به خاک سپرده شد. بنا به گفته بعضی از آگاهان، سید مصطفی منسوب به خاندان جلیل میرحامد حسین صاحب کتاب گرانسنگ عبقات الانوار می باشد.[۲] کوچکترین فرزند سید احمد، سید مصطفی نام داشت، که به هنگام طلوع آفتاب روز پنج شنبه ۲۹ رجب ۱۲۷۸ق[۳] دیده به جهان گشود. محل تولدش همان اتاقی بود که بعدها حضرت امام خمینی در آن متولد گردید.

وی به هنگام ارتحال پدر، کودکی هفت یا هشت ساله بود.[۴] تحصیلات مقدماتی آقامصطفی در مکتب خانه های خمین سپری گشت. او ادامه درس را نزد مرحوم آقامیرزا احمد، فرزند مرحوم آخوند حاج ملاحسین خوانساری پی می گیرد و برای ادامه تحصیل علوم دینی، نخست به اصفهان و سپس عازم نجف اشرف می گردد. البته قبل از آن در خمین با حاجیه هاجرآغاخانم (دختر مرحوم آقامیرزا احمد مجتهد خوانساری) ازدواج می کند. در سفر نجف همسر وی همراهش بود و در سال ۱۳۰۵ق، خداوند فرزندی به ایشان عطا می کند که نامش را اولیاخانم می گذارد.

اقامت سید مصطفی در نجف تا سال ۱۳۱۲ق به درازا کشید و در این سال به خمین بازگشت.

شرح حال نویسان گفته اند: وی در اوان عمر سالها در عتبات عالیات از محضر علمایی چون شیخ انصاری برخوردار بود، تا به درجه اجتهاد رسید و سپس جهت ترویج و انجام خدمات دینی و مذهبی به زادگاه خویش مراجعت نمود. آن مجتهد فقیه و دانشمند وارسته، ضمن ابهت و شجاعت، از فروتنی و پارسایی و خصال نیک اخلاقی برخوردار بود و به دلیل همین صفات برجسته و پسندیده از بیدادگری و ستمگری خانهای چپاولگر، که زالوصفت از دسترنج مردم بهره می بردند، ناراحت و مشوش بود.[۵]

پیوندی پاک

سید مصطفی با زنی از خاندان علم و تقوا ازدواج نمود که هاجر نام داشت، و چون همنام خود، هاجر همسر حضرت ابراهیم(ع) و مادر اسماعیل(ع)، شکوه شکیبایی را به نمایش گذاشت و به دلیل شایستگیهای ذاتی و لیاقتهای خاصی که داشت، با مردی که اسوه وارستگی و در شهامت و رشادت کم نظیر بود، پیوندی مبارک برقرار کرد و این افتخار را به دست آورد که به عنوان مادر شخصیت برجسته این قرن نامش به نیکویی در تاریخ ثبت گردد.

پدر هاجر، آیت الله میرزا احمد، از علما و مدرسان والامقام بود که برخی از استادان فن و معاریف مناطق کربلا و نجف از محضرش استفاده کرده اند. عموهای این بانو به نامهای: آخوند ملامحمدجواد، آقا نجفی ملایری، آقا شیخ فضل الله و برادرهایش به اسامی: حاج میرزا محمدمهدی، میرزا عبدالحسین، حاج میرزا زین العابدین و آقاحبیب، همه از روحانیان و دانشوران و بعضی از آنان در زمره بزرگان و روسای روحانیت محل به شمار میآمدند.[۶] یکی از اجداد بانو هاجر، حیدر بن محمد خوانساری، نگارنده زبده التصانیف است. صاحب کتاب الذریعه می گوید:

