پاورپوینت کامل شام آخر داستان ۶۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شام آخر داستان ۶۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شام آخر داستان ۶۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شام آخر داستان ۶۵ اسلاید در PowerPoint :

>

زن عمو «پسته» گفت: «اِ وا! آخر شبه. پرخوری کنین نمی تونین راحت بخوابین. غذای چرب دیرهضمه. رسوب می شه تو رگ ها. همچی رگ ها رو سفت می کنه که. ..».

عمو «قنددرون» محکم لقمه گوشتش را کوبید جلویش، توی بشقاب چینی و برای زن عمو پسته چشم درانید.

– باز یگان ضد حال دهن باز کرد. یه جوری حرف می زنه انگار با سرکرده گوسفندها طرفه. نه بابا حالیمون هس.

سری تکان داد و لقمه ای دیگر پیچید، لقمه ای بزرگ تر.

– نرمک نرمک، نرمک نرمک بر سر سفره می آیی.

پسته، چه بلایی! پسته، ولمون کن.

عمو قنددرون قبل از بلعیدن لقمه اش یک جوری زنش را نگاه کرد انگار معصیت کرده گفته پرخوری نکند. زیر لب غرید: «تف کاری!»

زن عمو پسته سرش را پایین انداخت و به گل سینه ای زردرنگ درشت روی پیراهنش چشم دوخت.

بخواهم ماجرای شام آن شب را برایتان بگویم باید به عقب تر برگردم. به خیلی عقب تر. به زمانی که من در این دنیا نبودم اما عمویم، عمو قنددرون بود. از عمو قنددرونم شروع می کنم که نقش اول را در ماجرای آن شب داشت.

عمو قنددرون قدبلند است. به گمانم دو متر و هیجده ای، دو متر و نوزده ای قدش بشود؛ عین بسکتبالیست ها و والیبالیست ها. هر چند، از عالم ورزشکاری، مشت زنی را می پسندد و هاکی روی یخ را که بزن بزن فراوان دارد و بازی مخصوص آمریکایی هاست. او چهارشانه است. کت سیاهش را روی شانه هایش می اندازد و شلواری که یا سفید است یا شیری. دماغش کشیده و عقابی است و گونه هایش از زیر چشم های ریزِ سبزش که مثل دو تیله می درخشند، زده اند بیرون. یکی دو سالی است که به موهایش روغن کرچک می مالد. می گوید خاصیت تقویت کنندگی دارد و دیر طاس می شود. دو طره مو را هم می چسباند طرفین پیشانی، عینهو شاخ گوزن ها رو به پایین. اما نه که مویش فری است سرش موج برمی دارد می شود شکل مکعب مستطیل برآمده. عمو قنددرون معتقد است سرش فیت کارش و End مدهاست اما من معتقدم سرِ عمو قنددرون خیلی اجق وجقی است.

عموی من از بچگی بی مادر بوده و پدرشان یعنی پدربزرگ من که فقط چند باری او را در خواب دیده ام وقتی پسرهایش ۱۱ و ۹ ساله هستند با خوبی و خرمی محکم دست عزرائیل را می فشارد و غزل خداحافظی را می خواند. او دوره گرد بوده بنابراین مال و ثروتی نداشته تا برای بچه هایش به یادگار بگذارد. بعد از آن، سرپرستی بچه ها تا چندین و چند سال می افتد دست عمه پیر و تنهایشان. عمو قنددرون بلافاصله مدرسه را رها می کند و اولش می شود شاگرد شوفر. او در آن سن کم با خود تصمیم می گیرد به هر نحوی که شده بالا بالاها بپرد و به اصطلاح، نمره عینکش را بالاتر ببرد. وقتی قد کشیده و حدود ۱۸ – ۱۷ سالش هست با چند نفر از همفکرها و دوست هایش دار و دسته ای به هم می زند و اسم شان را می گذارند «غربتی ها» و برای خودش اسمی مستعار انتخاب می کند به نام «پاگنده». و شروع می کنند به باجگیری و زورگویی. اما طولی نمی کشد که عمو قنددرون در یک دعوای روکم کنی با «فرهادسبیل» از دسته «بیژن خرسه» دست به چاقو می شود و می افتد گوشه زندان. در زندان با «شاهین دنبه» آشنا می شود. شاهین شکارچی زن های پولدار است و هم اوست که به عمو قنددرون می آموزد که راحت ترین و آسان ترین راه برای پولدار شدن، شکار زن ها و دختران ثروتمند و ازدواج با آنهاست.

