پاورپوینت کامل روز فراموش نشدنی ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روز فراموش نشدنی ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روز فراموش نشدنی ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روز فراموش نشدنی ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۸۰
هوا گرگ و میش بود. مرد و پسر نوجوانش سوار بر اسب به تاخت از شهر اردبیل دور شدند. اسبها چهار نعل در جاده
خلخال حرکت می کردند. ساعتی بعد آفتاب بالا آمده بود. دو مسافر دهانه اسبهایشان را کشیدند و کنار جاده نزدیک
چشمه آبی فرود آمدند. مرد سفره کوچکی را از خورجین اسبش بیرون آورد. نزدیک چشمه رفت و آن را زیر سایه
رخت باز کرد. پسر به سمت چشمه رفت تا دست و رویش را بشوید. صبحانه را که خوردند پسر با دست اشاره ای به
دوردستهای جاده کرد و گفت:
– آقا کی می رسیم کیوی؟
– عجله نکن، حدود پانزده فرسخ راهه تا برسیم آفتاب غروب کرده.
– آقا اون طرفا قحطی شده؟
– آره، عبدالرحیم مردم دست تنگ شدن. تا جایی که می خوان خونه ها و لوازم منزلشونو بفروشن برن خلخال. باید
خودمونو برسونیم اونجا اگه کاری از دستمون براومد براشون انجام بدیم. حالا زود باش سفره رو جمع کن. بذار تو
خورجین که حرکت کنیم. اگه دیر بجنبیم به شب می خوریم!
آفتاب حسابی بالا آمده بود. عبدالرحیم و پدرش به یک دو راهی رسیدند. از اینجا به بعد جاده دو قسمت می شد. پسرک
پرسید:
– از کدوم طرف بریم آقا؟
– سمت راست میره آبادی زرج آباد از سمت چپ باید بریم. کیوی از اون طرف چیزی نمونده یه ساعت راهه.
جوان که بیرون آبادی در حال کشاورزی بود با دیدن دو سوار که از دور نزدیک می شدند بیلش را روی زمین انداخت و با
عجله به سمت آبادی دوید. خودش را به خانه کدخدا رساند. در زد. کدخدا بیرون آمد.
– چه خبرته اصلان سرآوردی؟
– کدخدا دو تا اسب سوار دارن به طرف آبادی میان.
– خیلی خوب برو مردمو خبر کن بریم استقبالشون فکر می کنم حاج سید کریم و پسرش باشن.
لحظه ای بعد مردم آبادی که با خبر شده بودند از خانه ها بیرون ریختند و به پیشواز رفتند. حاج سید کریم با دیدن
مردم به پسرش اشاره کرد.
– عبدالرحیم بهتره از اسب پیاده شیم پسرم. خوب نیست ما سواره به سمت اونا بریم.
آن دو پیاده شدند. کدخدا پیش دوید و با سید کریم روبوسی کرد.
– سلام حاج آقا، خوش اومدید.
– علیکم السلام، خوبی کدخدا!
– الحمدلله خدا رو شکر!
– خبره آوردی برای قیمت گذاری خونه ها و وسایل؟
– بله خبره ها خونه من هستن تشریف بیارید بریم اونجا.
کدخدا مهمانانش را به خانه برد. آن شب عبدالرحیم در اثر خستگی راه خیلی زود پس از خوردن شام خوابش برد. اما
پدرش بیدار مانده بود و تا نیمه های شب با کدخدا و دیگر مردان آبادی که آنجا بودند صحبت می کرد. روز بعد خبره ها به
خانه های مردم رفتند و همه چیز را قیمت گذاری کردند. هر خانه ای که قیمت گذاری می شد صاحبش به خانه کدخدا
می رفت و در آنجا حاج سید کریم قباله فروش را می نوشت و خود و فروشند تایید می کردند. خانه ها و لوازم آنها که هر
کدام بین ۱۰ تا ۲۴ تومان توسط خبره ها قیمت گذاری شده بود فروخته شد. در پایان کار حاج سید کریم پس از پرداخت
پول خانه ها تمام قباله ها را جمع کرد و در پارچه ای پیچید. در همین حال پیرمردی به کدخدا نزدیک شد و آهسته چیزی
در گوش او گفت کدخدا سرش را تکان داد سرفه ای کرد و به سید کریم گفت:
– حاج آقا حالا مردم چه کار کنن؟ تا کی وقت دارن تو خانه هاشون باشن؟
کدخدا با گفتن این حرف ساکت شد. سکوت سنگینی مجلس را فرا گرفت همه گوشهایشان را تیز کردند و نگاه
منتظرشان را به دهان حاج سید کریم دوختند می دانستند مدت زیادی در خانه های خود نخواهند ماند چون ه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 