((وی از اساتید آقاحسین خوانساری (متوفی ۱۱۹۸ق) می باشد)).[۷] مرحوم سید مصطفی موسوی از هاجر خانم، سه پسر و سه دختر به ترتیب سن و به این اسامی داشت: مولودآغا، فاطمه، مرتضی، نورالدین، آغازاده خانم و روح الله. شوهر یکی از دختران از علما و مجتهدان و شوی دیگری از سادات والامقام امامزاده یوجان خمین بود، که آقاباقر شمس نام داشت و شوهر سومی میرزا باقرخان مستوفی نامیده می شد.[۸] در تاریخ بیستم جمادی الثانی ۱۳۲۰ق، مطابق با سالروز میلاد باسعادت بانوی دوسرا، انسیه حورا، حضرت فاطمه زهرا(س)، از بانو هاجرخانم فرزندی دیده به جهان گشود که اهل خانه را در موجی از شادمانی فرو برد. سید مصطفی نام این طفل را روح الله گذاشت. پدر در نخستین ماههای تولد، با فرزندش ارتباطی عاطفی برقرار کرد و گاه به گاه او را غرق در بوسه می ساخت و چون لبخند بر لبان کودک نورسش نقش می بست، ابتهاج و سرور، وی را فرا می گرفت.

امام صادق(ع) فرموده اند: ((پیوستگی روح مومن به خداوند از اتصال اشعه خورشید به خود خورشید افزونتر است)) و چون روح حضرت امام متصل به روح پروردگار و شعاعی از روح خدا بود، شاید بتوان گفت انتخاب اسم روح الله برای او از الهامات الهی بوده است.

گرچه سید مصطفی به این نوزاد علاقه ای ویژه داشت و در فرصتهای مناسب حالات عاطفی خویش را نسبت به وی بروز می داد، ولی گویا ظلم فراوان خوانین و تیره گی هایی که این ستمکاران در آسمان خمین و حوالی آن پدید آورده بودند، وی را برای مبارزه ای سخت فرا خواند و او مصمم گردید در ستیز با آن زورگویان، لحظه ای خاموش ننشیند. او در مقابل بهرام خان که فردی ستم پیشه بود، قیام نمود و مبارزه خویش را اوج داد، تا دست این افراد را از جان و اموال مردم کوتاه کند. مردم خمین از فعالیتهای وی حمایت کردند. وی سرانجام در حالی که حدود چهار ماه و بیست و دو روز از ولادت امام می گذشت، در روز دوازدهم ذیقعده ۱۳۲۰ق، بین راه خمین و اراک، به وسیله دو نفر از اشرار به نامهای جعفرقلی خان و رضاقلی سلطان مورد سوء قصد قرار گرفت و گلوله مهاجمان به قلبش اصابت کرد که بر اثر آن، همان دم در سن ۴۷ سالگی به شهادت رسید. زنی سالخورده نقل کرده است:

یک روز برفی شهید سید مصطفی موسوی خمینی به همراه چند نفر به منزل ما آمدند. من کودکی بیش نبودم. آقا که وارد شد، مرا در آغوش کشید و چون پدرم تازه از دنیا رفته بود، مورد نوازشم قرار داد و به من گفت: دختر کوچولو! غصه نخور! بچه های من هم بزودی یتیم خواهند شد. وی مقداری شیرینی به من داد و پس از صرف ناهار فرمود: عازم اراک هستم. بعدازظهر همان روز، خبر کشته شدن آقا را شنیدم و به یاد جمله ای افتادم که به من گفته بود. بر این اساس او از شهادت خود باخبر بوده. امام خمینی در برخی نوشته ها که امضا می کردند، می نوشتند: ابن الشهید روح الله الموسوی. پس از شهادت سید مصطفی، خواهران و همسر در دفاع از خون آن شهید نقش شگفتی داشته اند و بانو هاجرخانم، علیه خوانین قیام کرد، تا اینکه قاتل شوهرش را به حکم دولت وقت در قلعه یوجان، دو فرسخی خمین، دستگیر نموده و به زندان تهران انتقال داده و در میدان توپخانه تهران به حکم علما و مجتهدان عصر، قصاص کردند.[۹]

مربیان مشفق و فداکار

بدین گونه سید روح الله در ماه های نخستین حیات خویش از نگاه های توام با محبت، لبخندهای شادمانه و نوازشهای پدر بزرگوارش محروم گردید و تیر ستم، غبار یتیمی بر چهره اش نشاند. هاجرخانم بر اثر این ضایعه در اندوهی بزرگ به سر می برد و قلبش به دنبال همسر محبوبش در حال پرواز بود، چرا که شوهری شجاع، عالم، متدین و باعاطفه را از دست داده بود. او می کوشید با دعا و نیایش و ارتباط با خداوند، یأس و حرمان را از خود دور کند. با این حال حق داشت از این رویداد محزون باشد، زیرا سید مصطفی به تازگی باغبانی نهال نوپای روح الله را شروع کرده بود. گلی که روییدن را آغاز نموده بود، نیاز مبرمی به بهاری آرام بخش داشت، ولی اکنون در فصل پژمردگی قرار گرفته بود.

