پاورپوینت کامل زنان در آینه شعر پس از انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل زنان در آینه شعر پس از انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زنان در آینه شعر پس از انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل زنان در آینه شعر پس از انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
[حکایت تجلی زن در آیینه شعر همیشه خواندنی بوده و سابقه ای به درازای عمر شعر و شاعری دارد اما این حکایت در شعر بعد از انقلاب به خاطر رویکرد ارزشی بیشتر و توجه حکیمانه به نقش سازنده زن در اجتماع با حفظ حریم های شرعی و هویت ملی خواندنی تر است.
نقش زنان در تاریخ اسلام، زن و حجاب، نقش مادری، زن و عشق، زن و اعتراض، زن در آیینه دفاع مقدس و فعالیت شعری زنان، از جلوه های حضور زنان در شعر بعد از انقلاب است که در این مقاله به گونه ای مبسوط به تصویر کشیده شده است.]
جلوه هایی از تاریخ
سوده همدانی از زنانی بود که در جنگ های امام علی(ع) یاران امام را با اشعار خود تشویق می کرد. در زمان حکومت امام(ع) وقتی کارگزار ایشان ستمی کرده بود، به عنوان نماینده قوم خود برای شکایت نزد حضرت امیر آمد و جریان را گزارش داد، امیر مؤمنان گریان شد و فرمان عزل حاکم را صادر کرد. بدین وسیله سوده، از خود و قومش رفع ستم کرد. در زمان معاویه نیز همین ستم به وسیله بسر بن ارطاه بر قوم سوده تکرار شد. باز سوده به عنوان نماینده قبیله به دربار معاویه آمد و با شجاعت شکایت خود را اعلام کرد و با تهدید، عزل بُسر را خواستار شد. معاویه از سخنان او به خشم آمد و گفت: مرا تهدید می کنی؟ آیا می خواهی تو را به وضع دردناکی پیش حاکم بفرستم تا درباره ات تصمیم بگیرد؟
سوده اشعاری را در عدالت و فضیلت امیرمؤمنان(ع) خواند و جریان شکایت خود در زمان امام و عزل حاکم وقت را برای معاویه بیان کرد. معاویه با شنیدن سخنان او دستور داد مشکل را برطرف کنند و حق سوده را باز گردانند؛ ولی وی گفت: «نیامدم که فقط حق خود را بگیرم، بلکه حق همه قبیله را می خواهم.» معاویه به زن گفت: این شهامت و شجاعت را علی در شما زنده کرده است.
عمه رسول خدا(ص) و حضور در صحنه
عمّه رسول خدا، دختر عبدالمطلب بن هاشم، افزون بر اینکه مثل برادرش حمزه ایمان آورد، فرزند خود را هم در یاری از دین خدا تشویق کرد تا دین پیامبر را یاری کند. یاری دین در صدر اسلام کار آسانی نبود و در بعضی موارد یاری زبانی به منزله یاری جنگی بود، چون آن روز دشمن زیاد و دوستان اندک بودند.
ام حکیم و انتقام از بُسر بن ارطاه
یکی از ستم های «بسر» در یمن این بود که دو کودک خردسال را مقابل چشم مادرشان (ام حکیم) سر برید. دیدن این صحنه جانسوز باعث شد که ام حکیم اشعار و مرثیه های بلندی سرود و بر مزار آنها می خواند. گفته اند به قدری اشعار ادبی مادر مؤثر بود که یک نفر تصمیم گرفت انتقام فرزندان او را از «بسر» بگیرد، از این رو خود را به دستگاه او نزدیک کرد و دو پسر وی را همراه خود برد و سر برید و گفت: «این کیفر و انتقام آن دو کودک است.»
ام خالد، محدِّث
از زنان نمونه صدر اسلام، دختر خالد بن سعید (مشهور به ام خالد) است که روایات زیادی از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده و افزون بر پرستاری از مجروحان جنگی، از زنان محدثه بوده است.
ام کلثوم و مهاجرت زنان
او دختر عقبه بن ابی معیط و جزو مهاجران بود که در سال هفتم هجری مهاجرت کرد. می گویند: اولین زن مهاجری است که با پای پیاده از مکه به مدینه آمد. همسر او زید بن حارثه بود که در جنگ موته شهید شد. بعد از هجرت، عده ای از کفار آمدند تا او را برگردانند که آیه نازل شد: اگر می دانید این زنان ایمان آورده و در اثر وحی الهی هجرت کرده اند، آنها را به کفار برنگردانید؛ اگر چه بستگان آنها باشند.
