پاورپوینت کامل انار شگفت ۵۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل انار شگفت ۵۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل انار شگفت ۵۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل انار شگفت ۵۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۴

لباسهایش را جمع کرد و کنار جوی باریک وسط باغ نشست. دستش را به خنکای آب سپرد. حریر نازک آب موج برداشت.
سردی آب تنش را مور مور کرد. کف دستش را به کاشی های آبی و لیز کف جوی چسباند. دستش را آرام در آب تکان داد.
آب موهای پشت دستش را به بازی گرفته بود. از این کار لذت برد. دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد. موهای دستش
مثل علفهای سیاه و نازکی میان آب تکان می خورد. مشتی آب برداشت و به صورتش پاشید. قطره های آب از لابلای
ریشهایش راه جستند و پایین چانه اش جمع شدند.

چشمانش را بست و گوش سپرد به صدای برخورد شاخه های درختان و گنجشکانی که میان برگها سر و صدا راه انداخته
بودند. باد دلچسبی که از سوی درختها می وزید، سرحالش آورد. صدای خش خش ملایمی شنید. برگشت و پشت سرش
را نگاه کرد. وزیر بود، با لبخند مرموزی بر لب. به طور محسوسی چیزی را پشتش پنهان کرده بود. از زیر سایه روشن
تاریک درختان گذشت و آرام به او نزدیک شد.

– چه شده وزیر؟! امیدوارم کاری پیش نیامده باشد، چون می دانی که الآن ساعت استراحت من است.

– می دانم جناب امیر! اما برای شما تحفه ای دارم که ساعت استراحت شما را خیلی شیرین تر خواهد کرد.

امیر به آب جوی خیره شد و با دستش آن را به بازی گرفت.

– چه تحفه ای وزیر؟! لیاقت این همه تعریف را دارد؟

– جناب امیر می توانند خودشان حدس بزنند.

امیر به چشمان وزیر دقیق شد. سعی کرد از چشمان او بخواند که چه چیزی را پشت خود پنهان کرده. برقی در چشمان
وزیر می درخشید. نمی دانست در آن چشمان ریز میشی رنگ که زیر سایه بانی از ابروان انبوه جا خوش کرده بودند و قی
زرد رنگی همیشه گوشه های آنها را پر کرده بود، چه چیزی وجود داشت که او را نگران می کرد. همیشه وقتی برای مدتی
به چشمان وزیر خیره می شد، احساس بدی مثل تنفر و دلزدگی در دلش می شکفت. سعی کرد به چشمان وزیر نگاه نکند.
نگاهش را دزدید و به کاشی های براق کف جوی دوخت. با دستش موجهای کوچکی در آب ایجاد کرد.

– نمی توانم حدس بزنم، حوصله اش را هم ندارم.

وزیر جلو آمد. برابر امیر زانو زد. مثل شعبده بازی که قصد دارد شاهکارش را به نمایش بگذارد، با ظرافت یک دستش را از
پشتش بیرون آورد و جلوی امیر گرفت. انار درشتی توی دستش بود که پوست ارغوانی رنگش می درخشید. امیر به انار
نگاه کرد و گفت: «خب که چه؟»

وزیر انار را میان انگشتانش چرخاند و گفت: «خودتان می توانید ملاحظه بفرمایید». امیر انار را گرفت. نگاهش افتاد به
نوشته ای که به طور برجسته و خیلی طبیعی روی پوست انار به چشم می خورد. چشمانش را ریز کرد و آن را آهسته زیر
لب خواند:

– لا اله الا الله، محمدا رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله.

نوشته را دوباره خواند. بی اختیار لبخندی روی لبش نشست. نوک انگشتش را روی نوشته کشید.

– خیلی شگفت انگیز است. تو این انار را چگونه به دست آورده ای؟

– خیلی اتفاقی قربان! قبول دارید ما بهترین دلیل را علیه شیعیان بحرین به دست آورده ایم؟

– البته وزیر! ولی تو در مورد شیعیان بحرین چه فکر می کنی؟

– آنها مردمانی متعصب هستند که هر دلیلی را انکار می کنند. شما می توانید دانشمندان شیعه را حاضر کنید و این انار
را به آنها نشان بدهید. اگر آن را قبول کردند و به آئین ما درآمدند که چه خوب، ولی اگر این دلیل را هم انکار کنند، سه
راه بیشتر برای آنها وجود ندارد.

امیر انار را کنار جوی گذاشت و مشتی آب برداشت و روی انار خالی کرد. حالا انار بیشتر از قبل می درخشید.

– از کدام سه راه حرف می زنی؟

– سه راهی که خودم انتخاب کرده ام، آنها یا باید مانند مسیحیان و یهودیان، خفت و خواری را به جان بخرند و به
حکومت جزیه بپردازند.

یا اینکه دلیلی محکم بیاورند که این معجزه بزرگ را رد کند.