عمو، وقتی دوران محکومیتش را تمام می کند و از زندان بیرون می آید دار و دسته اش را منحل، تیپش را عوض و شروع می کند به پرسه زدن در حوالی دبیرستان های دخترانه و دانشگاهها. مدتی نمی گذرد که زن عمو پسته را نشان می کند. در اینجا شانس به سراغش می آید و مهرش به دل او می نشیند. آن موقع زن عمو پسته دانشجوی سال آخر رشته دامپزشکی بود. او خیلی کوتاه است و وقتی پیش عمو قنددرونم می ایستد تا کمرش هم نمی رسد. پسته زشت بود و ثروتمند. فرزند یکی یکدانه ای که با پدر پیر و پولدارش زندگی می کرد. زن عمو به دلیل ثروتی که قرار بود بعدها به او برسد و آنقدر قیافه اش چندان به کسی روی خوش نشان نمی داد و صد البته کسی هم چندان روی خوش به او نشان نمی داد. اما معلوم نشد چه شد و چطور شد که در همان برخورد اول نزدیک درِ دانشگاه، عمو به دلش نشست و خواست زنِ مردی بشود که سوادی نداشت و کار و ثروتی نداشت در عوض قد بلندی داشت. و شاید هم از همان ابتدا می دانست منظور خواستگارش از خواستگاری اش چیست.

زن عمو پسته قیافه مظلوم و فروشکسته ای داشت، کوتاه قد و فینگلی با موهایی صاف و سیاه که به کمرش می رسید و صدایی زیر. زن عمو پسته ۸ – ۷ سالی از شوهرش بزرگ تر بود و وقتی می خواست ازدواج شان سر بگیرد مردم با هم پچ پچ می کردند «قدرتی خدا، هیچ چی شون با هم نمی خونه، می شن زن و شوور» و می گفتند «تقدیر و سرنوشته. توی پیشونی نوشتن کی با کی می افته، شده فیل با فنجان!»

خلاصه، آن دو زندگی شان را شروع نکرده و یک ماهی از زندگی مشترک شان نگذشته که شانس به سراغ شان می آید. البته به سراغ عمو قنددرونِ من. بله، پدرزن عمو عمرش را می بخشد به شما و با آن همه ثروت که به تنها دخترش و در حقیقت به شوهر تنها دخترش می رسد وداع می کند. جالب اینکه پدرزن عمو پسته تمایلی به آن وصلت نداشته اما چون بیمار بوده و به عبارت دیگر خود را رفتنی می دیده و از طرف دیگر دخترش دو پا را در یک کفش کرده که یا قنددرون یا هیچ کی، به ناچار رضایت به ازدواج شان می دهد.

عمو قنددرون پس از مرگ پدرزنش بلافاصله به کسب و کارش رونق داده و صاحب چندین و چند نمایشگاه ماشین و مِلک و املاک فراوان می شود. او هرگز به زنش اجازه کار نداد چرا که معتقد بود که: «اگه یه روز پای پسته بخوره به پای سوسکی معلق می زنه می افته توی جوغی. هوش و حواسش که سر جاش اومد می بینه یه موش گنده زل زده بهش و به زبون ژاپنی می گه: «پسته. .. پسته. .. من گشنه ام پسته پس کجایی؟ بعد چی می شه؟ هیچی، باز پسته غش می کنه می افته تو همون جوغِ آب. پس بهتره پسته دامپزشک نباشه. چی باشه؟. .. اووم اوروم. .. هان! دندانپزشک باشه، لااقل با چند نقر سر و کله می زنه که زبان آدمیزاد حالیشونه» و قاه قاه می خندید.

خلاصه، عمو قنددرون وقتی کارش بالا گرفت و به قول معروف پولش از پارو بالا کشید یواش یواش اخلاق و رفتارش عوض شد. و وقتی دکترها گفتند بعد از «ماهدانه» دیگر نباید و نمی توانند بچه دار بشوند گزک افتاد دستش که نمی تواند یک عمر با یک زن یکه زا زندگی کند. «ماهدانه» ۶ ماهه بوده که زن عمو پسته متوجه قضیه جدی زنی دیگر به نام «گلاب» می شود. به او می رسانند اگر دیر بجنبد شوهرش عیالوار خواهد شد. به هر مصیبتی است «گلاب»ی را که عمو دلبسته اش شده می یابد و با التماس و خواهش و گریه و زاری از او می خواهد دست از سرِ زندگی اش بردارد و قول می گیرد تا پایش را از زندگی آنها برای همیشه بکشد بیرون.