اُمیمه دلسوز رزمندگان
دختر قیس بن ابی الصلت الغفاری از محدثان بود و روایات زیادی از رسول اکرم نقل کرد. تعدادی از تابعین به واسطه او از پیامبر حدیث نقل کرده اند. این بانو، نسبت به مجاهدان و رزمندگان، کمال شفقت و دلسوزی را داشت و در جنگ ها حضور می یافت و به مداوای آنان می پرداخت.
اینها کمالاتی است که اصحاب به آن می بالیدند. در هر صورت، این بانو گذشته از امور تدارکاتی جبهه از قبیل انتقال مجروحان به پشت جبهه و دفن شهدا وظیفه تبلیغاتی نیز انجام می داد و با اشعار خود، رزمندگان را به جهاد ترغیب و تشویق می کرد.[۱]
نُمود زن در شعر پس از انقلاب
هر چه تاریخ را مرور کنیم حضور پرشور زنان مسلمان در عرصه های گوناگون را پررنگ تر می بینیم. همین اندک برای اشاره به تاریخ ما را بس است. اینک در این مجال کوتاه بر آنیم تا به شمه ای کوتاه از گستره ای به وسعت آسمان ها در خصوص تجلی زن در آیینه شعر پس از انقلاب بپردازیم. از این خرمن تنها خوشه هایی چیده ایم. باشد که مقبول اهل نظر واقع شود.
امروزه نویسندگان و شاعران بزرگی از زنان جامعه ما مطرحند و حتی از مرزهای کشور فراتر رفته اند. در مقاله ای دیگر نمونه هایی از این شاعران معرّفی شده اند.
شاعران پس از انقلاب زیباتر از همه شاعران گذشته برای زن هایی که اسطوره زن مسلمان بودند، سروده اند و در این میان حضرت زهرا(س) را سزاوارتر از همه دیده اند و رنج هایش را با واژه واژه خون دل خویش در قالب شعرهای سراپا شروه و شکایت ابراز داشته اند. بی گمان دختر رسول خدا(ص) شایسته چنین مقامی است، زیرا پرورش یافته دامان کسی بود که پیش از همه زنان دوران خود، اسلام را پذیرفت و رسول خدا را یاری کرد.
نهراسید از مرگ، بقا یعنی تو
دو قدم مانده به پهلوی خدا، یعنی تو
چه حقیر است هجومش به حریمت ای سرو
حجم زردی که نفهمید صفا، یعنی تو
عشق وقتی که سفر کرد به عاشورا سبز
گفت رنگ دل خون شهدا، یعنی تو
آه در چاه به کاریز و به نخلستان گفت؛
ناله شب شکن شیر خدا، یعنی تو
درد در صحنه خون گام زد و محزون خواند؛
شور در پرده تسلیم و رضا، یعنی تو
روی سنگی که شب وصل گشودی آغوش
مرگ فهمید که سلطان قضا، یعنی تو
نگه منتظر پنجره ها یعنی من
فاطمه، روشنی آینه ها، یعنی تو
«خلیل شفیعی – شیراز»[۲]
«ابتدای طلوع» یعنی سپیده آن گاه که سر می زند از مشرق کوههای سر به فلک کشیده و با نسیم و عطر آویشن جاری می شود و جهان را روشن می کند، چه حالت زیبایی است! حقا که سرور زنان دو عالم شایسته چنین واژه هایی است که شاعر خوب انقلاب اسلامی تقدیم مقتدای خویش می کند و به سروده خود می نازد. آری حق هم دارد که با تمام وجود برای سیده کائنات و همچنین سرور زنان بهشت بسراید:
بهار بودی و گل داد آسمان با تو
شکفت زنبق و خندید ارغوان با تو
تو آمدی و گلستان ز لاله شد سرشار
و شد دوباره قناری سرودخوان با تو
سکوت، عادت دیوارهای سنگی بود
نگاه پنجره شد باز و همزبان با تو
تو مثل لاله شکفتی به باغ آینه ها
که نور عشق درخشید در جهان با تو
امیدبخش و دل انگیز و مستی آور شد
عبور عطر گل از کوچه زمان با تو
تو ابتدای طلوعی همیشه یا زهرا
که می دمد گل توحید همچنان با تو
تویی که خرّم و سبزی، تویی همیشه بهار
که مانده قامت شمشادها جوان با تو