گویی طبیعت با این رادمرد روزگار سر ناسازگاری داشت و می خواست از دوران کودکی او را با محرومیتهای توانفرسا، مصایب و گرفتاریهای گوناگون دست به گریبان سازد. امام خمینی در ماههای اول زندگی، پدری مهربان و پارسا را از دست داد و برای همیشه از دیدن جمال او بی نصیب گشت.

هاجرخانم در دوران جوانی بود که اشرار، همسر مجتهدش را که پناه بی پناهان بود به نامردی شهید کردند و او ناگزیر گشت تربیت و پرورش سه دختر و سه پسرش را عهده دار گردد. او باید این نونهالان، مخصوصا روح الله چند ماهه را به ثمر می رساند.

همچنین سنگینی اجرای عدالت در باره قاتلان شوهرش را بر دوش داشت. او استوار ایستاد و از فرزندانی خرد و ناتوان، زنان و مردانی بزرگ و پارسا تربیت کرد. او نمی دانست که پسر کوچکترش با استکبار و استبداد به مصاف خواهد برخاست و طومار بیست و پنج قرن ستم را در هم خواهد پیچید و به عنوان احیاگر اسلام ناب و رهبر مسلمانان جهان، نامش در تاریخ ثبت خواهد شد.

با شهادت سید مصطفی، خواهر والاقدر آن شهید، مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفته و همراه با بانو هاجرخانم سرپرستی کودکان خردسال را عهده دار شد و روح الله را که دوران شیرخوارگی را می گذرانید، به دایه ای که ننه خاور نام داشت، سپرد تا او را شیر دهد. همسر ننه خاور از تفنگچی های سید مصطفی بود. او نوزاد خود را از دست داده بود.[۱۰] بهجت خانم دختر دایه امام می گوید: ((مادرم می گفت: من نوزاد پسری داشتم که در دو ماهگی جانش را از دست داد و پستانم پر از شیر ماند. یک روز عمه امام به پدرم می گوید:

آقامیرزا! شنیده ام بچه تان مرده است. اگر روح الله را ننه خاور شیر دهد، خیلی ثواب برده و جان این کودک را نجات داده است. پدرم می گوید: از زنم اجازه بگیرم. بعد میآید به خانه و اظهار می دارد:

خواهر آقا می گوید: اگر سینه ات را خشک نکنی و رضایت بدهی روح الله را شیر دهی، خیلی ثواب می بری. مادرم می خندد و می گوید: در این صورت سینه ام دیگر آتش جهنم را نخواهد دید.

پدرم سریع می آید و قصه را به خواهر آقا مصطفی می گوید. آنها هم فورا گهواره آقاروح الله را به منزل ما میآورند. مادرم می رود سینه اش را شستشو می دهد و حمد و قل هوالله می خواند و بوسی از صورت آن نوزاد می گیرد و سینه اش را در دهانش می گذارد. به ننه خاور توصیه کرده بودند تا زمانی که روح الله را شیر می دهد، لقمه کسی را نخورد و روزانه چند وعده خوراکی برایش می فرستادند تا از آنها بخورد. آقا روح الله تا دو سال شیر می خورد.

پس از آن که وی را از شیر گرفته و به خانه خودشان بردند، باز هم نزد دایه اش ننه خاور میآمد. وی خطاب به آن کودک می گفت: روح الله جان! تو که شیر نمی خوری، چرا به خانه خودتان نمی روی؟ او می گفت: من دوست دارم نزد شما بمانم)).[۱۱] بانو صاحبه خانم نوازشگر قهرمان پروری بود که از پنج ماهگی در تربیت و پرورش امام خمینی سهم بسزایی داشت و برایش مونسی فداکار، سرپرستی دلسوز، پناهگاهی محکم و مهربان بود. آری چون هاجرخانم مادر امام وظیفه ای دشوار داشت و تنها بود، این بانوی بزرگوار به او پیوست و یار و یاورش شد.

