پاورپوینت کامل زن، سکوت، فریاد (داستان) ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل زن، سکوت، فریاد (داستان) ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زن، سکوت، فریاد (داستان) ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل زن، سکوت، فریاد (داستان) ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
>
سنگ ریزه ای را با حرص روی سنگ قنبر کوبید و پسر کوچکش را که از شدت گرما لبو شده بود، نیشگونی گرفت. اشک پسرک در آمد. با حالت غیض پایش را کوبید زمین. نگاه زن سمت مرد جوانی کشیده شد. توی آن چهار هفته، سومین بار بود که او را می دید. مرد نگاهش می کرد. در شب هفت شوهرش هم او را لابه لای جمعیت دیده بود. زیرلب گفت:
«از من چی می خواد؟» و چادر سیاهش را بیشتر به خود پیچید. نگاه زن به جمعیتی افتاد که تابوتی را می بردند و رویش را سیاه کشیده بودند. بالای تابوت شمعی در حال سوختن بود. صدای لا اله الا اللَّه به گوش می رسید. زن، مرد جوان را دید که دنبال تابوت قدم برمی داشت. همه قیافه جدی به خود گرفته بودند. پسرک دماغش را بالا می کشید. پیرمردی با لباس سیاه از میان جمعیت به طرف شان آمد. سپس خرما را جلوی آنها گرفت. پسرک مشتش را از خرما پر کرد و با هسته آنها را قورت داد. مادر عصبانی شد: «شکموی شیطون!» مرد جوان به سمت آنها آمد. لباس هایش آبرومندانه بود. گویا کفش های سیاهش را تازه واکس زده بود، برق می زد. زن، شوهرش را به خاطر آورد: «تا یاد داشتم لباس های کهنه مردم تنت بود. هم موندنت و هم مردنت، همه اش دردسر بود مرد!» زن همان طور که با انگشت هایش روی سنگ قبر می زد، آهسته زیرلب گفت: «مردی که صبح تا شب پای منقل باشد، زودتر از اینا باید زیر یه خروار خاک می خوابید.» مرد جوان لبخندی زد. برای یک لحظه زن دلش لرزید. چشمان مرد شباهت عجیبی به چشمان سیاه پسرعمویش داشت. در پانزده سالگی چندین بار او را از زن بابایش خواستگاری کرد، ولی زن بابا، پایش را توی یک کفش کرد که باید زن خواهرزاده اش بشود. اشک توی چشمان ماه منیر حلقه بست. زیرلب زمزمه کرد: «زن بابا، کجایی که ببینی پسرخواهرت زیر یه خروار خاک راحت خوابیده. این یه متر جا رو هم با فروختن دستبند یادگار مادرم برایش خریدم و گرنه باید مرده اش رو تو بیابون جلوی سگ می انداختن. بابای بی عرضه مم که از دست تو فرار کرد و حالا تو خونه سالمندانه و من دربه در این خونه و اون خونه.» زن نگاهی به مرد انداخت: «ساعت چنده؟» مرد لبه آستینش را بالا زد. ساعت بندطلایی مرد باز نگاه زن را به سوی او کشید. قدمی جلوتر گذاشت.
مرد شکلاتی در دست پسرک انداخت و گفت: «چهار و نیمه اگه جایی می رین برسونمتون؟» زن چشم غره ای به او رفت و خود را در چادر سیاهش بیشتر فرو کرد. بچه به شکلات ها امان نمی داد. زن دلش می خواست چند تا نیشگون محکم تر از بچه می گرفت. کلافه شده بود. آبرویش را برده بود. مرد دستی به ریش سیاهش کشید و باز قدمی جلو گذاشت. پای راست مرد کمی می لنگید. چند عدد شکلات هم در دست زن گذاشت و لبخند زد: «بچه ها شکلات دوست دارن.» زن غرید: «این بچه سنگم می خوره، مث بابای بی عارش می مونه.» تسبیح در دستان مرد می چرخید. مرده ای را در گور می گذاشتند. صدای ضجه و شیون، گوش زن را آزار می داد. نگاهی به آنها انداخت: «یه نفر دیگه هم مثل من خاک به سر شد!» مرد زیرلب گفت: «استغفراللَّه». زن عرق پیشانی اش را با پشت دست پاک کرد و زیرلب غرغر کرد: «سیر از گرسنه خبر نداره.»
مرد که با دانه های تسبیح بازی می کرد نگاهی به دو گنجشک لب باغچه انداخت: «می تونی یه سرپناهی داشته باشی.» زن بی توجه نگاهش را روی سنگ قبر انداخت. نزدیک به یک ماه بود که زیر یک خروار خاک خوابیده بود. با خودش گفت: «زندگیم مث لباسام سیاه شده، منم دل دارم. خدا ازت نگذره مرد!» پسرک خمیازه می کشید.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 