تو کوثری، تو بهشتی، تو زمزم سحری
خروش چشمه عشق است جاودان با تو
تو آسمانی و آبی ترین کرانه راز
طلوع صبح امید است بی کران با تو[۳]
«سیمین دخت وحیدی»
هر چه بیشتر سروده ها را مطالعه می کنیم شعرهایی را می یابیم که زیبا و بی نظیرند و حیفمان می آید از بعضی بگذریم و ننویسیم: شاعر دیگری می بالد و می سراید «امشب در کویر، گلی زاده می شود» راستی این گل کیست که دنیا به خاک بوسی اش افتخار می کند و در کدام گلستان پرورش یافته است؟ این فضیلت خدایی که هرگاه او را می سراییم گم می شویم، دُردانه کدام یک از مقرّبان درگاه الهی است؟! این مقتدای هر آزاده، تجلّی گر کدامین جام جهان بین است؟! در این خصوص هر چه فکر می کنیم به این جواب می رسیم که او مادر پدری است که خداوند بزرگ با تمام وجود خویش در اندیشه او تابید تا هدایت خدا را برای همیشه در زمین جاری کند و بندگانش را رستگار گرداند:
امشب در این کویر گلی زاده می شود
دنیا به خاک بوسی اش آماده می شود
امشب هزار دسته گل نور از بهشت
بر خانه خدیجه فرستاده می شود
می آید او که نوگل پاک محمّد است
زهرا که مقتدای هر آزاده می شود
محبوبه ای که هر که به عشقش گداخت دل
از جان و دل گذشته و دلداده می شود
بوی گلاب می دهد امشب تمام خاک
امشب درین کویر گلی زاده می شود
«منصوره عرب سرهنگی – گرمسار»[۴]
زن و حجاب
پوشش زنان و مردان، پیش از هر چیز خواسته های فطرت پاک و ساختار وجودی و ذاتی آنها است، زیرا از آغاز آفرینش بشر، زن و مرد کوشیدند تا به هر گونه ممکن خود را بپوشانند بی آنکه در این باره آموزش دیده باشند. این موضوع بیانگر آن است که در نهاد انسان، عامل بازدارنده و هدایت کننده ای به نام «حیا» وجود داشته که می خواهد بشر را از خطرها و انحراف ها حفظ کند و او را به راه صحیح هدایت نماید. بر همین اساس در قرآن مجید آمده: هنگامی که آدم(ع) و حوّا پس از خوردن از شجره بهشتی که از آن نهی شده بودند، از بهشت بیرون شدند، چون خود را برهنه یافتند، شروع کردند به قرار دادن برگ های بهشتی بر یکدیگر و همدیگر را پوشاندند. «و طفقا یخصفان علیهما مِن وَرق الجَنَّهِ.» (سوره اعراف آیه ۲۲)
آدم و حوّا پیش از این ماجرا برهنه نبودند بلکه دارای پوشش بهشتی بودند، ولی بر اثر خوردن از شجره ممنوعه، کرامت و پوشش بهشتی از تن آنها فرو ریخت. پس از هبوط به زمین، وقتی خود را از آن کرامت برهنه یافتند، با شتاب سعی کردند خود را بپوشانند. شتاب در پوشیدن خود بیانگر آن است که پوشش برای زن و مرد یک امر غریزی است و بشر برای پاسخ دادن به ندای فطرت، خود را ناگزیر از پوشش می داند.[۵]
گذشته از این موضوع هر گاه به آثار پیشین نسل های اولیه می نگریم و به تندیس انسان ها روی غارها و سفال های به دست آمده و اثرهای دیگر توجه کنیم، می بینیم بشر همواره در فکر پوشش خود بوده، این امر با پیشرفت علم به تکامل رسیده است و یکی از افتخارات و زینت او به شمار می رود. زن مظهر زیبایی و رویش است و در معرض هجوم حریص های شهوت پرست قرار دارد. حفظ حجاب او باعث پاک ماندن و شاد زیستن او است، به همین دلیل همیشه حفظ حجاب و عفاف آدمی مورد توجه شاعران مرد و زن بوده و با کمال افتخار در این خصوص سروده های سبز خود را تا اوج آبی آسمان ها برده اند.