صاحبه خانم زندگی و آرامش خود را رها کرد و با فداکاری کم نظیری اجازه نداد همسر شهید سید مصطفی تنها بماند. او نمی توانست یادگار برادر را در وضعی نگران کننده ببیند. او به همراه هاجرخانم دامان گرم خود را پناهگاه امام ساخت و به او شجاعت و مهر آموخت. در کلام و پیام امام در باره زنان، نقش این دو بانوی مومن و شجاع جلوه گری دارد. آنان همچون دو رودخانه باصفا دریای وجود امام را سرشار نمودند. یکی آرام و باطراوت و دیگری عمیق و خروشان. شجاعت شگفت انگیز آنان را در کلام امام، علیه مستکبران می دیدیم و دریای صداقت و عطوفت آنان در سروده های عرفانی آن روح قدسی قابل مشاهده است.

امام خمینی از هر فرصتی استفاده می کرد و زنان را با وظیفه خطیر مادر آشنا می نمود. در همان سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی در دیدار با گروهی از بانوان که به زیارتش در جماران رفته بودند، فرمود:

((… مادر خوب، بچه خوب تربیت می کند.. . حرف مادر، خلق مادر، عمل مادر در بچه ها اثر دارد. شما این مسوولیت بزرگ را دارید که باید بچه های خودتان را که نوزاد هستند و نفوسشان زود همه چیز را قبول می کند.. . خوب تربیت کنید. ممکن است سعادت یک ملت را همان یک بچه تامین کند…)).[۱۲]

کودکی چون او در دامان مادری پاکدامن و بی بهره از سایه و محبت پدر به جایی می رسد که دنیایی را متوجه معنویت می کند و جهان اسلام و دنیای تشیع را به سوی درستی، راستی و خوبی هدایت می نماید و شرق و غرب از رفتار شجاعانه او شگفت زده می شوند.

مادر امام را هاجر زمان نامیده اند و نقش او را در انقلاب اسلامی یادآور شده اند، اما اهمیت نقش عمه مکرمه حضرت امام نیز درخور توجه بسیار است. با اینهمه، قدر این دو مربی نمونه ناشناخته مانده و در شرح زندگانی امام سیمایشان کمرنگ مانده است.

یادآور می شویم صاحبه خانم عمه امام با شکرالله نامی در روستای قره کهریزی ازدواج کرد. وی همراه با برادرش کریم خان در نبرد با قوای مهاجم کشته شد و بعد صاحبه خانم به خمین آمد و با مرحوم ملامحمدجواد کمره ای ازدواج نمود. صاحبه خانم از هیچ کدام از شوهرانش دارای اولاد نشد. او شیرزن دلاوری بود که در برابر افراد یاغی و اشرار می ایستاد و کلامش دارای اعتبار بود.

آیت الله پسندیده برادر امام از او به عنوان عالمه باشهامت نام برده است.[۱۳] صاحبه خانم در ۱۳۳۶ق، بر اثر بیماری وبا جان باخت و به سرای باقی شتافت. وفات وی اندوهی جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله فرو ریخت و روح وی را آزرده ساخت. دیری نپایید که در همان سال مادر امام هاجرخانم در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد. با فقدان این دو مربی عالی قدر، نهال سرسبز و نورس وجود امام دستخوش تندباد حوادث روزگار قرار گرفت. آن بانوان فداکار سالها قبل گمنام و بدون هیاهو پس از عمری تلاش و فداکاری در خاکفرج قم در خاک آرمیده بودند. مزار آنان در نزدیکی مرقد امامزاده احمد از نوادگان امام زین العابدین(ع) در کنار هم است. در ۱۳۴۳ق مولودخانم از خواهران امام در کنارشان به خاک سپرده شد. در سالهای اخیر به همت یادگار امام مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمدآقا برای آرامگاه این سه بانو سنگهایی تهیه شد و مدفن آنان از تخریب مصون ماند.[۱۴]

