پاورپوینت کامل داوری آفتاب ۲۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داوری آفتاب ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داوری آفتاب ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داوری آفتاب ۲۳ اسلاید در PowerPoint :
>
«به مناسبت سال پربرکت مولای متقیان، امیرالمؤمنین علی علیه السلام .»
چشمان خسته زن خواب را فراموش کرده بود. نیم خیز در جای خود نشست. با هر صدای کوچکی که از بیرون می آمد، تپش قلب پیر زن تندتر می شد. کاش هرگز قبول نمی کرد. کاش کمی صبر می کرد. چیزهای بسیاری از ذهن
پیر زن عبور می کرد و آزارش می داد. هر لحظه که به سپیده نزدیک می شد، نگرانی و دلهره زن بیشتر می شد. اگر می آمدند و از خانه اش بیرونش می انداختند. دستان لرزانش را روی صورتش گذاشت. قطره ای عرق سرد روی
پیشانیش نشسته بود. دوباره دراز کشید و چشمانش را بست. مرد خشمگین و ناراحت جلو آمد و به صورت چروکیده و استخوانی زن خیره شد.
ـ من نمی دانم. یا امانتی مرا می دهی یا این که…
صدای زن به لرزه افتاد. قدمهایش را به عقب برداشت.
ـ من دادم. به خداوندی خدا قسم! من امانتی را به همان دوستی که همراهتان آمده بود، دادم. او خودش گفت که شما سخت مریض هستید و توان آمدن به این جا را ندارید. باورکنید راست می گویم.
مرد سربرگرداند و نگاهی به اطراف خانه پیر زن انداخت.
ـ خانه خوبیست. به قیمت خوبی خواهند خرید.
سرش را به طرف پیرزن برگرداند. با صدای بلندتری گفت:
ـ حالا که می بینید خودم سرحال آمده ام. بهانه های دروغین شما را هم هرگز قبول نخواهم کرد. همین که گفتم. تا فردا صبح، قبل از طلوع آفتاب، یا پول مرا می دهید یا آن که این خانه را به جای بدهی، به من می دهید.
زانوهای بی رمق زن لرزید و روی زمین افتاد. بغض گلویش را گرفته بود و اجازه اشک ریختن به او را نمی داد. با صدای اذان صبح، چشمانش را نیم باز کرد. خسته تر از همیشه، از جا بلند شد. قدم هایش بی حس شده بودند، اجازه راه
رفتن را به زن نمی دادند. هر لحظه ممکن بود که مرد طلبکار پیدایش شود و شر به پا کند و آبروی دیرینه اش را با یک قسم دروغین به باد دهد. خودش را به دیوار تکیه داد. حلقه های اشک جلوی پرده چشمانش را گرفته بود و آرام
و قطره قطره از گوشه چشمانش روی گونه اش غلط می خورد. سرش را به سوی آسمان گرفت.
ـ خدایا! خودت شاهد و گواه بودی و دیدی، من در تمامی عمرم خیانت به امانت نکرده بودم و نکرده ام، چه کنم؟ چگونه ثابت کنم؟ منکه کسی غیر از تو را ندارم که به در خانه اش بروم و از او یاری بطلبم. خدایا! اگر خانه ام را از من
بگیرند، کجا بروم؟ تا کی آواره کوچه ها و بیابان ها شوم؟
نماز که تمام شد، تا سپیدی سحر بر سجاده نشست و تصویر روزی که این دو نفر باهم پیش او آمده بودند و امانتی خود را نزد وی نهاده بودند، را در ذهن خود مجسّم ساخت. قرار برآن بود که هر دو، باهم پس از مسافرت، نزد او
بیایند…
صدای در بلند شد. کسی پشت در، محکم مشت به در چوبی خانه می کوبید. نفس در سینه زن حبس شد. پیشانی روی زمین گذاشت و لحظه ای دلش را به سوی خدا پرواز داد. این بار صدای مرد بلندتر شد و فریاد کشید:
ـ خانه است. می دانم حق مرا خورده وحال در گوشه خانه اش مخفی گشته است.
ضرباتی که مرد به در فرود می آورد، در خانه را می لرزاند. زن چادر رنگ و رو رفته اش را روی سر محکم کرد و با توکّل به خدا به راه افتاد. در را که باز کرد، چهره غضبناک و خشمگین مرد که می غرید، نمایان شد. تا چشم مرد به زن
افتاد، نعره ای زد.
ـ گوشه خانه مخفی شده ای که چه؟! فکر کرده ای ما نیز مثل خودت ابله هستیم. مال مرا خورده ای که هیچ، در امانت خیانت کرده ای، تازه دروغگوهم هستی!
سپس سر به سوی مأموری که از طرف عمر آمده بود، برگرداند.
ـ این زن حق مرا خورده و مرا ناراحت ساخته است. زود حق مرا از این زن بگیرید که سخت به آ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 