اطلس نجابت تو تار و پود رشته نور
عصمت تو بسته به قاب از حریر شرم و حیا
برگزیدگان وجود، نسل طاهرین تواَند
وارثان تیغ و قلم، سرخوشان جام بلا
چون تو کس نبوده چنین سایه خدا به زمین
پاک و مهربان و نجیب، آدمی، فرشته لقا
جرعه ای ز جام تو فیض بهره ای ز مهر تو نور
گرد چادر تو بهشت، بوی سفره تو شفا
«جعفر رسول زاده (آشفته)»[۶]
سزاوار است هر کس به اندازه درک خود حرمت زن را بستاید. اگر از دامان زن مرد به معراج می رود؛ این زن کدام است به جز آن زن عفیف و نجیب که عفاف را به چادر خود گره می زند. سروده هایی که زنان خود سراینده آنها هستند، نشانه آن است که حجاب، ذاتی و خواسته درونی انسان است. زن باعصمت، یعنی همان پاک دامان که گل می پروراند:
هنوز دخترانِ ماه وش مخمل پوش
در انتظار رقص بید
از سرچشمه های «گل سرخ» آب می نوشند
هنوز دخترانِ مشک به دوش
عفاف را به چادر شب گره می زنند
و سواری تشنه
دل از ماه وشی می رباید
مخملِ ماه وشان بوی میخک عشق می دهد
هنوز، هنوز
«ری را عباسی»[۷]
چه برهانی روشن تر از اینکه هر روزی که علم و ذوق بشری پیشرفت می کند انسان به کرامت حجاب که منشأ تمام خوبی ها است پی می برد؟! آیا واژه ای مثل بانوی زلال آب ها شایسته زنان غربی که حجاب را مانع آزادی می دانند است؟ زن بدون رعایت حجاب، عفیف و زلال نمی ماند. حجاب ودیعه ای است که از جانب خداوند به زن شایسته می رسد.
آی… بانوی زلال آب ها!
مهربانی چشمه را به سمت کدام کویر می رویی؟
تبرّک عجیبی است
قداست روزی که با طلوع چشم تو
آغاز می شود
چقدر کفتر بی چینه نگاهم
صحن متبرّک پیشانی بلندت را
به زیارت مشتاق است
نجیبه غزل؛
بر تمام آب ها که در حضور تو
نماز می گذارند – مؤمنم
و با تمام طهارت چشمه ها
به پابوسی تو می آیم
مهربانی شفّاف؛
کویر سینه ام را
به برکت دستانت
مهمان نمی کنی؟…[۸]
«منیژه درتومیان – بجنورد»
پیرهن زهد از جنس نور است و طیف طیف مثل رنگین کمان زیبا است و می درخشد. رنگین کمانی که از شکستن جلوه های الهی در زلال قطره های بهاری به وجود می آید و تو را مثل بچه هایی که هنوز غبار زمان به روی دل نازکشان ننشسته است، به سوی خود می کشاند. هر چند قدم نزدیک می شوی، او دور می شود، برای اینکه تو را دوست دارد و می خواهد بیشتر به سوی او بروی تا عاشق جلوه حق که در وجودش تجلی گر است شوی و روح تو را تعالی بخشد، زیرا خدا زیبا و زلال و منزه است و خلیفه خود را روی زمین، پاک و باعصمت می خواهد، به همین دلیل شاعر که پیامبر شعر می باشد و از روح قدسی الهام می گیرد ضمن سفارش و پند دادن، تو را به پوشیدن پیرهن زهد نصیحت می کند.
اگر مرید بزرگان پاک و ممتحنی
به زندگی ز چه همراه نفس خویشتنی؟!
ز خود برآی و دمی روح را تعالی بخش
چرا اسیر به زندان سافل بدنی؟!
فریب رنگ ظواهر مخور که می گویند
اگر موحّدی، از زهد پوش پیرهنی
به مال و جاه جهان دل مبند و غرّه مشو
که رخت تا به ابد در جهان نمی فکنی
به سوی خانه تاریک گور خواهی رفت
اگر گدای رهی یا که خسرو زمنی
«عباس خوش عمل»[۹]
فراتر می رویم. احساس سبز دیگری را مرور می کنیم و می بینیم اصالت انسانی زن، عفاف و حیای او می باشد که هر کس به نوبت خود، آن را با واژه زیبا می سراید و افتخار می کند. راستی که باعث افتخار جامعه اسلامی و عزّت نفس فرد فرد جامعه است که با بیزاری از نفس اماره به دست می آورد. شعر دیگری را به نظاره می نشینیم که به گذشته خود می نازد و از فرهنگ بی بند و باری شکایت دارد و از حراج عصمت بعضی از افراد این زمان گله می کند. قسمتی از شعر زیر را آذین این نوشته می کنیم:
ای سایه روشن نامریی و دور
ای بازی همیشه ابر و نور
پلک می بندم و طلوع می کنی
نگاه می کنم و راز می شوی
پا می شوم و گمت می کنم
به خواب می روم و آغاز می شوی
ای خلاصه باران و آفتاب
من تشنه مانده ام
بر من ببار
من یخ زده ام
بر من بتاب
ای سرنوشت مبهم و موهوم
ای داستانی!
