پاورپوینت کامل بابا ولم کنید می خواهم خدمت کنم ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بابا ولم کنید می خواهم خدمت کنم ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بابا ولم کنید می خواهم خدمت کنم ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بابا ولم کنید می خواهم خدمت کنم ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
>
حضور خواهر ارجمند و باتربیتم منیره خاتون عرض سلام دارم.
امیدوارم بعد از تعطیلات تابستانی و مسافرت و مهمانی و میزبانی باد پشتت نخورده باشد و توانسته باشی با صحت و سلامت به ادامه درس هایت در شهر غریب (که حالا بیشتر از وطن خودت با آن آشنایی) بپردازی!
اگر از احوالات خانواده ات جویا شوی، ملالی نیست و همه چیز به خوبی پیش می رود. مامان سلام گرمی خدمتت دارد و سفارش می کند که دختر خوب و سر به راهی باشی. شاید
قسمت و تقدیرت در همان شهر غریب باشد و نباید که شانس و اقبالت از دست برود. البته نمی دانم چرا از فامیل و شهر خودمان ناامید شده و دست به دامن خودت شده تا شاید بالاخره بخت نامراد چندساله ات توسط خودت گشاده شود.
آقاجون هم کماکان به اتومبیل عزیزش می رسد و نمی گذارد که کمبودی یا مشکلی برای جناب اُتول خان پیش بیاید. گاهی اوقات هم حس حسودی من را برمی انگیزد که البته ناچارم حرفی نزنم چون فعلاً با این هَووی بی جان باید بسازم تا اموراتم بگذرد و صبح ها به موقع مرا به دبیرستانم برساند.
داداش هادی هم که دیگر از مرحله کوچکی، قدم به عرصه نوجوانی گذاشته، مثل روزهای قبل مشغول امور رایانه است و هر روز برنامه جدیدی تهیه می نماید و خلاصه دمار از روزگار رایانه در آورده است.
تو چه می کنی؟ سر حال و شاداب هستی یا هنوز هم حال و هوای تابستان را داری. البته با تابستانی که گذشت و بسیار هم خوش گذشت حق داری که به روزهای گذشته بیندیشی و به خاطر روزهای از دست رفته حسرت بخوری. من که حسابی به یاد تابستان گرم و پرجنب و جوش مان هستم و هر لحظه خاطرات سفر به اهواز و دیدار با اقوام جنوبی ذهنم را پر می کند. انصافاً روزهای خوبی بود و امیدوارم که باز هم پیش بیاید، فقط در این وسط به خوش خیالی مامان فکر می کنم که بعد از سفر به اهواز می ترسد شاهزاده رؤیایی از همان منطقه گرمسیری بیاید و تو را با خود ببرد به همین دلیل است که به شهر غریب تو راضی شده و
دست به دامانت شده که شاید گذارت به جنوب نیفتد. البته جای بسی اندیشه است که چرا مامان حس کرده همان یکی دو جوان تیره پوست و ماهیگیر شاید برای خواستگاری از تو پیشقدم شوند. من که امیدوارم زودتر به سر و سامان برسی تا شاید مامان هم دست از این خیالات و اوهام بردارد و به زندگی عادی برگردد.
بگذریم اگر احوالات خودم را جویا باشی، خوبم و باید بگویم قرار است به زودی بهتر از اینی که هستم شوم چرا که جَوّ خدمتگزاری مرا گرفته است و حسابی به فکر خدمت و کمک به قشر نیازمند هستم. از تو چه پنهان که چند روز پیش با دوستم «محبوبه» سری به بهزیستی زدیم و از آنجا دیدن کردیم. دلیل دیدار از بهزیستی هم این بود که «محبوبه» می خواست از خواهرش که در بهزیستی
مشغول کار بود، چند تا کتاب و تست بگیرد و چون رفتن به خانه خواهر مشکل بود به ناچار به محل کار او سری زدیم؛ اما چشمت روز بد نبیند تا چند روز خواب و خوراک نداشتم و دیدن صحنه هایی که مربوط می شد به بچه های معلول و عقب مانده ذهنی حسابی فکرم را مشغول کرده بود. با صحبت هایی که خواهر «محبوبه» در مورد این بچه ها داشت، تصمیم گرفته بودم درس و مدرسه را رها کنم و حسابی به خدمت بپردازم که آقاجون با وارد کردن شوک عظیمی مرا از انجام این کار بازداشت.
راستش را بخواهی حسابی زده بود به سرم که یک شیفت درس بخوانم و در شیفت بعدی به طور افتخاری به کمک بپردازم و در بهزیستی مشغول شوم چون حس انسان دوستی و ترحم در
من برانگیخته شده بود و داشت رسماً مرا بدبخت می کرد که آقاجون با دیدن وضع موجود به ناگاه دستور داد که برای هیچ امری از خانه خارج نشوم و حتی مدرسه رفتن را هم قدغن کرد و گفت: «لازم نکرده که درس بخونی و توی بهزیستی کار کنی، تو اگه می خوای کمک کنی همین خونه بهترین بهزیستیه. مدرسه ام نمی خواد بری!»
البته قبول دارم که با وجود تو و داداش هادی خانه به بهزیستی مبدل شده و هر دوی شما به خاطر کمبود ذهنی به کمک نیاز دارید، اما کمک به بقیه نیازمندان جالب تر به نظر می رسد؛ خلاصه داستان را کوتاه کنم که مجبور شدم به التماس بیفتم تا آقاجون از خرِ شیطان پیاده شود و مرا که از خر شیطان پایین آمده بودم ببخشد، تا حداقل درسم را بخوانم که البته التماس ها و فریادهای عاجزانه من خر شیطان را فراری داد و زندگی به روال عادی برگشت. اما اگر فکر کنی دست از تصمیم انسان دوستانه و مهمی که در سر می پروراندم، برداشتم اشتباه کردی، هر وقت که پایم را از خانه بیرون می گذاشتم دنبال یک معلول و یا کسی که نیاز به کمک دارد می گشتم تا به او کمک کنم و حس نوع دوستی ام را به اثبات برسانم، یک بار هم در خیابان یک آقای جوان را دیدم که روی ویلچر نشسته بود، از ناحیه هر دو پا معلول بود و از کمبود ذهنی هم رنج می برد، فوراً دست به کار شدم و به طرفش رفتم و بدون اینکه به عواقب کار فکر کنم از او پرسیدم که کمک می خواهد یا نه، که ناگهان صدای خنده جوان بلند شد و شروع کرد با صدای بلند خندیدن، البته نمی دانم که چه چیزی موجب خنده او شده
بود ولی آنقدر خندید که مادرش به سرعت از آن طرف خیابان خودش را به من رساند و با صدای بلندی گفت:
«خانوم! پسر من به کمک احتیاجی نداره شما بفرمایید خودتون بیشتر به کمک نیاز دارید!» و رفتند. هر از چند گاهی هم پسر معلولش به سختی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 