پاورپوینت کامل تنها باز مانده ۴۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تنها باز مانده ۴۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تنها باز مانده ۴۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تنها باز مانده ۴۸ اسلاید در PowerPoint :
>
آفتاب با رخی گرفته ، از لابلای ابر و دود «دوعیجی » راتماشا می کرد . زمین به خود می لرزید و باد بوی مرگ را با خود
به همراه می کشید . صدای کشدار و در پی آن ، انفجار گلوله های سنگین لحظه ای قطع نمی شد . پیکرهای بی جان و یا
مجروح و خونین جنگجویان در هرگوشه و کناری به چشم می خورد . لبها خدا را فریاد می کرد وقلبها تنها از او استمداد
می جست . پشت سر جنگاوران ، فرسنگهاآب و سیم خاردار و مین و میله های خورشیدی بود و تنها راه مواصلاتی بچه ها که
شب قبل از آن گذشته بودند اکنون در هر لحظه صدها گلوله توپ و خمپاره آنجا را می کوبید و جنبنده ای قادر به گذشتن
از آن بنود . در مقابل نیز تنها دشمن بود و ادوات وتجهیزات مدرن و نفرات تا دندان مسلح . آسمان نیز از
چرخبالهای جورواجور پر شده بود . مهمات رزمجویان مسلمان ته کشیده بود .
قوایشان به تحلیل رفته و از ساعتها پیش آب و غذا تمام شده بود. اینک صدها نفر در محاصره کامل دشمن هستند و
سرنوشت نامعلومی در انتظارشان بود . هرکس در گوشه ای زیارت عاشورا و یا قرآن می خواند . تعدادی نیز به سنگرشان
تکیه داده و با حالتی محزون روی تکه کاغذی مطلبی می نوشتند :
«امروز ، جمعه نوزدهم دیماه است و ما تشنه و گرسنه درمحاصره دشمن هستیم . . .» ، «پدر و مادر عزیزم ! اینجاکربلاست
و ما . . .» ، «همسرم ! شاید یک روز جنازه ام رابرایتان بیاورند . بدانید که ما در وادی غربت ، از اسلام و قرآن و فرمان
پسرفاطمه (س) خمینی عزیز ، مردانه دفاع کردیم . . .
» . ساعت سه و نیم بعد از ظهر را نشان می داد . آتش دشمن خاموش شده بود و سکوت معناداری صحرای دوعیجی را در
خود فرو برده بودو تنها زوزه باد بود که از آن سوی بصره تا بدین سو می وزید .
وقتی آتش سهمگین دشمن فروکش کرده بود ، بچه ها بلافاصله اقدام به تخلیه شهداء و مجروحین نمودند و از آن طرف
نیز مهمات لازم راوارد معرکه کردند . اگرچه برابر شدن با دشمنی مجهز ، برای جنگاوران مسلمان بی فایده می نمود ولی
روح مقاومت و ایمان آنهایک نبرد شرافتمندانه را می طلبید . جواد ، فرمانده گردان صاحب الزمان (ع) با صورتی آرام و
متبسم یکایک از نیروهای باقیمانده را سرکشی کرده و به آنان قوت قلب داده بود . اماسکوت دشمن اضطراب ها را بیشتر
کرده بود . اصلا کسی نمی دانست که آنان در چه فکر و نقشه ای هستند . عقربه های ساعت به کندی دورمی زد . انگار زمانه
از حرکت باز ایستاده بود و نفس ها درسینه حبس شده بود . از اینکه ساعت به چهار رسیده بود ، یکباره زمین به خود لرزید .
در پی هر زوزه ای ، فریاد وحشتناکی از دل زمین برمی خاست . خاکریزی که بچه های گردان صاحب الزمان (ع) در
آن موضع گرفته بودند ، بیش از دو متر ارتفاع داشت و دشمن آن را به عنوان هدفی مشخص زیر آتش قرار داده بود . بازهم
تنها راه ارتباطی بسته شد و دشمن از مقابل یورش را آغاز کرده بود .
تانکها پشت سرهم غرش می کردند و پیش می آمدند . چرخبالهای دشمن نیز از بالای سرمدافعان گذرگاه را مورد هدف
قرار داده بودند .
هدف دشمن تصرف گذرگاه بود . که بدون هیچ زحمتی صدها نفر را به اسارت می گرفت . مهم تر آنکه سرنوشت عملیات
کربلای پنج در پرده ای از ابهام فرو می رفت . جواد از این سو به آن سو می دوید . فریادمی زد . نوازش می کرد . دستور می داد
. گاه با عصبانیت با بی سیم صحبت می کرد ، اما در همه حال متبسم بود تا در نگاه نیروهایش امید را احیا کند . اگرچه هر
لحظه بر تعداد شهداء و مجروحین افزوده می شد و نیروها به کلی تحلیل می رفتند . هیچ راه امیدی نبود . گویا تقدیر این
بود که جوانان بسیاری در این دشت گرفتارآیند . دیگر فاصله زره پوشهای دشمن به خاکریز ، به کمتر از نیم کیلومتر
رسیده بود . و خاکریز هم به خاطر بمبارانهای پی درپی از قامتش کاسته گردیده بود و تنها باریکه ای از خاک در
امتدادپرورش ماهی باقی مانده بود . جنگجویان مسلمان لحظه ای غفلت نمی کردند و با تمام قوا مقاومت می کردند . اما
دیگر امیدی نبودو می بایست . . .
