پاورپوینت کامل از اخلاق او آورده اند … ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از اخلاق او آورده اند … ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از اخلاق او آورده اند … ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از اخلاق او آورده اند … ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

در صفت آداب رسول صلی الله علیه وآله وسلم و اخلاقش

اخبرنا الشیخ الصالح ابوعمرو محمد بن جعفر بن محمد بن مطر، قال حدثنا ابراهیم بن علی قال حدثنا یحیی بن یحیی بن
عبدالرحمن التمیمی قال اخبرنا هشیم عن حمید عن انس قال:

کان رسول الله صلی الله علیه اذا کلمه انسان فی حاجه لم ینصرف حتی یکون الاخر هو الذی ینصرف . روایت می کند که رسول
علیه السلام چون کسی با او سخن گفتی در حاجتی، باز نگردیدی از پیش او تا او باز گردیدی . و روایت کرده اند که رسول شتری
بخرید از کسی و بهایش تمام بداد . پس او را مخیر کرد که کدام دوست تر داری، زر یا شتر . پس آن مرد گفت: تو از کجایی؟ رسول
گفت: مردی ام از قریش . گفت: هرگز این از کسی ندیدم که از تو دیدم . و از عایشه رضی الله عنها روایت است که گفت: در انجیل
نبشته است که محمد علیه السلام درشت خوی نیست و نه بانگ دارنده در بازارها; و بدی را مکافات نکند، ولکن عفو کند و بیامرزد
.

و آنچه از وصف خوی پیغمبر علیه السلام باز گفته اند، گفتند: رحیم دل بود و بسیار شرم و فراخ دل و پیوسته گریان و دراز انده و
بزرگ امید و کم منت و وفادار . پیوسته در ذکر خدای تعالی . امانت دار، پوشنده راز، بسیار عطا، سهل جانب اندک رنج، آرایش دنیا،
چراغ راه راست، مردم دوست، بردبار، دوستدار بخشاینده . مهمان دار کریم، درستکار به کار خدا برخاسته، به وعده ی خدا وفا
کرده . چابک برخاسته در عبادت خدای، طالب رضای خدای، برنده ی شهوات، آمرزنده ی عثرات، پوشنده ی مصیبات، روزه
دارترین ترسکار . بازگردنده به خدای، شب نماز کن، فروتن، نزدیک به مؤمنان، بی رقبت در دنیا، بلند همت، دوست درویشان،
طبیب توانگران، نیک زندگانی، راغب به خیر، انصاف دهنده، نگاه دارنده، پارسای پارسایان، رهنمای امت . خرد و بزرگ را تعظیم
کردی . کوچک را نزدیک داشتی . از برای نیازمندیش اندک را شکر کردی . اسیر را بخشایش آوردی . در هنگام مصاحبت سهل، در
وقت مقاسمت عدل، در روز مقاتلت شجاع، از بدی خاموش . منظری با هیبت . اندک خنده، شریف مخبر، دست گشوده به خیر،
گشاده روی، بسیار اندیشه، نیکو روی، بسیار تبسم، خوش سخن، با سخاوت، اندک تنعم ، دیر خشم، زود حلم، خوش خوی، لطیف
طبع .

درشت خوی نه، عیب کننده نه، مکر کننده نه، فحش گوی نه، دشنام دهنده نه، سر سبک نه، غیبت کننده نه، حریص نه، بخیل نه،
مکار نه، فریبنده نه، بسیار گوی نه، طامع نه، سخن چین نه، حیلت گر نه، منت نهنده نه، ملول نه، طعنه زن نه، شتاب زده نه،
حسود نه، گردن کش نه، غدر کننده نه، هرزه گوی نه، متکبر نه، کبر کننده نه، فخر آرنده نه . روایت کرده اند که عبدالله بن
مسعود با یکی دیگر از صحابه، از یمن باز گردید و پیش از آن که به یمن شده بود، در نماز سخن گفتن روا بود . گفت: چون باز آمدم،
مردم در نماز بودند . من گفتم: چند رکعت نماز کردید؟ مردمان به خشم در من می نگریستند . من بترسیدم که مگر در حق من
آیتی از قرآن آمده است . چون رسول علیه السلام سلام نماز باز داد، مرا بخواند و بانگ بر من نزد . مادر و پدر من فدای رسول باد،
هرگز معلمی ندیدم که ادب بهتر از او آموختی و گفت: نماز را بنا بر تهلیل و تسبیح و تحمید نهاده اند .

