پاورپوینت کامل میهمان عزیر ۴۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل میهمان عزیر ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل میهمان عزیر ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل میهمان عزیر ۴۱ اسلاید در PowerPoint :
>
مردم با نگرانی انتظار می کشیدند. بیابان پیش رویشان بود و دورترها، کوهها به آسمان وصل می شدند. کاروان کوچکی
از دور پیدا شد. هیاهوی جمعیت فضا را پرکرد. همه به تکاپو افتاده بودند. هرچه بود، انتظار بود، انتظاری که داشت پایان
می گرفت. ساعتها بود که زن و مرد، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، جلو دروازه شهر ایستاده بودند و با اشتیاق، آمدن کسی
را انتظار می کشیدند. هرکس چیزی می گفت:
– به راستی، به قم می آید؟
– مگر نمی بینی؟! سیاهی کاروانشان پیداست!
– می گویند مقصدش «مرو» است; قصد دارد به دیدار برادر خود برود.
– شنیده ام که حال بانو خوب نیست.
– تا ساوه حالش خوب بوده، اما به آنجا که رسیده بیمار شده است.
مردی میان سال مرتب صلوات می فرستاد. «موسی بن خزرج » از بزرگان قم گفت: «او همان بانویی است که امام صادق (ع)
سفارشش را به ما فرموده است؟!»
صدای جمعیت مبهم بود و هرکس چیزی می گفت. زنها گفتگو می کردند.
– تا «مرو»، راه زیادی است. یک زن بیمار نمی تواند این همه راه را برود!
– کاش برای همیشه در قم می ماند تا به برکت وجودش، این شهر از فضایل اهل بیت سرشار باشد!
– اگر بماند، من خودم خدمتکارش می شوم و هرچه بخواهد، برایش فراهم می کنم!
کاروان لحظه به لحظه نزدیکتر می شد. خورشید رنگ سرخی به آسمان پاشید و کاروان از میان قلب خونین خورشید،
پیش آمد. همه حالت عجیبی پیدا کرده بودند، قلبها تندتر می تپید، حرفها ادامه داشت:
– به خانه چه کسی می رود؟
– حتما به خانه موسی بن خزرج، وارد می شود!
اما بیش از همه، موسی بن خزرج، در تب و تاب و اضطراب بود.
ناگهان صدای زنگوله شتری همه را به خود آورد. عده ای جلو دویدند. عده ای همان جا ایستادند و نگاه کردند. موسی بن
خزرج، هیجان داشت و مرتب به اطرافیانش دستور می داد.
شتر با قدمهای آرام نزدیک می شد و کجاوه ای که روی شتر تکان می خورد، با هر قدم شتر، دلها بیشتر به تپش می افتاد.
پیرزنی با پشت خمیده اسپند دود می کرد. مرد میانسالی، مرتب صلوات می فرستاد. هیاهوی جمعیت بیشتر شد:
– خانه من آماده است!
– خانه من نزدیکتر است!
– خانه من بزرگتر است!
در دل موسی بن خزرج غوغا بود. شتر بانو به دروازه رسید. دود اسپند هوا را مه آلود کرده بود. سلام و صلوات، فضا را پر
کرد. موسی بن خزرج بی درنگ جلو رفت و مهار شتر را گرفت و با صدایی که هم هیجان و هم شادی در آن بود گفت: «بانو،
به شهر ما خوش آمدید!» و سپس شتر بانو را به سوی خانه اش برد. آرامشی عجیب در دل موسی بن خزرج افتاد. با خود
گفت: «قم، شهری مانوس و امن برای شیعیان است. »
روی پرده سیاه شب، ستاره های نقره ای سوسو می زدند. گویی آسمان شهر قم برای استقبال از بانو چراغان شده بود. اما
بانو در بستر بیماری، درد می کشید. سرفه های دلخراش، امانش را بریده بود. همسر موسی بن خزرج، مثل پروانه دور بانو
می چرخید و به دخترانش دستور می داد تا به بانو رسیدگی کنند. دخترها با هم حرف می زدند. صدای پچ پچشان در اتاق
شنیده می شد. یکی از آنها آهی کشید و گفت: «کاش حال بانو زودتر خوب می شد.»
