پاورپوینت کامل دستهای بخشنده ۱۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دستهای بخشنده ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دستهای بخشنده ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دستهای بخشنده ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۶

بابا آن آقایی که می گفتی حتما کمکمان می کند …؟

صدای دخترش پیچیدتوی گوشش، نشسته بود روی زانوی مادرش تند و تند پلک می زد ومادر ماهرانه موهای سیاه و
بلندش را می بافت.

آره دخترم! می گویند مرد خیلی خوبی است، حتما با دست پر برمی گردم آن وقت هر چه که خواستی برایت می خرم.

وارد بازارچه شد. هیاهوی بازاریان توی گوشهایش پیچید. نگاهی به لباس ها و کفش های خاک آلودش انداخت. سر و
وضعش درست شبیه بچه هایی شده بود که تازه از خاک بازی برگشته اند، درست مثل دخترش همیشه وقتی از سر کار
برمی گشت از سر کوچه دخترش رامی دید که با سر و رویی خاک آلود با بچه های دیگر مشغول بازی است. دختر تا پدرش
را می دید دست هایش را که پر از خاک بود خالی می کرد و داد می زد: بابا! بابا!

دختر را بغل می کرد و پیشانی کوچکش را می بوسید اما نگران بود نگران اینکه دخترش بگوید:

بابا! برای ناهارمان چه آوردی؟

-خرما! خرما! خرمای رسیده! خرمای عسلی!

با صدای کلفت مرد خرمافروش به خودش آمد. مرد جلو رفت. سرفه ای کرد و گفت: سلام،خسته نباشی!

خرمافروش یک جفت کفش پاره پوره و خاک آلود رو به روی سینی بزرگ و چوبی خرما می دید.

-خرما! خرما! خرمای شیرین! چقدر بدهم؟

این را گفت و سرش را بلند کرد. مرد را دید که موهای ژولیده اش را زیر دستار پشمی بیرون زده است. چهره اش ناآشنا بود.

خرما می خواهی؟

-نه، دنبال مرد بخشنده این شهر می گردم…

-هان! فهمیدم حسین بن علی! او الان در مسجد است. با نگاه ازخرمافروش تشکر کرد و به طرف مسجد به راه افتاد.

تکیه داده بود به ستون وسط مسجد و حسین بن علی را نگاه می کردکه داشت نماز می خواند. چقدر آرزو داشت او را
ببیند و حالا اورا می دید و منتظر بود تا هر چه زودتر نمازش تمام شود.

با خودش فکر کرد چطور تقاضایش را بگوید، درست مثل بچه های خجالتی شده بود. نگاهش را در مسجد گردانید. مردم
در گوشه وکنار مشغول نماز بودند و چند نفری هم دور هم جمع شده بودند وبا هم حرف می زدند.

حسین بن علی به سجده رفته بود.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.