زمانی که عمو قنددرون متوجه قضیه می شود پوزخندی می زند و می گوید: «این گلاب نشد گلابی دیگر. دور و ور ما سیب گلاب فراوان است» مامان به ماهدانه گفت: «دختر، اگه غذا نخوری همین طور تا بزرگ بشی لاغرمردنی می مونی.»

ماهدانه که با قاشق و چنگالش بازی می کرد سرش را بلند کرد و لبخند محوی تحویل مامان داد.

عمو قنددرون که هیچ از مامان من خوشش نمی آید با لب پر کرده غرید: «ماهدانه از قندانه یه پرده گوشت اضافه تر داره. به لحاظ گوشت و استخوان سرِ سره. خوبه هوا روشنه، لوستر بالا سره و برق نرفته.»

بابا عینکش را جابه جا کرد و خودش را سُر داد وسط حرف ها.

– قندانه جون، همه پنجره رو باز کن. نسیم خنکی داره. .. می وزه.

نگاههای من و ماهدانه به هم می رسد. ما، یک هفته درمیان می رویم خانه ماهدانه اینا. یک هفته ما می رویم میهمانی، یک هفته آنها می آیند. این هفته نوبت آنهاست که آمده اند پیشمان.

بابا دو سالی از عمو کوچک تر است و بر عکس او نرفته دنبال پول. پیش همان عمه اش که گفتم مانده و با هزار مکافات درسش را تمام کرده شده دبیر دبیرستان.

بابا قیافه مظلومی دارد. مؤدب است با قدی کوتاه. یک ۲۰ – ۱۰ سانتی بلندتر از زن عمو پسته و استخوان های صورتش زده اند بیرون. او از برادر بزرگش حساب می برد و خیلی کم، روی حرفش حرف می زند. وضع زندگی ما، ای، متوسط است. متوسط مایل به پایین. بابا قبادم آن وقت که لیسانسش را گرفته، عمو قنددرون به سراغش آمده و گفته باید به خواستگاری مامان نباتم برود. مامان نباتِ من دختر تاجر بوده و وضع زندگی شان کلی با وضع زندگی بابا قباد اینا توفیر داشته اما وقتی تحقیق می کنند و زندگی برادرش را می بینند نرم می شوند.

مامان نبات سواد چندانی ندارد. فوق فوقش تا پنجم ابتدایی را رفته باشد. قدش بلند است. لاغر و مکیده. کمی کوتاه تر از عمو قنددرون. خشن و قلدر است. رفتارش مثل آنهایی است که برای یک دستمال، قیصریه را آتش می زنند. زبانِ تند و زننده ای دارد بر خلاف بابا که مؤدب و شمرده حرف می زند و البته کتابی. زیرِ گونه هایش پر از سوراخ های ریز است با دماغی رو به بالا و چشم هایی قهوه ای.

بابا و مامان هیچ شان به هم نمی خورد عین زن عمو پسته و عمو قنددرون. توی این دو خانواده همه چی بر عکس است. اینجا زن سالاری است، آنجا مردسالاری. اینجا زن، قدبلند است، آنجا مرد. اینجا مرد باسواد است، آنجا زن. اینجا مرد مظلوم است، آنجا زن. اینجا زن بددهن است، آنجا مرد. فقط یک چیز مشترک داریم. من و ماهدانه هردویمان دختریم و دوستیم. آن هم چه دوست هایی! جان مان در می رود برای همدیگر. لابد حکمتی توی کاره.

خواستم بلند بشوم بروم پنجره را بیشتر باز کنم که مامان به من چشم غره رفت.

– بشین سرِ جات. اونی که دلش هوای باد رو داره خودشو بتکونه پاشه پنجره رو باز کنه. چُلاق که نیس؟

بابا سر به زیر داشت. زیر لبی گفت: «چَشم» و خواست بلند شود.

عمو قنددرون همان طور با دهان پر غرید:

– چی چی رو چَشم. کارِ خونه با زنه. به خیالش رسیده داشِ ما بی کس و کاره. و دستی به سبیل های پرپشتش کشید. بابا مردد بود به حرف زنش گوش بدهد یا برادرش. گفتم که، از هر دویشان حساب می برد.

عمو قنددرون با ابروهای درهم کشیده و نگاه غضبناک از گوشه چشم نگاهی به مامان انداخت و جمله اش را تمام کرد: «نفله!»

به قول معروف زندگی ما «تومنی هفت صنار» با زن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.