اهل کدام قرن تاریخی؟
اهل کدام قریه باستانی؟
که در حراج عصمت این عصر
این گونه بکر و اصیل مانده ای؟
شهرزاده ستاره و الماس پوش من
آیا دوباره باز به خوابم می آیی
با سبزه زار خیس همان پیرهن؟
و باز هم ظریف و خرامان
خرامان
«بهروز یاسمی»[۱۰]
برگی دیگر را می بوییم. باز حکایت از این دارد که زن در شعر بعد از انقلاب مورد توجه خاص است که در این میان خود زن نیز برای عظمت خویش باز خلق می کند و دامن گل پرور خوبان عفیف را مورد ستایش قرار می دهد:
گرد آفرین! آفرین باد، بر صبر بارآور تو
رشک بهار است ای زن، دامان گل پرور تو
گل های تو بهترینند، وندر جهان بی قرینند
آری، بهارآفرینند، گردان نام آور تو
شد مهد گل های قرآن، دامان پاکت چو گلزار
ای طایر گلشن راز، بر عرش ریزد پَر تو
تو، با سلاح حجابت، در سنگر دین شکفتی
عطر دل انگیز توحید، برخاست از سنگر تو
مادر، دلت آسمانی ست، از عشق و ایمان جدا نیست
در آن به غیر از خدا نیست، نور است در محور تو
عزّ و شرف، پاکی و زهد، آزادگی، بی نیازی
زیبد تو را ای که جوشد دریای عشق از بَرِ تو
نه دیو شرقت فریبد، نه غرب عقلت رباید
ای کوکب آبی از دور، شد رهنما اختر تو
زنهار، بانوی ایران، گلزار و کاشانه ات را
هر لحظه اندر کمین است، آن خصم غارتگرتو
تو اسوه روزگاری، محبوب پروردگاری
خرسند از توست ای زن، آن مهربان رهبر تو
«سپیده کاشانی»[۱۱]
زن و نقش مادری
اسلام حقوق مادران را به بهترین گونه بنیان نهاد. پیغمبر بزرگوار می فرماید:
«الجنه تحت اقدام الامهات؛ بهشت زیر قدم های مادران است.»
انس از اصحاب پیامبر(ص) روایت کرده که در عهد پیغمبر، جوانی که او را علقمه می نامیدند مریض شد. بیماری او شدت یافت. به او گفتند: بگو لا اله الا اللَّه، نتوانست بگوید. این موضوع را به عرض پیغمبر(ص) رسانیدند. فرمود: آیا او پدر و مادر دارد؟ عرض شد: پدرش مرده و مادر پیری دارد.
حضرت به دنبال مادرش فرستاد. به خدمت پیغمبر شرفیاب شد. حضرت از حال و چگونگی وضع پسرش سؤال فرمود. عرض کرد: نماز می خوانده و روزه می گرفته و همیشه مبلغی پول که مقدارش را نمی دانیم صدقه می داده است.
پیغمبر فرمود: روابط تو با او چگونه است؟ جواب داد: بر او غضبناک و عصبانیم.
حضرت فرمود: برای چه؟ عرض کرد: «زنش را بر من برتری می دهد و در هر موردی از او اطاعت می کند.» پیغمبر فرمود: «عصبانیت مادر، باعث گرفتگی زبانش از شهادت دادن به وحدانیت خداوند شده است.»
پس به بلال فرمود: «برو و هیزم زیادی را جمع کن تا اینکه او را با آتش بسوزانم.» زن گفت: ای رسول اللَّه، می خواهی پسرم و میوه قلبم را در برابر دیده گانم با آتش بسوزانی؟ چگونه قلبم تحمل سوختن را بکند؟!
پیغمبر فرمود: «اگر دوست داری که خداوند او را بیامرزد، از او راضی شو! قسم به خدایی که جانم در دست اوست! تا وقتی که بر او غضب داشته باشی، نماز و روزه و صدقه او هیچ فایده ای ندارد.» پیرزن دستش را بالا برد و گفت: گواه می گیرم خدای را در آسمان هایش و تو ای رسول خدا و ای حاضران، گواه باشید من از او راضی شدم.
پیغمبر فرمود: «بلال! برو و ببین علقمه می تواند لا اله الا اللَّه بگوید، زیرا ممکن است مادرش از شرم رسول خدا و بر خلاف عقیده قلبیش سخن گفته باشد.» بلال رفت و هنگامی که به پشت در رسید شنید که علقمه می گوید: «لا اله الا اللَّه» و همان روز جان به جان آفرین تسلیم کرد.