بانو بی اختیار به یاد شبهای مدینه افتاد. به یاد شبهایی که با برادر محبوبش، «رضا»، بر سر قبر جدشان پیامبر (ص)
می رفتند. آن شبها رضا چقدر با پیامبر درد دل می کرد. بانو یاد گرفته بود که چطوری حرفهایش را با خدا و رسول خدا
(ص) بزند.
صدای همسر موسی بن خزرج، بانو را از افکار گذشته بیرون آورد: «بفرمایید، برای قلبتان خوب است. آرامبخش است!»
بانو کاسه سفالی را گرفت و آرام نوشید. نگاهش را از پشت پنجره به ستاره ها دوخت. انگار با او حرف می زدند. فکر کرد که
آسمان این شهر چقدر شبیه آسمان مدینه است! ستاره ها ذهن او را به سوی مدینه می کشیدند. مدینه برای او همه چیز
بود! بوی پدر می داد و بوی رضا، که سالها برای او جای پدر را گرفته بود و او با یاد برادر نفس می کشید. آهی کشید و زیر
لب گفت: «خدایا، کاش می توانستم برادرم را ببینم؟!»
وقتی به خود آمد، دید کسی در اتاق نیست. شب دراز شده بود و خواب از چشمان بانو پریده بود. به حالت نیمه نشسته،
به پشتی خود تکیه داد. شوق دیدار برادر، او را بی تاب کرده بود و این بی تابی، هرلحظه بیشتر می شد. دوباره دلش تپید:
«می دانم به مرو نمی رسم.»
راه درازی را طی کرده و خطرهای بسیاری پشت سر گذاشته بود. خطر راهزنها، جاسوسان حکومتی و بیماری از یک
طرف و غریبی و تنهایی از سوی دیگر افکارش را پریشان کرده بود. اما هنوز آرزو داشت که یک بار دیگر برادرش را ببیند.
وقتی هاورن الرشید، پدرشان را به شهادت رسانده بود، حضرت رضا (ع) سی و پنح ساله بود و به دستور خدا، امامت را
عهده دار شد. خواهران و برادران بانو زیاد بودند، اما برادرش امام رضا (ع) طور دیگری او را دوست می داشت.
سرفه های پی در پی، فکر بانو را آشفته می ساخت و درد سینه، هر لحظه او را ناتوانتر می کرد. درست، هنگامی که
کاروانشان به ساوه رسید، بیماری عجیب بانو هم شروع شد. پرسیده بود: «تا قم، چقدر فاصله داریم؟!»
– ده فرسخ.
– پس، مرا به قم ببرید!
و حالا در قم بود. نفسی کشید. درد سینه اش بیشتر شد. به زحمت آب دهانش را فرو داد. بعد، به یاد حرفهای رضا افتاد
که از قول پدر بزرگشان امام صادق (ع) برای او گفته بود:
– اهل قم از ما و ما از ایشانیم!
– شهر قم، شهر ما و شهر شیعه ماست!
– قم، شهری است پاکیزه، مقدس و مطهر!
شب از نیمه گذشته بود. همسر موسی بن خزرج، که تا آن هنگام نخوابیده بود، آهسته وارد اتاق شد. بانو سر برگرداند.
شما هنوز نخوابیده اید؟!
و بانو به او لبخند زد:
– «شما هم که بیدار مانده اید؟!»
– من نگران حال شما هستم. شوهرم، صبح دوباره دنبال حکیم می فرستد…
صدای سرفه های خشک و پی در پی بانو، حرفش را برید. اذان صبح از مناره های مسجد جامع به گوش می رسید: «الله
اکبر… »
بانو، با صدای ضعیفی گفت: «کمکم کن تا برای نماز آماده شوم.»
موسی بن خزرج، عمامه اش را از سر برداشت و غمگین، روی پله ایوان نشسته بود. زنش نگران به او نگاه می کرد. گویی
می خواست چیزی بگوید. دخترانش مرتب در حال رفت و آمد بودند. و از زنهایی که در خانه بودند، پذیرایی می کردند.
ناگهان موسی بن خزرج متوجه نگاه همسرش شد. سر بلند کرد و پرسید: «حال بانو چه طور است؟»
زن با صدای ضعیفی که غم و یاس در آ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 