پاورپوینت کامل همچنان بیدار خواهم ماند ۱۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل همچنان بیدار خواهم ماند ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل همچنان بیدار خواهم ماند ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل همچنان بیدار خواهم ماند ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

>

چشمانم گشوده می شوند. آفتاب اشعه زرینش را از میان پنجره بر صورتم می تاباند. چشمانم را باز و بسته می کنم. لحظاتی فرصت لازم دارم تا هوشیار شوم.

از روی تختم برمی خیزم. پنجره را به تمامی می گشایم. به خورشید چشم می دوزم. آفتاب چشمانم را می زند اما من دست بردار نیستم. حقه ای سوار می کنم. نگاهم را از خورشید برمی گیرم و به جایش به تیغه ای از نور زرین خیره می شوم. حس می کنم آفتاب، درخشان و نیروبخش نفس می کشد. ریه هایم را از هوای تمیز صبحگاهی پر و خالی می کنم. جریانی از تمیزی و پاکیزگی در وجودم به جوشش در می آید. به همه اطرافم چشم می دوانم. همه چیز درخشنده و رؤیایی است.

دست هایم را به چارچوب پنجره قلاب می کنم و تمام وزنم را روی دستانم می اندازم. آنگاه با نگاهم همه محیط اطرافم را تا دوردست ها می کاوم.

کوه روبه رویم است. درست روبه روی پنجره اتاقم. خورشید تقلا می کند. نیمِ بیشترش را از فراز کوه نمایانده و حالا دارد همین طوری بالا می آید. دشت زیر نگاهم خفته است. به گیاهان نورس مزرعه کوچکم چشم می دوزم که درست زیر پنجره اتاقم با دست های خودم کاشته ام.

طاقت نمی آورم. از اتاق می زنم بیرون. به حیاط که می رسم می دوم. با خوشحالی و شادمانانه می دوم. خانه را دور می زنم تا برسم زیر پنجره اتاقم. با غرور به مزرعه کوچکم نگاه می کنم. سبزی ها و بوته های نو دمیده در تلألوی نور خورشید می درخشند. سرم را بالا می گیرم. حالا خورشید از پشت کوه بالا آمده و در دل آسمان جا خوش کرده است.

صدای بع بع می آید. صدا آشناست. چشم می بندم. صدایشان را به وضوح می شنوم. صدای بزغاله و بره ام در گوشم طنین افکن می شوند. اسم شان را گذاشتم «سفیدی» و «پاکی».

مادرم، امسال که سیزده ساله شدم، در روز تولدم به جای عروسک آنها را هدیه داد. از میان گلّه جدایشان کرد و گفت مال تو. مادرم گفت: «عروسک های تو بهتر است جاندار باشند تا حرفت را بفهمند. وانگهی، عروسک پلاستیکی زود دل آدم را می زند. من که وقتی سیزده سالم شد این جوری بودم.»

«سفیدی» و «پاکی» را خیلی دوست دارم. هر دویشان سفیدند مثل برف با خال های ریز سیاه و قهوه ای روی پوست تن شان.

می روم درِ قفس شان را باز می کنم. ورجه ورجه کنان بع بع می کنند و دنب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.