پاورپوینت کامل سید خانه به دوش ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سید خانه به دوش ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سید خانه به دوش ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سید خانه به دوش ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
>
گرد و غبار قامت شهر را در هم پیچیده بود و باد گرم می وزید و همچون تازیانه ای بر پیکره آن، می کوبید. آفتاب با رخی
گرفته، سینه آسمان را می شکافت و با خشم و حرارت بسیار، می تابید. کوچه ها و خیابانها خلوت می نمود. سکوت سوزان
و زوزه دهشتناک باد، بر شهر حکم می راند.
شاخه های ریز و درشت کاج و سرو، در حاشیه خیابانها در هم می شکست. مدتها بود که شهر چنین غبارروبی ای را در خود
ندیده بود!
در این حال، روحانی جوانی که صورتش را لای عبا قایم کرده بود و تنها چشمان درشت و نافذ و ابروان کشیده اش را به
نمایش گذارده بود، زیر تیر برق چوبی کنار خیابان، ایستاده بود.
او هر لحظه این پا و آن پا می کرد و هیکل خود را که متزلزل و مضطرب به نظر می رسید، جابجا می کرد. غبار بر پیشانی
بلندش می نشست و او هر از چندگاهی با گوشه عبای حنایی رنگ و پینه خورده اش آن را پاک می کرد. از کوچه مقابل او که
تنگ و باریک و دلگیر می نمود، پیرمرد بلندقدی که پشتش قدری برآمده و نیمه تنه اش را کمانی کرده بود، بیرون آمده
بود.
او که با یک دست، کلاهش و با دست دیگر، کت رنگ و رو رفته اش را محکم گرفته بود تا بتواند از آزار باد در امان بماند، به
سرعت به آن طرف خیابان رفت و در حالیکه نسبت به وضع هوا، غرولند می کرد به دو طرف خیابان نگاه می کرد اما از
ماشین خبری نبود. اندکی بعد خود را به عقب کشید و در کنار سید ایستاد و بعد از سلام بی مقدمه گفت: وای، عجب
هوائیه، کمتر تو قم، هوا رو اینجوری دیدم! و دستی به چشمانش کشید و عضلات صورتش را بالا برد و ادامه داد: تو این
وضع باید برم … باید برم دوا تهیه کنم … میدونی سید! پیری و صد جور بلا، سر پیری، خانمم افتاد و پایش شکست. حالا
باید برم دواش تموم شده، بگیرم که امشب آه و ناله اش به آسمان نره.
روحانی جوان که به سختی لبخند زده بود، پیرمرد را که با صدای بلند حرف می زد با صمیمیت نگاه می کرد.
پیرمرد در ادامه گفت: آقا سید! چیه، تو فکری، خدای ناکرده، ناخوشی؟!
روحانی جوان دستی به عمامه اش زد و آن را روی سرش جابجا کرد و چیزی نگفت; پیرمرد پا پیش گذاشت و برای
ماشینی که از دور می آمد دست بلند کرد اما ماشین نایستاد. پیرمرد که به طرف سید برمی گشت با صدای بلندی گفت:
خدا خیرشون بده تو این حال و روز توجهی به آدم نمی کنن، زمانه خیلی عوض شده آقا سید!
روحانی جوان که سرش را به علامت تایید تکان می داد با تاکید گفت: متاسفانه!
پیرمرد که همچنان خیابان را می کاوید، گفت: سید خدا! خیلی تو خودتی، جون جدت اگه از من کاری ساخته است،
بفرما!
روحانی جوان ابتدا به چشمان خرمایی رنگ او نگاه کرد بعد، سراپای او را ورانداز کرد و با خود گفت: پیرمرد مهربون! تو
چه کاری از دستت برمیاد؟ یکی باید به کار تو برسه! و از ته دل، برایش دعا کرده بود و تبسمی کرد در حالیکه عبایش را
دور خویش جمع و جور می کرد گفت: خیلی ممنونم پدرجان!
پیرمرد گفت: بهرحال، خدا برات بسازه سید!
بعد به درازای خیابان که خار و خاشاک در آن می دویدند و گرد و غبار، مسیر خیابان را کدر کرده بود، چشم دوخت و
همچنان انتظار ماشینی را می کشید.
روحانی جوان گفت: می دونی پدرجان! حق با شماست، ناراحتم; راستش بیرون کاری ندارم از روی ناراحتی زدم بیرون!
و نفس عمیقی کشید و عبا را از روی صورتش برداشت. صورت کشیده، افتاده، متفکر، مضطرب و ناامید با چشمانی به
رنگ آسمان و ناگفته های فراوانی که از لای مژه های بلندش قابل درک بود! بعد، ادامه داد: صاحب خونه ام خدا خیرش
بده آدم ناسازگاریه، امروز با من دعوا کرد و گفت: باید تا فردا ظهر، خونه را تخلیه بکنی و الا کول و بارت رو می ریزم تو
کوچه.
پیرمرد که بعضی وقتها گوشهایش را جلوتر می برد تا بهتر بشنود صورتش درهم رفت و با جدیت و عصبانیت گفت: عجب!
مگه، لا اله الله؟!
در واقع آن حرفی راکه می خواست بزند، نزد. بعد از مکثی، ادامه داد:
خوب مگه قرارداد تو، تموم شده اولاد پیمبر؟!
روحانی جوان گفت: نه، هنوز دو ماهی مانده ولی لج کرده. نمی دونم چرا؟
پیرمرد گفت: اگه نخواهی بری چی می تونه بهت بگه؟! ای بابا! نترس از پلوفش.
و با انگشتان بلندش بابت هر یک از کلماتش، خط و نشان می کشید و برای حرفهایش اهمیت قایل بود. سید که به تیر
چوبی برق، تکیه داده بود، لبخندی زد. به نقطه ای خیره شد و چیزی نگفت.
پیرمرد گفت: حالا اومدی بیرون اونهم تو این هوا که چی بشه؟! ولش کن آقا سید! کاری نمی تونه بکنه.
روحانی جوان گفت: نه پدرجان! بحث این حرفهانیست، اگه خالی نکنم آبروم رو تو محله می بره. من که باهاش دعوا ندارم،
خونه خودشه، اگه راضی نباشه چه می شه کرد؟ تازه حق با من هم که باشه، او نمی خواد من بمونم. گفتم که لج کرده.
درست نیست من هم لج بکنم. ماندم که چه بکنم؟ و آهی کشید و به نقطه ای خیره شد.
پیرمرد با همان حالت گفت: واقعا نمی دونی چیکار باید بکنی؟! ای امان هی، سید خدا! برو پیش عمه ات بی بی معصومه،
او برات چاره می کنه. و در حالی که جستی زد و به کنار خیابان رفت با صدای بلند که سید به سختی می شنید ادامه داد:
سید! اینا چاره می کنن، من اگه به جای تو باشم، میرم حرم، میگم: خانم جون! … هر بلایی که کشیدید
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 