پیامبر خدا(ص) فرمود: «إذا کنتَ فی صلاه التطوّع فإن دعاک والدُک فلا تقطعها و إن دعتک والدتک فاقطعها؛
وقتی مشغول نماز مستحبی هستی، اگر پدرت تو را خواند نماز را قطع نکن؛ ولی اگر مادرت تو را خواند نماز را قطع کن.»[۱۲]
مادر، این پناهگاه امن آدمی در تمام دوران گذشته و حال مورد ستایش شاعران بوده است. مادر آنقدر عزیز است که زبان در وصف او ناتوان است. مادر اوج لطف خداوندی برای بشر است. هر دفتری از آثار شاعران را مرور می کنیم، شمع وجود مادر در آن می درخشد و در حدّ بضاعت و توان خود نغمه هایش را به نام مادر متبرّک کرده و می داند اگر شب را به روز و روز را به شب بدوزد، سرِ سوزنی از خوبی های مادر را پاسخ نداده است. اگر در تمام طول عمر، مادرش را به دوش بگیرد و خاک قدمش را توتیای هر دو دیده کند، یک لحظه از رنج هایی را که مادر شب تا صبح در کنار گهواره اش تحمل کرده، جبران نمی کند. مشتی الفاظ گنگ که همیشه در حال دگرگونی است، هدیه شایسته ای در برابر مهر مادر نیست. اما چه باید کرد و شاعر چه دارد غیر از مشتی واژه که حاصل عمر اوست و تقدیم مادر می کند.
«مادر»
باری آن سایه ای که از سر ما کم شد
برگ پاییزی بال زلال پروانه ای بود
برشانه های مخملی مرگی عمیق
تا فرشتگانِ سپیدپوش خورشیدهای خاوری
بر سر ما
خاری شوند
«علی باباچاهی – تهران»[۱۳]
به شاعر دیگری می رسیم که مجموعه اش را تقدیم مادر می کند و می داند که مامش چه شب های درازی در کنار گهواره او تا صبح نخوابیده و چه سختی هایی را برای او متحمل شده است تا کودکش رشد کند! به راستی غیر از مادر کدامین کس می تواند آسایش خود را فدای فرزند نماید؟ در زیر این گنبد دوّار، فردی نیست که به اندازه مادر مثل شمع به پای فرزند بسوزد:
آخرین شعرم را،
به کلامی از عشق
به سلامی که تراود ز لب کودک من
و به لبخندی،
کز چهره مادر می تابد،
به تمامیت عشاق جهان
هدیه خواهم برد.
«اکبر بهداروند»[۱۴]
مادر، تجلّی نور است، مادر، کوه را در برابر خود به ستایش درمی آورد. اگر مادر نبود، عشق نبود. عشق یعنی دوست داشتن، یعنی محبت. محبت در عشق به مادر معنا می شود. عشق بدون مادر واژه ای خشک و بی روح است. تمام زیبایی های عالم را اگر تقدیم مادر کنیم، باز در برابر این یاور غمخوارترین کس آدمی، چیزی نیست.
بر چشم ها رقصید نام دختری سبز
گل کرد خورشید بلند مادری سبز
قلب زمین لرزید زیرا که پس از این
دیگر نمی آید به دستش پیکری سبز
رویید بر چشمان خیس آسمان ها
تمثال پر نور و قشنگ اختری سبز
بار دگر گهواره تقدیر گشته است
دستان پر مهر و وجود هاجری سبز
جبرئیل آورده است از سوی خداوند
پیغام میلاد سپید کوثری سبز
بر دست های روشن خورشید این بار
داده است ساقی باده را در ساغری سبز
او مادر خورشیدهای بعد از این است
پیوند داد او را خدا با همسری سبز
این اعتقاد آسمانی در دل ماست
از سیب سرخی شعله ور شد باوری سبز
گل های احساس من اینک، شعله داده است
بر شاخه های شعر روی دفتری سبز
«نیره سادات هاشمی – تهران»[۱۵]
شاعر می سراید و با حنجره ای جاری همراه نسیم و سپیده، ندا سر می دهد. هر خانه ای که عطر مادر در آن نمی وزد، خانه نیست، روح ندارد، صفا ندارد. شاعر اوج محبت را با مادر می شناسد و بدون مادر، پیش او عشق و دوستی و شادمانی شوری ندارد. در این باره دفتر هر شاعری را که ورق می زنیم همین حکایت را دارد و در فراق مادر هیچ چیز برایش خوشایند نیست:
در آن سرا که نشان از وجود مادر نیست
امید نیست، صفا نیست، مهرپرور نیست
ز چشمه سار محبّت نمی شود سیراب
کسی که مادر دریا دلیش در بر نیست
هلاکه قطره ای از چشمه سار عشق تو را
قیاس با می تسنیم و شهد کوثر نیست
از آن زمان که تو را سایه رفت و از سر من
کدام لحظه که چشمم به خون شناور نیست؟!
