پاورپوینت کامل زیر سبیل شاه عباس ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل زیر سبیل شاه عباس ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زیر سبیل شاه عباس ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل زیر سبیل شاه عباس ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
>
روی لبه حوض نشسته ام. پاهایم را درون حوض تکان می دهم. نمی دانم چرا بابا چپ چپ نگاهم می کند. حنایی کنارم لم داده است. قطره های خون هنوز روی دُمش دیده می شود. مامان دست به کمر با رنگ و روی پریده از پله های ایوان پایین می آید. سرفه هایش قطع نمی شود. قلیان بابا همچنان قُل قُل می کند. بوی توتون و تنباکو، خاطرات قهوه خانه های توراهی را برایم زنده می کند. چند قطره باران به صورتم می خورد. نگاهی به آسمان می اندازم. تکه های ابر در حال حرکتند. مادر کمی آب به سر و صورتش می زند و باز خون بالا می آورد. نگاهی به بابا می اندازم. دودهای لوله شده را می فرستد هوا. شاه عباس را روی شیشه قلیان بابا می بینم و احساس می کنم که از زیر سبیل های کلفت سیاهش لبخند می زند. بابا نیم نگاهی به مامان می اندازد. مامان نفسش در نمی آید. بابا غرولند می کند: «تا کی باید توی این جهنم بمونم؟» خان دایی چند روزی است که سر و کله اش پیدا نیست، شاید هم به خاطر غرغرهای زن دایی باشد؛ صدای عذاب آور بابا باز بلند می شود: «این حیوون زبون بسته دیروز تا حالا چیزی نخورده.» موهایم را باز می کنم و می اندازم روی شانه هایم و با شانه قرمزی که گوشه موهایم است، آنها را شانه می زنم. نگاهی به پشمالو می اندازم: «زهرمار بخورد.» صدای بابا باز بلندتر از قبل توی گوشم می پیچد: «دختر مگر کری؟» با بی اعتنایی از پله ها بالا می روم. شانه هایم را بالا می اندازم و می گویم: «پشمالو گفته اول داروهای مامان رو بدم!» در یک لحظه صدای خرد شدن استکانِ کمرباریک لب طلایی شاه عباس پشت سرم بلند می شود و بعد صدای بابا: «دختر، پا روی دُم من نذار. اون پاکت سیگارم از لب طاقچه بردار بیار.»
پاکت سیگار را نزدیک بینی ام می برم. بوی زهرمار می دهد. میان مشتم آنها را له می کنم. از پنجره سَرک می کشم. بابا با دم پشمالو بازی می کند. مامان لب حوض نشسته است. زیر چشم هایش کبود است. حنایی از سر و کول بابا بالا می رود. پلک های مامان تکان نمی خورد. باید هر طور شده بروم داروخانه. ساعت دیواری چهار و نیم را نشان می دهد. بعدازظهر عذاب آوری است. طاهره منتظرم است. این چهارمین تولدی است که طاهره می گیرد. هر طور شده باید بروم تا زن دایی دوباره هر جا می نشیند نگوید: «یه کادو که آدمو نکشته…» باید بروم حتی اگر دوباره با شیلنگ قلیان بابا کتک بخورم. به قلب نقره ای کوچکی را که برای طاهره خریده ام نگاه می کنم؛ برق می زند. باید یکی هم برای خودم بخرم. حتی اگر دوباره بابا چشم غره برود، آن را توی گردنم می اندازم. از پله ها پایین می روم. پشمالو استخوان هایی را که بابا برایش از قصابی گرفته بود، با زبانش می لیسد.
نسیم ملایمی می وزد. برگ های خشک شده درخت انجیر، باز جلوی پای مامان به زمین می ریزد. مامان به سختی نفس می کشد. حنایی نگاهش به پشمالوست و دائم زبانش را دور دهانش می چرخاند و میو میو می کند. حنایی اگر بداند چقدر از او بیزارم، جلویم آفتابی نمی شود. یاد دو تا جوجه زرد قشنگی می افتم که تا مدت ها توی کارتن بالای سرم می گذاشتم و می خوابیدم که حنایی سراغ شان نیاید، که آمد.
چادر گلدار مامان را از روی طناب برمی دارم. صدای بابا بلند می شود: «کجا؟» با حرص می گویم: «دواخونه.» و باز صدای بابا می آید که: «لازم نکرده، خان داییت قراره بره دواخونه، تو آب این قلیون رو عوض کن.» نفسی عمیق می کشم. بوی تنباکو و توتون در مشامم می پیچد. شاه عباس با آن چشم های عذاب آورش باز نگاهم می کند. قالیچه ای را که مامان مدت ها وقت صرف بافتنش کرده است، زیر پای باباست. چشم های مردی که روی اسب نشسته است، مثل چشم های شاه عباس، شاید هم مثل چشم های بابا، بدجوری نگاهم می کنند. سگ همراه شان چقدر شبیه پشمالوست. به نظرم می آید دُمش را هم تکان می دهد. قسمتی از پشم های روی کمرش ریخته است. دستم را روی پشم های زبرش می کشم. صدای ناهنجار بابا گوشم را سوراخ می کند: «عجب خیره سری هستی تو؟» دستم را از روی قالیچه برمی دارم. چند جای آن را بابا با ذغال سوزانده است. صدای بابا بلند می شود: «زن، پاشو جمع کن برو توی اتاق، چسبیدی به این حوض؛ نکنه فکر می کنی مراد می ده؟» پلک های مامان به هم می خورد و نفس نفس می زند. دستش را در دستانم می گیرم، سرد است. آهسته کنار گوشم زمزمه می کند: «طاهره منتظرته، برو. به خان دایی هم بگو…» حس حرف زدن ندارد، گونه هایش را می بوسم. چشم های مامان برق می زند و نگاهم می کند. ماهی های قرمز به دنبال برگ های خشک خرد شده توی حوض از هم پیشی می گیرند. با صدای پرت شدن قندان فلزی که مامان از اصفهان آورده است، از جا می پرم. حنایی هم از
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 