یا اینکه شما دستور دهید مردان شیعه را بکشند و زن و فرزندانشان را به اسیری بگیرند و اموال آنها را به غنیمت بگیریم.

چند دقیقه ای به سکوت گذشت. به غیر از صدای شرشر ملایم آب، صدای دیگری به گوش نمی رسید. امیر داشت فکر
می کرد. وزیر با دو انگشتش قی را از دو گوشه چشمانش گرفت و سر انگشتانش را در آب جوی شست. امیر چندشش شد.
دوباره همان حس به سراغش آمد. با عجله گفت: «پیشنهاد خوبی است، پس زودتر بلند شو و ترتیب کار را بده. من همه
کار را به عهده تو می سپارم ».

وزیر از جا بلند شد و به راه افتاد. یک دفعه ایستاد و چند لحظه ای با تردید نگاهی به امیر و نگاهی به انار کرد.

– راستی …
– نگران انار نباش. پیش من می ماند. فقط تو زودتر برو و کارها را مرتب کن.

وزیر لبخندی زد و به راه افتاد. امیر همانطور که دور شدنش را نگاه می کرد با خود گفت: «نمی دانم چرا نگاه این مرد
اینجوری است، دلم را آشوب می کند».

بوی عود و روغن چراغ به هم آمیخته بود. نور چراغهایی که روی دیوارهای قصر می سوختند، به آیینه کاری های سقف
می تابید و منعکس می شد. امیر حالتی جدی به چهره اش داده و روی تخت نشسته بود. دستش را به دو طرف تخت
گرفته و به عقب تکیه داده بود.

وزیر دستانش را روی شکم به هم قلاب کرده بود. ایستاده بود کنار تخت و نگاه تیزش علمای شیعه را زیر نظر گرفته بود،
صدایش را بلند کرده بود و تقریبا فریادمی زد:

– … توجه کنید و به راه رستگاری برگردید. این معجزه بزرگی است. دلیل آشکاری است بر حقیقت اندیشه ما و باطل
بودن اندیشه شما. این فرصت خوبی است. خوب فکر کنید. خداوند با فرستادن این معجزه راه سعادت را به شما نشان
داده است. وقت را غنیمت بدانید و به باطل بودن عقیده خویش اعتراف کنید …

علمای شیعه وسط سالن ایستاده بودند. ده نفری می شدند. بیشترشان سالخورده و پیر بودند. لباسهای سفید و بلندشان
میان لباسهای رنگی درباریان توی چشم می زد. با پریشانی و اضطراب انار را دست به دست می گرداندند و زمزمه ای آرام و
گنگ بینشان جریان داشت. همه چهره در هم کشیده و فکر می کردند.

امیر با انگشت مگسی را که روی زانویش نشسته بود، پس زد و با خود فکر کرد: «خوب سردر گم شده اند، چه دلیلی بهتر
از اناری که آفریده خداست، می تواند باطل بودن عقیده شان را آشکار کند؟»

وزیر گویی فکر او را خوانده بود، خم شد و در گوش او زمزمه کرد: «قربان! می بینید چطور به هم ریخته اند؟ به زودی
پیروز می شویم ».

امیر خودش را کنار کشید. نفس داغ وزیر لاله گوشش را قلقلک داده بود. لاله گوشش را گرفت و خاراند. احساس کرد از
بوی دهان وزیر، از بوی عود و روغن چراغ حالش دارد به هم می خورد.

بی توجه به حرف وزیر، به علمای شیعه نگاهی کرد و گفت: «خوب چه می گویید؟ اگر عقیده ما را نپذیرید، باید همچون
کفار جزیه بپردازید وگرنه شما را کشته و زنان و فرزندان را اسیر خواهیم کرد».

پیرمردی از علمای شیعه که انار را در دست داشت، جمع را کنار زد و عصازنان جلو آمد:
– مهلتی می خواهیم تا درباره این کار با هم مشورتی کنیم.

وزیر قدمی جلو گذاشت و گفت: «این کاری نیست که نیاز به مشورت داشته باشد، شما هم وقت خودتان و هم وقت امیر را
تلف می کنید».

پیرمرد شیعه بدون اینکه نگاهی به وزیر بکند، به امیر گفت: «یک مهلت سه روزه به ما بدهید، بعد از آن در اختیار شما
خواهیم بود».

وزیر به سوی امیر رفت و آهسته گفت: «قربان! قبول نکنید. بهتر است کار در همین مجلس تمام شود». امیر صورت وزیر
را کنار زد تا بوی دهان او، آزارش ندهد. با خشم به چشمهای وزیر خیره شد. چشمهایش گستاخ و بی پروا بود.

– وقتی که حق با ماست، چرا باید از مهلت خواستن آنها بترسیم؟ بالاخره حق آشکار می شود.

صدایش را بلند کرد و گفت: «باشد، سه روز مهلت می دهم، به شرط اینکه صبح روز چهارم در اینجا باشید».

پیرمرد جلو آمد و ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.