پاورپوینت کامل داوری ۲۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داوری ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داوری ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داوری ۲۱ اسلاید در PowerPoint :

>

پسرک از پشت دیوار سرک کشید و زیر لب گفت : باید اهل شهر راخبر کنم . نباید این مرد فرار کند ، براستی اگر او فرار کند … ادامه سخنش را خورد .

آهسته از خرابه به بیرون آمد ، در دلش آشوبی به پا شده بود .و چشمانش در حدقه می لرزیدند و خود را به پیرمرد خرمافروش که در زیر سایه درختی نشسته بود ، رساند ، خواست صدایش کند زبانش بند آمده بود ، مقابل پیرمرد بر روی رمین خاکی و گرم نشست ،وحشت زده به او نگاه کرد . می خواست لبان ترک خورده اش را از هم باز کند ، اما هر چه کرد ، نتوانست ، زبانش مثل چوب به کامش چسبیده بود . دستان لرزانش را بطرف دستان زمخت و پینه بسته پیرمرد برد ، پیرمرد متعجب به دنبالش رفت . پسرک جلوی خرابه ایستاد ، دستانش یخ کرده بود و پاهای لاغر و خشکیده اش می لرزیدندو توان وارد شدن به خرابه را نداشت ، آنگاه پیرمرد به چهره آفتاب خورده و نحیف پسرک افتاد و با تعجب پرسید : مرا به این خرابه کشیده ای که چه بگویی ، پوزخندی بر لب آورد حتما گنج یافته ای و می خواهی مرا شریک خود کنی ، صدای خنده اش بلند شد ، پسرک به خرابه اشاره کرد ، آهسته قدم برمی داشت به دیوار گلی و مخروبه رسید ، سرک کشید ، هنوز کاردبدست ایستاده بود ، پیرمرد دستی به شانه پسرک زد و آهسته گفت :همین جا بمان تا مردم شهر را خبر کنم . با شتاب از خرابه بیرون رفت و پسرک را با یک دنیا هراس و دلهره تنها گذاشت صدای ضربان قلبش را می شنید حس می کرد قلبش از قفسه سینه اش می خواهد بیرون بیاید ، دستش را بر روی سینه اش گذاشت و صلوات فرستاد ، پیرمردبا جماعتی زن و مرد و پیر و جوان از راه رسید . هیاهویی برپاشده و گرد و خاک به هوا برخاسته بود بوی خون تازه و گرم با بوی خاک آفتاب خورده در هم آویخته بود و مشام را می آزرد . مردم ،مرد را که چشمانش از ترس ، از حدقه بیرون زده بود و چهار ستون بدنش مانند بید می لرزید ، محاصره کردند و او را دستگیر کردند .

صدای مردم که به او دشنام می دادند خرابه را پر کرده بود. زنی بچه بغل نگاه سرزنش آمیزی به او انداخت . چطور این کار را کردی ، آیا دلت برای جوانی اش به رحم نیامد .

هر کسی حرفی می زد ، و آن مرد را لعن و نفرین می کرد . مردجوان را از خرابه بیرون آوردند پیرمرد خرمافروش محاسن سفید وبلندش را در مشت گرفت و به فکر فرو رفت ، جوان ژنده پوشی ازمیان جماعت فریاد کشید : با این مرد چه کنیم ؟ خرمافروش به جماعت نگریست . او را نزد علی (ع) می بریم ، تا او درباره این مرد حکم کندزن رو بنده سیاهش را بالا زد : پسرک را هم بیاورید ، او شاهداست . مردم باهم فریاد زدند ، آری ، آری ، باید او را هم ببریم مرد جوان نگاهش را به زمین دوخته بود ، دو مرد قوی هیکل ازدو طرف بازوهایش را محکم گرفته بودند و او را به سمت محکمه می بردند .

مرگ را در چند قدمی می دید ، بناگاه از اعماق دل ضجه ای کشید وقطره اشکی در چشمان سیاه و درشتش نمایان شد ، لب زیرینش لرزید، ملتمسانه نگاهی به پیرمرد که مقابلش نشسته بود ، انداخت .پیرمرد غضب آلود به او نگاه کرد . فکر مرگ آزارت می دهد ؟ . . . . جوان ! چرا خود را تسلیم شیطان کردی ؟ مرد نگاهش را به طرف پسرک شاهد ، رنگ پریده که گوشه ای نشسته بود ، گرداند . پسرک سنگینی نگاه مرد را تاب نیاورد ، نیم چرخی زد و به جماعت نگریست .

حضرت علی (ع) وارد شدند . هم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.