پاورپوینت کامل نوید صبح ۴۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نوید صبح ۴۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نوید صبح ۴۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نوید صبح ۴۳ اسلاید در PowerPoint :
>
ای مهدی! ای امام رهایی، دلهای پر ز درد در انتظار لحظه دیدارمی تپد
ای ناخدای کشتی انسان، بیا، بیا بس خون حق طلب که به بی حرمتی بریخت، بی کمترین گناه، بس خانه ها که بر سر
مردم خراب گشت شدروزشان سیاه ای آخرین امام! کی می شود که آمده، برگیری انتقام؟اینک در این جهان، هر سو شعار
تفرقه انگیز دشمنان هر دم هزارنغمه ز حلقوم «سامری » هر جا هزار دام، ز «قارون زرپرست »هر سو هزار معبد تاریک شرک
و جهل هر لحظه بانگ ناخوش «گوساله زرین » مردم اسیر دام و کمند تحیرند ای رهبر نجات ستمدیدگان،…بیا ای آخرین
پناه و امید جهان،…بیا
مهدی (ع) خواهد آمد.
او موعود ملتها و منجی امتها و منتقم خون های شهداست.
او می آید… رایت اسلام در دست، زبور داود در بر، مشعل هدایت در پیش، «تابوت سکینه » به همراه، عصای موسی در کف،
ذوالفقارعلی در دست، پرچم پیامبر(ص) را می گشاید، با نصرت الهی وسپاه رعب ، حق را تجلی می بخشد و عدالت را حاکم
می سازد ومستضعفان را به امامت زمین و وراثت جهان می رساند.
آن روز، روز ظهور اسلام و دین، روز گسترش عدل و داد، روز خلاص ونجات، روز فتح بزرگ و پیروزی نهایی است.
روز حکومت صالحان و امامت مستضعفان است.
روز استخراج گنجها، روز فتح شهرهای شرک و سقوط پایگاههای کفراست.
دولت مهدی(ع)، دولت حق و اسلام است و یاران و هوادارانش ازاستوارترین، با وفاترین و صادق ترین یارانند.
آن حضرت پس از ظهور، حکومت واحد جهانی تشکیل می دهد، جهان راآباد و عقول و اندیشه ها را کامل می سازد، چشم
جهان و جهانیان رابه روی عدل و احسان می گشاید.
اینها امیدهایی است که به آینده داریم.
ما چشم به راه آن طلوع و ظهوریم ، تا این «انتظار» به سرآید و آن «روز موعود» فرا رسد.
«غیبت » و دوران «انتظار» جوشش دوباره «غدیر»ی عاشورایی در نینوای زمان است. در بستری از فرات ظهور و علقمه نور.
«عصر ظهور»، رجعت دوباره بعثت در حرا ، امامت در غدیر وشهادت در عاشوراست.
«مهدی »، همان «محمد» است، در جلوه علوی و حسن حسنی و شورحسینی.
دولت مهدی، تجسم آرمان «بعثت » و «غدیر» و «عاشورا»ست.
«نیمه شعبان » یاد آور آن حکومت موعود و دوران مسعود است .
یاد مهدی(ع) افروختن چراغ شوق در دل شیعیان و امید دادن به محرومان است. با نام آن محبوب، گلواژه های «انتظار» ،
«ظهور» ، «فرج » ، (حکومت جهانی) ، (قسط و عدل) و (دیدار)می شکوفد.
مهدی(ع)، خورشید جانها و امید انسانهاست.
یادگار پیامبران ، خلاصه ابراهیم ، عصاره محمد(ص) و زنده کننده سنتها و نابود کننده بدعتهاست.
انتظار فرج، فلسفه مقاومت است، نه عامل تسلیم.
منتظران واقعی ، سلاح بر دوشان شهادت طلب اند، که «استقامت »مدال و نشان آنان است و «ایمان » ره توشه حرکتشان و
«توکل)تکیه گاه همیشگی ایشان است.
منتظران، چشم به راه سپیده تاریخ اند.
با «بصیرت » و «جهاد» ظلمت شب ظلم را می شکافند و رها ازتعلقات، خود را برای شهادت در رکاب آن مولی، آماده
می سازند.
انتظار، درختی است که جز «اقدام » و «اصلاح »، میوه ای نمی دهد. انتظار فرج، دل بستن به ظهور و حضور پیشوایی است
که بندها را از دست و پای بشریت بگسلد و خونخواه مظلومان تاریخ گردد و انتقام شهیدان طف را باز ستاند.
پیشوایی که «وارث » است، وارث دین محمد و خط سرخ شهادت.
