پاورپوینت کامل سودا با خدا ۳۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سودا با خدا ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سودا با خدا ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سودا با خدا ۳۷ اسلاید در PowerPoint :
>
دیدار با مرضیه هوشمند، همسر جانباز حسین موحدی
راضی به صحبت نمی شد. می گفت مطلب قابل گفتن ندارم. کاری نکردم. خودش این را می گفت؛ اما آنهایی که با او سر و کار داشتند چیز دیگری گفتند. از صحنه هایی گفتند که خود به چشم دیده بودند. این را هم گفتند که او را سرمشق زندگی شان قرار داده اند. ما که نمی شناختیمش، نشانی دادند، اصرار کردند پای حرف هایش بنشینیم.
وقتی رفتیم به دنبال این بودیم که از غصه هایش بدانیم. رفتیم که صدای ناله هایش را بشنویم که: «پشیمانم.» در آن لحظات تنها چیزی که از یک جانباز و همسرش به خاطر داشتیم همان چیزهایی بود که خیلی ها در سال های اخیر در تلویزیون دیده بودند؛ یک جانباز شیمیایی که بر تخت آرمیده. موهای سرش ریخته و خس خس سینه اش شنیده می شود و گاهی یک ویلچر. گاهی تنها و گاهی با یک همراه؛ با زنی که دسته های ویلچر را گرفته و آن را به جلو هُل می دهد، و شاید خیلی از صحنه های دیگر که از زاویه نگاه دیگران شاهد بودیم. اما دیگر حوصله دیدن و یا به قولی دلِ دیدن صحنه های غم انگیز را نداشتیم. وقتی که از او گفتند، برای لحظه ای به خود آمدیم.
دنبالش گشتیم. با دنیایی سؤال از دنیای ناآشنای جانبازان. خواستیم دنیای تازه مان را با نگاه یک همسر جانباز بسازیم.
بالاخره پیدایش کردیم. بر خلاف تصورمان زرد و نزار نبود، سر حال، قبراق و باروحیه. اولش فکر کردیم شاید اشتباه آمده ایم. پرسیدیم: «خانم هوشمند؟» گفت: «بفرمایید.» باز باورمان نشد که همسر یک جانباز هفتاد درصد اعصاب و روان باشد. دوباره پرسیدیم: «همسر آقای حسین موحدی؟» فهمید که به دنبال چیز دیگری می گردیم. لبخند زد و گفت: «بله، خودم هستم؛ مرضیه هوشمند، همسر جانباز حسین موحدی، امر بفرمایید!»
نمی دانستیم از کجا شروع کنیم. گفت: «شما هم آمده اید بپرسید پشیمانم یا نه؟»
گفتیم: «بعد از هفده سال که از جنگ می گذرد، الان وقتی به جانبازان نگاه می کنیم، بیشتر از خودشان به همسران شان فکر می کنیم؛ چون اوضاع سختی را قبول کردند. بله، حقیقتش آمدیم از شما بشنویم پشیمان شده اید یا نه؟!»
گفت: «معمولاً ماه اوّل – دوم ازدواج، همه به تازه عروس تبریک می گویند، نمی گویند: «چه جوریه وضعت؟ چه طوری باهاش می سازی؟ پشیمون نشدی؟» اما متأسفانه این سؤال ها از روز اوّل برای من بود. چه آن لحظه و چه الان – که بیست سال از زندگی ام با حسین آقا می گذرد – باز می گویم ازدواج با ایشان یکی از بهترین اتفاق های زندگی ام بوده است.»
مگر شما مثل خیلی های دیگر نمی خواستید زندگی راحتی داشته باشید؟ چه شد که با جانباز ضربه مغزی ازدواج کردید؟
وقتی خیلی از جوان ها، برای خاطر ما دچار چنین وضعیتی شدند، خواه ناخواه این وظیفه به گردن ما می افتاد. از طرفی من به عنوان یک امدادگر بسیجی در بیمارستان امدادی کار می کردم. مجروح های ضربه مغزی و فوق العاده بدحال را می آوردند آنجا و من توی همان بیمارستان بود که به این نتیجه رسیدم. احتمالاً می دانید جانباز قطع عضو بیشتر به کسی احتیاج دارد که در کارهای روزمره کمکش کند اما جانباز ضربه مغزی به یک همسر مطّلع. من اطلاعات خوبی داشتم و احساس می کردم این وظیفه به گردن من است، نه آنهایی که آگاهی ندارند. دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که درصد جانبازی اش بالا باشد.
خانواده مخالفتی نداشتند؟
چرا. مخصوصاً پدرم می گفت نمی توانم ببینم بچه ام این همه سختی بکشد. اصرار و علاقه من را که دید، تصمیم را گذاشت به عهده خودم. اما همچنان مضطرب بود.
ایشان از لحاظ درصد جانبازی در چه وضعیتی بودند؟
نیمه راست بدن شان فلج است، لکنت زبان دارند، سردردهای شدید می گیرند، تشنج و مشکلات عصبی زیادی دارند.
یعنی هیچ چیز برایتان مهم نبود. حتی چهره شان؟
فقط دوست داشتم صورتی داشته باشد که من را به یاد شهدا بیندازد تا از آنها غافل نشوم که خوشبختانه همین طور شد. از طرفی آدم وقتی می خواهد با خدا معامله کند که شرط و شروط نمی گذارد! جانبازی ایشان برای من از همه چیز مهم تر بود.
از مراسم خواستگاری چیزی یادتان هست؟
مگر می شود فراموش کرد. چون لکنت داشت نمی توانست خوب حرف بزند؛ شاید در حد بچه های سه، چهار ساله. خیلی هم خجالتی به نظر می رسید. تنها جمله ای که گفت این بود: «مادر. .. پسن. .. دیدن.»
بعضی از جانبازهای ضربه مغزی برای بچه دار شدن مشکل دارند. دانستن این قضیه تأثیری روی تصمیم تان نگذاشت؟
آدم وقتی یک اصل را قبول می کند، باید از خیلی چیزهای دیگر چشم بپوشد. من همه چیز را پذیرفته بودم. اما خواستِ خداوند چیز دیگری بود. درست یک سال بعد از زندگی مان خدا یک دختر به ما داد. دکترهایی که در جریان بیماری آقای موحدی بودند، اصلاً باورشان نمی شد. خوشبختانه الان دو بچه داریم. دخترم زینب، سال اوّل دانشگاهش را در رشته معماری دانشگاه تهران به پایان رسانده و پسرم سال دوم دبیرستان است.
به صورت کوتاه، جانباز را برای ما تعریف کنید.
جانبازان، شهدای مکرّرند. هر لحظه امتحان می دهند و هر لحظه شهید می شوند و ما به عنوان همسران آنها هر لحظه شهادت شان را نگاه می کنیم.
از وضع جسمی آقای موحدی بگویید.
حسین آقا نباید سرما بخورد. یک ترکش توی سرش است. استخوان جمجمه اش مصنوعی است. اگر عفونت وارد خون بشود، روی همان قسمت ضعیف تأثیر می گذارد و در این حالت دچار بیهوشی خاص می شود که گاهی چند روز طول می کشد و دکتر و بیمارستان هم نمی توانند کاری بکنند، فقط باید فضای خانه آرام باشد، داروها را به موقع بخورد و از نظر غذایی هم به او رسید.
فکر نمی کنیم این تمام مسائل باشد!
خوب، سردردهای بدی هم دارد، اینقدر بد که توی رختخواب غلت می زند. گاهی تشنج می گیردش و بدنش به شدت می
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 