پاورپوینت کامل روشن تر از ستاره ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روشن تر از ستاره ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روشن تر از ستاره ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روشن تر از ستاره ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

>

صدای مادربزرگ از زیر زمین بلند بود. سمیرا بدون توجه به حرف های مادر بزرگ جلوی آینه ایستاده بود و خودش را
وراندازمی کرد. مادربزرگ از پله های زیر زمین بالا آمد: خوش به حالت ننه پس تو هم رفتنی شدی، قربون قد و بالات برم
دخترم. الهی خیرببینی رفتی یه دعایی هم به من پیر زن کن.

سمیرا روسری اش را کمی بالاتر کشید، چادر سفید و گلدار را ازدست مادر بزرگ گرفت، تا کرد و در کیف گذاشت: ننه
جون هنوزمعلوم نیست که حتما تو قم توقف کنیم. اگه طبق برنامه پیش بریم و تو راه معطل نشیم، امکان دارد آنجا هم
یه نصفه روز بمونیم.

اونم شاید. خانممون این طور که می گفت وقت نمی شه ولی از شهرش حتما رد می شویم.

مادر بزرگ سکوت کرد سرش را پایین انداخت، لب هایش را حرکت داد، چروک های صورتش بیشتر مشخص شد: ولی من
همیشه آرزوم بوده که حتما یه بار که شده اون خانومو زیارت کنم. یادمه بچه که بودم همیشه مادرم می گفت: قم زمینش
مقدسه. اون بیچاره هم همیشه آرزومی کرد این سفرو بره ولی حسرت تو دلش موند و مرگش رسید. می ترسم من آرزو به
دل بمیرم. یادمه می گفت: هر کسی دل شکسته به زیارتش بره خانوم جون نا امید برش نمی گردونه. اون خانوم مهمان
نوازه،خوش به حال اونهایی که همیشه مهمونش هستند.

قطره اشکی که در کاسه چشمش حلقه زده بود آرام از گونه اش برروی دامنش چکید. آرام زمزمه کرد: اون خانوم اونقدر
بزرگواره که هیچ کدوم از زوارا شو تنها نمی زاره.

مادر بزرگ سرش را با تاسف پایین انداخت: یه عمره حسرت رفتن و زیارت اون خانوم تو دلم بوده ولی قسمت نشده. چی
بگم ننه، دلم خونه از وقتی که به دنیا اومدم تا حالا بچه بزرگ کردن و ترو خشک کردن و….

مادر بزرگ تکانی به خودش داد، نفس عمیقی کشید و گفت: ای دنیا!

سمیرا از پله ها پایین آمد و به طرف حوض کوچک وسط حیاط راه افتاد: ننه جون تو رو به خدا ول کن این حرفا بسه دیگه.
یه عمره این جوری زندگی کردی خسته نشدی. گوشم از این حرفا پرشده.

مادر بزرگ دست روی کمرش گذاشت و با آخ و واخ از جا بلند شد:

نه والا تو یکی انگار آدم شدنی نیستی. استغفرالله می گم؟ منو باش که دارم با کی درد دل می کنم. آخه دختر جون،
سمیرای من، عزیزمن، تو چی می دونی زیارت چیه؟ اونم زیارت خانوم فاطمه معصومه(س).

سمیرا سرش را پایین انداخت. خم شد و با دستمال خیسی خاکهای کفشهایش را پاک کرد. این حرفا به قول خودش
شعارهای الکی بود.

نگاهی به مادر بزرگ کرد. مادر بزرگ از پشت عینک ته استکانی وذره بینی اش به او خیره شده بود: خوب ننه جون تو
بگو چکار کنم؟

برم تو کوچه و خیابون شعار بدم؟ چرا نمی خوای بفهمی زمان ما بازمان شما خیلی فرق کرده. حالا خودت بگو از زمان
جوانی شما چقدرزمان پیشرفت کرده شما شصت، هفتاد سال پیش جوان بودید زمانه هم چیزی از تکنولوژی و پیشرفت
نمی دونست اما حالا چی توقع داری طرزفکر من با طرز فکر شما که قدیمی هستی یکی باشه؟

چینهای پیشانی مادر بزرگ در هم گره خورد چشم غره ای به سمیرارفت: بله دیگه خانوم بهش برخورد اصلا بگو ببینم
زمانه که جدیدشده حرفای خدا و پیغمبر تغییر کرده؟! تا حرف قیام و قیامت بشه تا حرف خدا و پیغمبر پیش بیاد حرفای
ما می شه قدیمی خدا خودش رحم کنه حالا پاشو با تو حرف زدن فایده نداره کسی که نمی دونه نماز چیه، این حرفها
حالیش نمی شه کسی که خدا و پیامبرش رانمی شناسه نه نمی دونم می ترسم با این حرفهات منو از غصه دق مرگ کنی.
اون دختری که من بزرگ کردم اگه این جوری بود تا حالا صد تاکفن عوض می کردم. اون دختر فرشته بود. از بچگی تو
مسجدها یاهیاتهای عزاداری، بعضی موقع ها اصلا یادم می ره که تو بچه اون دختری از اون مادر و پدر. خدا رحمتشون کنه
قسمت اون ها هم آن جوری بود که با یه تصادف کوچک دو تا شون هم برن.

مادر بزرگ عینکش را از چشمش برداشت و با گوشه روسری اش اشکش راپاک کرد. سمیرا غرولند کنان دستمال را
گوشه ای انداخت و ساک را برداشت. مادر بزرگ از جا بلند شد: وایسا از زیر قرآن ردت کنم.

از پله ها بالا رفت. سمیرا نفس را از گلو بیرون داد و نگاهی به ساعت مچی اش انداخت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.