«قائم » است ، ایستاده و استوار و پا بر جا، تا جهانی را به قیام حق طلبانه وا دارد.
«بقیه الله » است، یادگاری از خط امامان و ذخیره ای از سوی خدا.
امام علی علیه السلام با من است
بتول مظفری
رحمان از پنجره نیم شکسته زیر زمین، نگاهی به کوچه انداخت.
بوی آب کثیف و سیاه جوی وسط کوچه، بینی اش را آزرد. پنجره رابست، موهای بلند و ژولیده اش را با دست پت و پهنش
مرتب کرد، به طرف چرخ سفالگری اش رفت، آهی از اعماق دل کشید:
ای روزگار، چقدر ستم…
سرش را بر روی گل رس خم کرد، دستانش را پیش برد تا گل رس راشکل دهد، اما زود منصرف شد. از پشت چرخ
برخاست. روی سه پای چوبی سیاه و چرک میان زیر زمین نشست، سرش را میان دو دستش گرفت و با صدای بلند
عاجزانه گریست. قطرات درشت اشک، یقه چرک و کثیف پیراهنش را مرطوب کرد. نیم نگاهی به کوزهای سفالی کنارزیر
زمین انداخت.
شماهم مثل من دلتان تنگ شده؟ عیبی ندارد، من و شما ساخته شدیم برای دلتنگی و غم و غصه، دنیای ما بیچاره ها
همین است.
کسی با مشت در زیر زمین را کوبید، او باپشت دست گونه های تحلیل رفته مرطوبش را پاک کرد و گفت: بیاتو.
احمد داخل شد، گلدان کوچک گل سرخ را که یکی از غنچه هایش هنوزنشگفته بود، گوشه زیر زمین گذاشت و گفت: این
گلدان را برای شما آوردم… خودم این گل را کاشتم.
رحمان با صدای خفه ای گفت: دستت درد نکند; ولی من که گل نمی خواستم! لبخندی بی رمق بر لبان نازک و بی رنگش
نقش بست.
این زیر زمین، گلدان نمی خواهد. گل هوای اینجا را طاقت نمی آورد. خیلی زود پژمرده می شود.
احمد سرش را خاراند.
کفشهایتان تعمیر نمی خواهند، اگر لازم است، بدهید تعمیر کنم.
دستان یخ کرده اش را بالای چراغ علاءالدین گرفت و نگاهی به رحمان انداخت که سرش را به نشانه منفی بالا گرفته بود.
با اجازه من رفتم.
از زیر زمین بیرون رفت، و در چوبی زیر زمین را محکم به هم زد.
رحمان برخاست، مقابل گلدان روی زمین نشست، گلبرگهای لطیف گل سرخ را نوازش کرد.
بینی اش را به گل نزدیک کرد.عطر گل از بینی استخوانی اش بالا رفت.
گلدان را روی سه پایه گذاشت و مدتی خیره به او نگریست. چشمش باز خیس شد، سرش را به دیوار زیر زمین گذاشت.
شانه هایش بالا و پایین رفت و صدای هق هق گریه اش سکوت زیر زمین نیمه تاریک را شکست.
باز در زیر زمین به صدا در آمد، با صدای بمی گفت: بیاتو، حتمااین بارم…
در زیر زمین گشوده شد. مرد روحانی بلند قامت گندمگونی تبسم کنان وارد شد.
رحمان سریع اشکهایش را پاک کرد، دستان روحانی را در دست فشرد.
مدتی است، سراغی از ما نمی گیرید! چه به روز خود آوردی;چرا از خانه بیرون نمی آیی؟ خودت را در این زیر زمین
زندانی کرده ای که چه؟ چرا مسجد نمی آیی، خود و خدا را فراموش کرده ای؟رحمان گوشه ای نشست، ریش بلندش را در
دست گرفت و جواب داد: خدامرا فراموش کرده و با یک دنیا غم رها ساخته و سعادت را از ماگرفته است.
بعد با صدای بلند ادامه داد: چرا هر چه بدبختی است باید سرمن خراب شود؟ زنم سرزا رفت، پسر و دخترم با یک مریضی
ساده ازدستم رفتند و من را تنها گذاشتند. مگر من چقدر طاقت دارم؟ همه عمرم دنبال کار خلاف نرفتم، سالم زندگی
کردم، مال کسی رانخوردم… چشم به نامحرم نداشتم، روزی حلال در آوردم…؟!روحانی روی صندلی چوبی کنار
علاءالدین نشست و گفت: خدا تو رافراموش نکرده
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 