پاورپوینت کامل در سایه ضریح ۳۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در سایه ضریح ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در سایه ضریح ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل در سایه ضریح ۳۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۰

– رضا حدادی: خدمتگزار آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه(س) هستم. حال که مهمان مجله کوثرشده ام; درب
صندوقچه خاطراتم را می گشایم و برایتان از سالهای نوجوانی و جوانیم می گویم. از سالهای نوکری بی بی و آستان بوسی
ضریح مطهرش. روستای ما «دیزیجان »

در ۵۵ کیلومتری قم واقع شده است. خوب به خاطر می آورم سال ۱۳۳۰ بود، من دوازده سال داشتم. پدرم کشاورز بود.
وضع مالی چندان خوبی نداشتیم. یک روز عمویم به سراغم آمد و گفت:

رضا؟

– چیه عمو؟

– من فردا می خوام برم قم. باید برای ساختن حموم ظروف مسی بگیرم. اگه تو هم دوست داری با من بیا.

– دوست دارم عمو

– خیلی خوب برو از بابات اجازه بگیر شب بیا در خونه منو خبرکن.

با عجله از پیش عمویم دور شدم و سراغ پدرم رفتم. او در دشت مشغول کشاورزی بود.

با او صحبت کردم و اجازه خواستم. قبول کرد. خیلی خوشحال شدم. تا آن روز قم راندیده بودم و از اینکه می توانستم به
شهر بروم و زیارت کنم خوشحال بودم. غروب با پدرم به آبادی برگشتیم. هوا کم کم تاریک می شد و ستاره ها درمی آمدند.
نگاهم رابه آسمان دوختم.

آن شب تا صبح خوابم نبود. گرگ و میش صبح بود که عمویم آمد و به راه افتادیم.

وقتی به قم رسیدیم آفتاب حسابی بالا آمده بود. در کوچه روبروی مسجد امام اتاقی در مسافرخانه ننه عباس گرفتیم. یک
ساعت استراحت کردیم. ظروف تیان (مسی) را تهیه کردیم بعد عمویم گفت:

رضا بریم حرم زیارت کنیم.

به حرم رفتیم. وضو گرفتیم وارد حرم شدیم. موقع اذان ظهر بود. مردی در حال خواندن مناجات بود. بعد از مناجات
اذان شروع شد. رفتیم بالاسر برای نماز جماعت.

آن وقتها بالاسر اینقدر وسیع نشده بود. سقف گنبدی داشت. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی جلو نشسته بود.
شت سر ایشان برای نماز ایستادیم. من در صف دوم بودم.

هر لحظه نگاه می کردم تا چهره آقا را ببینم.

نماز که تمام شد جلو رفتم. چند نفر از علما دور آقا حلقه زده بودند. نزدیک شدم. دستشان را بوسیدم. نگاهم در نگاه آقا
گره خورد. چشمان نافذی داشت وابروانی پرپشت، خدا رحمتش کند. بعد از زیارت قبر بی بی و انجام کارها به
آبادی برگشتیم. سالها گذشت و من دیگر نتوانستم برای زیارت حضرت معصومه(س) به قم بروم. هیجده ساله شده بودم
و زمان رفتن به خدمت سربازی فرا رسیده بود. دوران سربازی را در تهران گذراندم. خدمت که تمام شد برگشتم آبادی
مشغول کشاورزی شدم.

مدتی دشتبان بودم. بعد هم ازدواج کردم. آن روزها وضع زندگی خیلی بد بود.

ارباب رعیتی بود. هر روز وضع بدتر می شد. گاهی به امامزاده جعفر می رفتم، زیارت می کردم و از خدا می خواستم به من
عنایتی بکند. تا آن موقع در خانه پدری زندگی می کردم و بچه دار شده بودم. اما دیگر کم کم باید مستقل می شدم و خانه
پدر را ترک می کردم. اما با کدام پول و سرمایه؟ غروب یک روز تابستانی در دشت بودم. سکوت سنگینی بود. توی عالم
دیگری رفتم. به فکر زندگی خودم افتادم. مشکلات و سختیهارا به یاد آوردم. دلم شکست.

سرم را به سمت آسمان گرفتم و بی اختیار گفتم: خدایا منو از اینجا نجات بده دیگه بسه! چند روز بعد حاج حسنعلی
حدادی که در خیابان ایستگاه قم مغازه داشت به آبادی ما آمد مرا که دید گفت:

– رضا دلت می خواد تو حرم حضرت معصومه(س) استخدام بشی؟

– از خدا دلم می خواد.

– فردا بیا قم.

– الان سر کار هستم دشتبانی می کنم.

– یه روز دو روز چیزی نیست. بیا قم در مغازه من تو خیابون ایستگاه.

– چشم.

آمدم قم به مغازه حاج آقا حدادی رفتم و او مرا به مسوولان حرم معرفی کرد.

از فردای آن روز قرار شد مشغول کار شوم. به آبادی برگشتم و این خبر خوش را به خانواده دادم. همه خوشحال شدند.

دوباره برگشتم قم. مرا به انتظامات فرستادند. در آنجا به من گفتند: باید چندماه آزمایشی کار کنی بعد استخدام رسمی
می شوی.

مدتی در بالاسر حرم بودم. بعد هم آقای سعودی مرا دفتردار خود کرد.

دوستان زیادی در بین خدام پیدا کردم.

حاج حسین و حاج عباس کوه خضری از جمله این افراد بودند. بعد هم با تعدادی دیگر آشنا شدم. کسانی مثل محمد
معینی فر، حاج عبدالله افسا، علی اکبر صفری، رضازیلوباف و مهدی عسگری که از میان آنها تنها آقای افسا زنده است.
خداحفظش کند.

با حاج عبدالله افسا در دفتر تولیت آشنا شدم. به قول بچه ها هم مدیر بود هم مدبر. دوره زیادتری را دیده بود. از زمان
تولیت مصباح کنار معاونت بود و من پیش تولیت بودم می گفت:

شبهای زیادی را در حرم با علما صبح کرده ام.

اولین برخورد من در حرم با حاج حسین و عباس کوه خضری بود. روز اول که پیش آنهارفتم گفتند:

فلانی اینجا باید از چشم کور باشی و از زبون لال، باید تمام اعضا و جوارح خودتو از خطا حفظ کنی اینجا حرم فاطمه
دختر موسی بن جعفر است.

این دو نفر خیلی مرا راهنمایی کردند. سه سال کنار آنها بودم. در بالاسر حرم بامرحوم صفری آشنا شدم. اخلاق خوبی
داشت. تا یک نفر مریض می شد به سراغش می رفت وبرادرانه یاریش می کرد. خدا رحمتش کند. خاطرات زیادی از علمای
بزرگوار دارم که در اینجا برای شما نقل می کنم.

سه چهار بار

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.