پاورپوینت کامل ماجرای زالو ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ماجرای زالو ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ماجرای زالو ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ماجرای زالو ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
>
هنوز به تاریکی اتاق عادت نکرده بود، که در به شدت باز شد. روشنایی
خیره کننده روز چشمش را آزرد. به سختی دستش را به زمین گرفت و
آهسته بلند شد. پاهایش لرزید و به زمین افتاد. این بار دستش را محکم
به دیوار تکیه داد. سعی کرد بایستد. مثل بیدی می لرزید. چند لحظه ای
طول کشید تا سرجایش محکم بایستد. نفسش به سختی بالا می آمد.
سینه اش سنگینی می کرد. چند بار خواست برادرش را خوب نگاه کند.
اما نتوانست، نگاهش به زمین دوخته شده بود. سرش مثل کوه سنگین
بود. شوری اشک گلوی خشکش را سوزاند. آرزو کرد می توانست حتی
یک کلمه صحبت کند اما نمی توانست انگار لبهایش به هم دوخته شده
بود. با این که تمام مدتی که در اتاق حبس بود هزار و یک دلیل بر
بی گناهی خود آورده بود و کلمات را به خوبی در ذهنش مرتب کرده بود.
اما یکباره همه از ذهنش پرکشیده بود. تمام سعی اش را به کار برد تا
شاید یکی از آن هزار حرفی که از ذهنش تراویده بود، به زبان بیاورد. اما
نتوانست. دستی نامرئی همه محتویات مغزش را ربوده بود و بعد هم
مهر خاموشی بر لبهای خشک و ترکیده اش زده بود. از این که تا این حد
خوار و ذلیل شده بود، از خودش متنفر شد. ای کاش از مادر زاده نشده
بود تا به چنین روزی بیفتد که حتی نتواند از خود دفاع کند. اگر خواهری
داشت و با او از کودکی همبازی و محرم راز بود، روزگارش این نبود و حال
خاموش و گنگ برابر برادر نایستاده بود و این بی عدالتی را در حق خود
تحمل نمی کرد. همه اینها افکاری بود که یک آن از ذهن خسته اش
گذشت و دامن پیراهن بلند وتیره رنگش را که با وزش باد به بدنش
چسبیده بود، گرفت تا از چشم برادرش مخفی بماند. اما تلاشش
بی نتیجه ماند. کمی خودرا به جلو خم کرد. دنباله سربندش را روی شکم
انداخت و خجالت زده خود را گوشه دیوار مچاله کرد. برادر چند قدم
جلوتر آمد. خشمناک نگاهش را به خواهر که خودش را جمع و جور
کرده بود، دوخت. اگر تا به حال خودش را کنترل نکرده و بر اعصاب
پریشانش مسلط نشده بود، سرخواهر را از تن جداکرده، دختر هنوز از
اتفاق پیش آمده مات و مبهوت بود. هرچه در این چند روز برای حادثه
پیش آمده به ذهنش فشار آورده بود تا علتی بیابد. کمتر مؤفق شده و
فکرش به بن بست رسیده بود. انگار این قسمت گذشته اش را قیچی
کرده و به دور انداخته بودند. از روزی که تغییرات جسمی در او ظاهر شد
و از نظر روحی و مزاجی تغییر کرد، سردرگمی و حیرت عجیبی گریبانش
را گرفته و او را رها نمی کرد. اوائل کمتر به این موضوع اهمیت می داد. اما
از روزی که برآمدگی شکمش بیشتر شد، پریشان شده و بعد از جارو و
پخت و پز به اتاقش پناه می برد و کمتر به چشم برادرانش می آمد. اما در
این چند روز که جسمش ضعیفتر شده و برآمدگی شکمش بیشتر شده
بود، دیگر نتوانست بیش از این خود را مخفی نگه دارد. حال همه
اعضای خانواده می دانستند او باردار است و به زودی نوزاد بدشگون
سکوت و آرامش خانواده را درهم خواهد شکست و آن ها را سرافکنده
خواهد کرد. ای کاش زمین دهان باز می کرد و او را می بلعید. آبرو و
حیثیت خانواده برباد رفته بود و چند روز بود که خواب به چشمان
برادرانش راه نیافته بود و کمرشان زیر این بار رسوایی خم شده بود.
چهره برادر بر افروخته بود و خشم از چشمهای سیاه و تنگش می بارید.
غضب آلود لبهایش را به هم فشرد. قطرات درشت عرق پهنای صورت
آفتاب خورده و تیره اش را پر کرده بود. تیزی شمشیر را روی برآمدگی
گذاشت. دستش لرزید. اگر مهر خواهری مانعش نمی شد، تیزی و
برندگی شمشیر شکم دخترک را پاره می کرد. دختر وحشت زده خود را
عقب کشید. زمزمه مرگ گوشش را اذیّت کرد و بندبند بدنش را به لرزه
درآورد. نفسهای گرم برادر را روی صورت رنگ پریده خود حس کرد.
رویش را برگرداند تا نگاهش در نگاه خشمناک او گره نخورد. لحظه ها به
کندی از جلوی چشمان مضطرب و وحشت زده اش می گذشت و جانش
را به لب می آورد. اما مرگ مستحق او نبود، خیانتی در حق برادران از او
سرنزده بود. این افکار که یک آن به ذهنش رسید، به او آرامش داد.
صدای خفیفی از بین لبهای خشک و ترکیده اش به گوش رسید:
ـ برادر! می دانم لکه ننگی شده ام اما به خدا بی گناهم.
در این وقت بغضش ترکید وهای های گریست.
ـ باور کن نمی دانم، نمی دانم چگونه این اتفاق افتاد.
برادر که صحبتهای خواهر به نظرش پوچ و بی ارزش می آمد، خشمناک
پوزخند زد.
ـ حتماً به گمان خودت مریم مقدّس شده ای! نادیده مرد باردار شده ای!
خونش به جوش آمد. نمی توانست گستاخی و بی شرمی خواهر را تحمل
کند. مگر امکان داشت دختری از عرب آن قدر بی شرم شده باشد که
برابر برادر چنین حرفهایی بزند؟
ـ بی شرم! زبان درآورده ای! خانواده ات را بدنام کرده ای و آن وقت این
اراجیف را به هم می بافی تا خودت را از این مهلکه برهانی.
کورخوانده ای، من و هشت برادر دیگر از تصمیممان برنمی گردیم.
کشتن تو…
ادامه حرفش را خورد. شتابان به سمت در رفت. دنیا برایش تمام شده
بود. چشمانش سیاهی می رفت. آرزو کرد ای کاش این یک خواهر را هم
نداشت. به فکر فرو رفت.
ـ ممکن است در تربیت خواهرمان کوتاهی کرده باشیم که حالا او چنین
بی شرم شده و به ما خیانت کرده است.
هنوز فکرش را جمع و جور نکرده بود که در روی پاشنه چرخید. ذرات
گرد و خاک به هوا بلند شد. برادران عصبانی و شمشیر کشیده دور دختر
حلقه زدند. همه متفق القول شده بودند که خواهر را بکشند و خودشان
را از این بی آبرویی نجات بدهند. مگر می شد دست روی دست بگذارند و
از این رسوایی خم به ابرونیاورند و آبروی خود را برباد رفته نبینند.
اگرچه خواهرشان ازچ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 