ز آتش دل خود سوختم چو پروانه
که شمع روی تو دیگر مرا برابر نیست
به پیش چشم مَنَت گر به خاک بسپردند
مرا مفارقت از تو هنوز باور نیست
به غیر بار گرانی به دوش نیست مرا
چو دست های نوازشگر تو بر سر نیست
محیط خانه به چشمم ز بعد رفتن تو
به حق که جز صدف منفصل ز گوهر نیست
امیدبخش حیاتم تو بودی و رفتی
مرا به زندگی خود، امید، دیگر نیست
بهشت بوسه به پای تو می زند زیرا
گلی به مثل تو آن باغ را سزاوار نیست
کسی که طعم محبّت چشیده می داند
مصیبتی به جهان همچو مرگ مادر نیست
خوشا به حال کسی «خوش عمل» که دارد مام
اگر چه بهره اش از گنج بادآور نیست
«عباس خوش عمل – تهران»[۱۶]
هر گاه فرزندی متحمل رنجی می گردد و یا شهید می شود یا به گونه ای از دنیا رخ برمی بندد، مادر است که تمام بار غم را به دوش می کشد و اندوه جانکاه تا دمِ مرگ همراه او است و شب و روز خون جگر از دیده می بارد! دیگر افراد خانواده ممکن است چند صباحی رنج ببرند اما روزی به این بار گران تن می دهند، ولی پدر و مادر هرگز. اگر چه پدر هم داغ را فراموش نخواهد کرد ولی داغ برای مادر، حرف دیگری است، یعنی که تا زنده است، خون جگر خواهد خورد و تبسم بر لبش نیست:
روی پیشانی صبح
می نویسم که زن ساده همسایه ما
عاشق پیچک هاست
غصه هایش را در بقچه دل می پیچد
دست خورشیدی او
بالش میخک هاست
می نویسم که نگاهش سبز است
سینه اش هم نفس جنگل هاست
و دلش آینه دریاها
زن همسایه ما
مادر لاله پرپر شده است
«مریم یزدانی»[۱۷]
هر گاه کسی به سفر می رود، مادر است که بیش از همه تاب و توانش نمی ماند و بی قرار از هر دو دیده اشک جاری می کند و تا روزی که سفر کرده اش برگردد تمام روزنه های امید را لحظه شماری می کند.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
کاسه آب در دست من بود
مادرم باز هم چشم تر داشت
و برادر که مانند هر بار
باز انگار قصد سفر داشت
***
باز می رفت تا اشک مادر
گل کند زود از جای پایش
باز می رفت و با رفتن او
تنگ می شد دل من برایش
***
رفت و من با خودم گفتم اما
می نشینم دوباره بیاید
با نگاهی پر از اشک و لبخند
در شبی پرستاره بیاید
***
باز می آید از راه یک روز
پلک چشمان من می پرد باز
باز هم می زند غنچه لبخند
آسمان می زند زیر آواز
«علیرضا دهرویه»[۱۸]
زن و عشق
زن در زندگی انسان ها، منبع عشق به حساب می آید. جامعه بدون زن، خشک و بی روح است. عشق به زن انگیزه ای است برای شاعران. خداوند، جهان را بر اساس عشق آفریده و زن مظهر آرمانی عشق محسوب می شود و شعر، مطمئن ترین جایگاه برای بیان این احساس است، زیرا «شعر خلق مدام است و این خلق مدام به دست زن صورت می پذیرد.»[۱۹]
زن، در واقع آفریننده شعر شاعران است و این آفریدگی، ما را به یاد آفرینش حق می اندازد:
در پای آن چنار کهن، کز بسی زمان
سر بر کشیده یکه و تنها میان دشت
عشقی رمیده، رفته ز افسردگی به خواب
غمگین ز سر گذشت
آنجا، کنار قلعه ویران و دور دست
افروخته است دختر شبگرد، آتشی
او خود به خواب رفته و نالان به گرد او
روح مشوّشی[۲۰]
شاعر به یاد عشق گذشته می افتد که اکنون در زیر چنار کهن، آرام خوابیده است. هنوز این عشق و علاقه، او را به مزار دخترک می کشاند و فراق از او، روحش را پریشان می کند.