فرمانده گردان ، مایوس و نگران از جای برخاست و در میان گلوله ها و ترکش ها ایستاد و فریاد زد : هرکه قصد دیدار
امام حسین (ع) را داره ، بسم الله .
صدای یا حسین (ع) و یا زهرا (س) از هر نقطه ای برخاست .
اولین داوطلب اعلام آمادگی کرد و به دنبال او شش نفر دیگر نیزمهیا شدند . جواد به سرعت توضیحات لازم را به آنها داد
و نقاطقوت و ضعف دشمن را متذکر شد .
چشمان او که بیشتر به چشمان بیمار شباهت داشت مملو از اشک شده بود : بچه ها ! شما را به جان زهرا زود باشید ،
معطل نکنید. اگه دشمن جاده را . . . وهق هق گریه اش رشته کلمات را برید .
بعد دستی کشید و سربه طرف آسمان نهاد و بعد از مکث کوتاهی ،ادامه داد : خوب بچه ها ، موفق باشید . «یاعلی (ع » .
یکی از تانکها در منتهی الیه دشت دوعیجی از بقیه فاصله گرفته بود .
گویا خیلی عجله داشت ، اولین تانکی بود که مورد هدف شکارچیان قرار گرفت . بارقه امید در دلها دمید و در اوج
ناباوری ها دشت دوعیجی قتلگاه تانکهای دشمن شده بود . هرلحظه در گوشه ای برپیکره زخمی وبی جان تانک جرقه ای
شکل می گرفت و به زبان آن ،زبانه های آتش بود که شعله می کشید . چرخبالهای دشمن ماموریت اصلی خود را ترک کرده ،
به دنبال شکارچیان افتادند تا با هدف قرار دادن آنها راه را برای فشار تانکها باز کنند . فضا ازگلوله و ترکش پرشده بودو از
همه جا باران گلوله می بارید . یکی از چرخبالها توانسته بود دوتا از شکارچیان را مورد هدف قراردهد . چرخبالها به خود
جراءت داده بودند تا از ارتفاع بسیارپایینی حرکت کنند . که در این حال ، شکارچیان به یکباره آنهارا مورد هدف قرار
دادند . عرصه برایشان تنگ شده بود و چاره ای جز فرار و ترک منطقه را نداشتند . دشمن زمین گیر شده بود وناتوان و
درمانده به چپ و راست می زد تا شاید بتواند کاری ازپیش ببرد . شکارچیان تانک امیدوار به یاری خداوند به تلاش
خودافزودند . تاریکی پرده سیاه خود را بر نیمه تنه عالم می گستراندو با فرا رسیدن شب ، دشمن ناامیدانه عقب کشید .
حتی برخی ازتانکها را رها کرده تا خودشان در امان بمانند . از هفت نفرشکارچی تانک ، چهار نفر به شهادت رسیده و سه
نفر مجروح شده بودند .
سالها از این واقعه گذشته بود تا اینکه قدیمی های جنگ در یک غروب پاییزی محفل انس و دیداری دایر کرده بودند .
«حسینیه عاشقان ثارالله ساری » محل دیدار یاران و تداعی خاطرات تمام ناشدنی جنگ بود . نم نم باران بر روی برگهای
زرد خیابانهای شهرمی بارید . بوی خاک و برگهای باران خورده ، خاطرات کودکی رازنده می کرد . حسینیه حال و هوای
جنگ را پیدا کرده بود . وقتی دوستان همدیگر را می دیدند با ناباوری آغوش را به روی هم می گشودند و بستر حسینیه از
اشک آنان شسته می شد و ساعتها درگوشه و کنار آن دیدارها شکل می گرفت و خاطرات زنده می شد . بعداز نماز جماعت
نوبت نقل خاطرات جنگ بود . از هر گردانی چند نفررا انتخاب کرده بودند تا خاطراتشان را بازگو کنند .
منتخبین گردانها در جای مشخصی نشسته بودند . با آغاز برنامه، قدیمی های گردانهای امام محمدباقر (ع) یا رسول الله
(ص) ،سیدالشهداء (ع) ، مالک اشتر و علی بن ابی طالب (ع) خاطراتشان را نقل می کردند . آخرین گردان ، صاحب الزمان
(ع) بود ، که می بایست بچه هایش خاطرات خود را نقل می کردند . اما تنها یک نفردر جایگاه قرار گرفت . سکوت
شکننده ای فضای حسینیه را
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 