پاورپوینت کامل فرار از فرزند ۲۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فرار از فرزند ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فرار از فرزند ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فرار از فرزند ۲۱ اسلاید در PowerPoint :
>
جوان برافروخته بود. غمگنانه به صورت مادر خیره می شد و اشک از چشمان بی فروغش می ریخت.ناگهان دو
دستش را بالا برد و فریاد کشید:
– یا احکم الحاکمین! احکم بینی و بین امی!ای خدایی که بزرگترین داوری، میان من ومادرم تو داوری کن!
حوالی ظهر بود. عمر و همراهانش در بازارمدینه مشغول گشت و گذار بودند. جوان تاچشمش به عمر افتاد،
ساکت شد. عمر ایستادو با تحکم رو به جوان کرد و پرسید:
– چرا به مادرت نفرین می کنی جوان؟!
صدای عمر در بازار طنین انداخت. مردم ازدور و نزدیک با صدای عمر جمع شدند و سر وصدای زیادی بلند شد.
عمر دوباره غرید:
– هی مردک با توام! چرا به مادرت نفرین می کنی؟! خجالت نمی کشی؟!
جوان ترسید و لرزه براندامش افتاد; اما به خودش جرات داد و گفت:
– یا امیرالمؤمنین! این زن نه ماه مرا درشکمش نگهداشته، دوسال به من شیر داده;حالا که بزرگ شده ام، مرا از
خود دور می کند ومی گوید که فرزند اونیستم! تو قضاوت کن…
عمر حرف جوان را برید و این بار رو به زن کرد و پرسید:
– این جوان چه می گوید زن؟!
زن با حالت گریه جواب داد:
– یا امیرالمؤمنین! به خدا قسم! من این جوان رانمی شناسم; نمی دانم از کدام خانواده و قبیله است; اودروغ
می گوید; او می خواهد مرا رسوا کند; من زنی ازقریش هستم و هنوز ازدواج نکرده ام!
عمر دوباره پرسید:
– بر ادعای خود گواه داری؟!
پشت سر زن، گروهی مرد – که تعدادشان به چهل نفر می رسید.- آماده و قبراق ایستاده بودند، زن رو به آن ها
کرد و گفت:
– اینان همه برادران عشیره ای من هستند،اینان براین امر شهادت می دهند!
یکی از آنها جلو آمد و گفت:
– ای خلیفه رسول خدا! این جوان دروغ می گوید. می خواهد این زن را در قبیله اش رسوا کند. این، دختری از
طایفه قریش است وهنوز ازدواج نکرده و باکره است!
عمر دستور داد:
– این جوان را به زندان ببرید تا از گواهان بازجویی کنم، اگر شهادتشان درست باشد، اورا حد افترا می زنم.
خورشید در وسط آسمان می درخشید. جوان بی اختیار به آسمان نگاه کرد. جز رنگ آبی آسمان چیزی قلبش را
امیدوار نساخت. سربازان بی درنگ اورا دستگیر کردند و کشان کشان به طرف زندان دارالحکومه بردند. هنوز به
زندان نرسیده بودند که علی علیه السلام جلویشان ظاهر شد. همگی با دیدن علی علیه السلام ایستادند. انگار
می دانستند که جوان رابی گناه به زندان می برند. علی علیه السلام نیز ایستاد. چهره مبارکش آفتاب امیدی بود
که بر صورت جوان درخشید و نگاه نافذش تیرزهرآگینی بود که پای سربازان عمر را سست کرد. همگی ایستادند.
چیزی برای گفتن نداشتند. این بود که تنها نگاه کردند ونگاههای ترس زده شان با نگاه با شهامت علی علیه
السلام گره خورد. جوان با دیدن علی علیه السلام جان دوباره ای گرفت و گفت:
– ای پسرعموی رسول خدا! به فریادم برس که من جوانی مظلومم; عمر فرمان داده که مرا به زندان برند!
علی علیه السلام با آرامش خاطر به سربازان دستور داد:
– این جوان را برگردانید!
عمر و همراهانش آهسته و با پای پیاده در بازار قدم می زدند که ناگهان همهمه ای دیگر آن ها را متوجه خود کرد.
سرو صدای جوان و مردم کوچه و بازار، عمر رابه تعجب انداخت. سربازان که نزدیک تر شدند، عمرسرشان داد
کشید:
– چرا این جوان ر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 