شاعران بعد از انقلاب نیز عشق را آذین سروده های خود بسته و نشان داده اند که تمام انسان ها زنده به عشق هستند. عشق اگر نباشد زندگی معنا پیدا نمی کند. اهل ذوق پذیرفته اند سرمنشأ غزل، عشق است. عشق ابعاد گوناگون دارد، منظور عشق به زن است. خداوند بزرگ می فرماید زن و مرد را برای آرامش همدیگر خلق کرده ام: «و مِن آیاته أن خَلَقَ لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّه و رحمه انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون»[۲۱] بنابراین عشق به زن ودیعه ای است خدایی. خدا زیباست و زیبایی ها را دوست دارد اما برای استفاده از این امانت، قانون وضع کرده است. هرگاه عشق به زن از این قانون پیروی کند، عشقی است الهی و از عسل های روان در نهرهای بهشت شیرین تر است. به هر حال شاعران چه برای زنان خود و یا زن های دیگر شعر سروده اند و این معنا انکارناپذیر است. اما هر وقت از راه درست و خدایی، عشق خود را نسبت به زن ابراز داشته اند، زیباتر جلوه کرده اند:
ای برآورده وصل شب مهتاب و پگاه!
نازپرورده خورشید و نظرکرده ماه!
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخست
گلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود این گونه به چشم تو نگاه
نیز از آن باده که ز انگور بهشتش کردند،
یک دو پیمانه درآمیخت بدان چشم سیاه
پس به «حوّا» و تو بخشید، تنی وسوسه ریز
آنکه با «آدم» و من داد، دلی وسوسه خواه
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت، هوس گمرهش آورد، به راه
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد و سوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرفه گناه
چونکه مطلوب ترت دید و از او خوب ترت
از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه
آری این گونه تو را ساخت خدا و پس از آن روی زیبای تو بر حُسن خود، آورد گواه
تا شکیبم دهد و صبر به زندان زمین،
از بهشتت سوی من، هدیه فرستاد آنگاه
«حسین منزوی»[۲۲]
***
باز از همو:
تخیل، نازک آرایی اش را، وام از تو می گیرد
تغزّل در شکوفایی اش الهام از تو می گیرد
تو لب تر کن، تو از چشمت شراب من به ساغر کن
که تنها می پرست مستِ من، جام از تو می گیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنش هایم
که دل در بی قراری هایش، آرام از تو می گیرد
لبم زنبور صحرا گرد وحشی، تو سرا پا گل
که چون نوش لبت را می مکد، کام از تو می گیرد
تو می گویی چی ام من یا کجایی، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کرده ام، نام از تو می گیرد
دلم بعد از بسی منزل، به منزل در به در گشتن
نشان آرزویش را سر انجام از تو می گیرد
نگارینا! زمانه بی تو جز طرحی مشوّش نیست
که آب و رنگ اگر می گیرد ایام، از تو می گیرد
تو پایان تمام جستجوهای منی، ای یار!
خوشا بخت تکاپویی که فرجام از تو می گیرد[۲۳]
هر شعر خوبی که خوب سرایان این مرز و بوم سروده اند و بر عمق جان آدمی نشسته است و مشام را با عطر گل یاس نواخته، سروده ای است که زبان آن زبان عشق است. هر گاه عشق، وجود شاعر را تسخیر کند شاعر از خود بی خود می شود و با غرق در رؤیا و خیال ناخودآگاه بهترین اثر را خلق می کند.
گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را
یا نه، ویرانه کنی ساخته دنیا را
گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز
که به تشویش سپردی شب عاشق ها را
چه شد آن زمزمه هر شبه ما ای دوست
چه شد آن صحبت هر روزه یاران یارا
چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی
همتی تا که رهایی بدهی دریا را
حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق
کاش خورشید تو آغاز کند فردا را
«محمدعلی بهمنی»[۲۴]
شعر دیگری را به تماشا می نشینم که باورمان را راسخ تر می کند و سندی است گویاتر از آنچه تاکنون در خصوص عشق به زن گفته ایم.
بیا و پلک به هم زن تو ای ستاره عشق
که تا فلک بدوم من به یک اشاره عشق
در این مدار، زمین گیر لاجورد توام
اسیر جاذبه چشم ماهواره عشق
تمام خرمن من را نصیب صاعقه کرد
نگاه آبی تو، یعنی آن شراره عشق
بگو که وجه شبه بین عشق و چشم تو چیست
<
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 