ستاره درخشان

دوران کودکی و نوجوانی روح الله با رنجها و مصایب توان فرسا توأم بود، ولی به جای آنکه چنین حوادث تألمآوری وی را از پای درآورد و در کام امواج خروشان ناکامی و نومیدی فرو برد، روح محزون و روان غمگین او را گرمی وحرارت بخشید و تار و پود وجودش را با استحکام و نیرومندی توأم ساخت؛ او به رغم آنکه عزیزانی را از دست داد، هیچ گاه خود را نباخت و در برابر سیل حوادثی که از هر طرف بر پیکر کوچکش فرو می ریخت، کمر خم نکرد و از پای در نیامد، بلکه دلیرانه پایداری ورزید و در پرتو اعتماد به نفس که ریشه در ایمان و توکل به خداوند داشت، به کوشش در راه پیشرفت و تکامل و تحصیل علم و کسب فضیلت پرداخت. او با رشد سریع خود دوران خردسالی را پشت سر گذاشت و در حالی که کودکی چابک و نیرومند بود، در تمام ورزشها و بازیهای سنتی آن زمان، گوی سبقت را از اقران خویش ربود و به عنوان پهلوانی کوچک معروف شد، لیکن بر چهره پاکش هاله ای از نور معنویت می درخشید و قبل از آنکه دلیرمرد عرصه ورزش باشد، به عنوان قهرمان میدان اخلاق و فضایل کریمه مشهور شد.[۱۵]

روح الله پس از شهادت پدر و ارتحال مادر و وفات عمه اش، تحت سرپرستی برادر بزرگترش سید مرتضی (آیت الله پسندیده) به فراگیری علوم و مقدمات ادبیات روی آورد. او که دارای هوش و استعداد سرشاری بود، از سن هفت سالگی آغاز به تحصیل کرد و در منزل پدر، نزد میرزا محمود افتخارالعلما به خواندن و نوشتن پرداخت و سپس به مکتب خانه آخوند ملاابوالقاسم که روبه روی خانه ایشان منزل داشت رفت و تحصیلات را پی گرفت. بعد به محضر آقا شیخ جعفر که پسرعموی هاجرخانم (مادرش) بود، رفت و آموزشهای لازم را از وی فرا گرفت. این دروس ابتدایی بود. او در درسهای حوزه، مقدمات را پیش آقا میرزا مهدی داعی شروع کرد و منطق را نزد شوهرخواهرش مرحوم آقانجفی آموخت. سپس منطق، مطول و سیوطی را در محضر برادر بزرگتر خود، مرحوم آیت الله پسندیده خواند و چون خط نستعلیق آن مرحوم خوب بود، نزد وی خط را مشق کرد؛ به طوری که خط آن دو برادر خیلی به هم شباهت داشت. این همانندی به اندازه ای بود که گاه اتفاق می افتاد نصف کاغذ را مرحوم آقای پسندیده می نوشت و نصف دیگر را امام می نگاشت و کسی متوجه نمی شد صاحب این خطوط دو نفرند.[۱۶]

نوشته اند سید روح الله در زادگاه خویش به مدرسه ای که تازه تأسیس شده بود، قدم نهاد و پیش شخصی به نام آقاحمزه محلاتی که استاد خط بود، به تمرین و تعلم این هنر پرداخت و قبل از آنکه پانزده بهار را سپری کند، تحصیلات فارسی را تمام کرد. او تا سال ۱۳۳۸ق، مقدمات علوم اسلامی را در محضر برادر بزرگوارش پی گرفت.[۱۷] وی به موازات دانش اندوزی از مبارزه با اشرار و دفع ستمگران که در آن منطقه به مردم ظلم می کردند، غافل نبود. ایشان در خاطره ای می گوید: ((… من از بچگی در جنگ بودم… . ما مورد هجوم زلقی ها بودیم، مورد هجوم رجبعلی ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالی که تقریبا شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل و اینها می خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می رفتیم، سنگرها را سرکشی می کردیم.. .))[۱۸] و در جای دیگر فرموده است:

((… ما در همان محلی که بودیم یعنی خمین سنگربندی می کردیم. من هم تفنگ داشتم، منتها بچه بودم، به اندازه بچگی ام، بچه شانزده هفده ساله. تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم تفنگ می کردیم.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.