و روایت کرده اند که مردی به نزدیک رسول آمد و انبانی بیاورد و گفت: این را پر کن از خرما و پست (آرد)، و تو از مال خود
نمی دهی و نه از مال پدر خود . رسول علیه السلام گفت: بازگوی . آن مرد همان سخن باز گفت . رسول علیه السلام گفت: انبان وی
از خرما وپست پر کنید، و من از مال خود و از آن پدر نمی دهم .

و همچنین مردی نزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول الله! مرا بر ستور نشان گفت: ننشانم . مرد گفت: لابد باید نشاند . رسول
گفت: والله که ننشانم . مرد برگردید که برود ناامید . رسول علیه السلام گفت: او را باز آورید تا بر نشانم . صحابه گفتند: یا رسول الله!
نه، سوگند خوردی؟ گفت: چون من سوگند خورم بر چیزی پس خیر در چیزی دیگر باشد، آن خیر بکنم و کفارت سوگند بکنم .

و رسول علیه السلام چون چیزی دیدی که او را خوش آمدی، گفتی: الحمدلله رب العالمین . و چون چیزی بودی که کراهیت
داشتی، گفتی: الحمدلله علی کل حال . و روایت کرده اند که اعرابئی در مسجد رسول آمد و بایستاد و بول می کرد . صحابه
خواستند که او را بزنند . رسول علیه السلام گفت: بول برو مبرید و مدارا کنید با وی . پس اعرابی را گفت: مسجد از برای نماز
کرده اند . اعرابی بیرون رفت و گفت: خداوندا! مرا بیامرز و محمد را، و هیچ کس را دیگر میامرز . رسول گفت: سخت تنگ فرا
گرفتی آنچه فراخ است .

روایت کرده اند که رسول علیه السلام کودکان انصار را دیدی، دست بر سر ایشان مالیدی و برایشان سلام کردی و دعا گفتی ایشان
را .

و روایت است که رسول علیه السلام فال نیک دوست داشتی و فال بد و خیال، دشمن داشتی . و گفتی هیچ کس نباشد از ما الا که
فال بد و خیال بد در دل وی آید، ولکن خدای تعالی دفع آن بکند به توکل که بر وی کنند . و چون ازین نوع چیزی باشد، باید که
بگوید: «بسم الله ولاقوه الا بالله، انا عبدالله ماشاءالله لایاتی بالحسنات الالله و لا یذهب بالسیئات الاالله لا حول و لا قوه الابالله
اشهد ان الله علی کل شی ء قدیر» . این بگوید و پس به کار خود برود .

و آورده اند که چون کسی را قرحه ای و ریشی بودی و دشوار نیک شدی، رسول علیه السلام به انگشت خویش آب دهان پاره ای
بگرفتی و برزمین نهادی و اندکی خاک برگرفتی و بر آن قرحه نهادی و گفتی: بسم الله ریقه بعضنا بتربه ارضنا شفاء لسقیمنا باذن
ربنا . و رسول علیه السلام گفت: خدای عز وجل به پاره ای نان که به درویش دهند، سه کس را در بهشت برد . یکی خداوند سرای که
طعام آورده باشد، و زن که برخیزد و بفرماید، و خدمتکار که نان به درویش دهد .

و آورده اند که مردی به نزدیک رسول آمد و چیزی خواست . رسول گفت: حالی را چیزی نیست که به تو دهم . آن کس از سر خشم
گفت: تو چیزی بدان کس دهی که خواهی . رسول علیه السلام روی با مردم کرد و گفت: اگر روزی چیزی نباشد که به یکی از شما
دهم، خشم گیرد؟

و آورده اند که رسول علیه السلام روزی چیزی قسمت می کرد . مردی گفت: این قسمتی است که نه از برای خدای تعالی کرده اند .
رسول علیه السلام خشم گرفت و بدان مرد نگریست و گفت: خدای تعالی رحمت کناد بر برادرم موسی . او را سختر ازین
رنجانیدند و بر آن صبر کرد .

و آورده اند در حق حرمت و عهد نگاه داشتن پیغمبر علیه السلام که وقتی به مدینه زنی سیاه به رسول علیه السلام رسید . رسول با
او باستید و او را نیک بپرسید . و صحابه پرسیدند که این زن کیست؟ رسول علیه السلام گفت: این زنی است که در روزگار خدیجه
به مکه آمدی و موی او به شانه کردی، و «نیک عهدی » از ایمانست .

و آورده اند که رسول علیه السلام بفرمودی تا گوسفندی بکشتندی و اعضا اعضا پاره کردی و بفرستادی به زنانی که دوست خدیجه
بودند در ایام او . و رسول علیه السلام اصحاب خویش را عیادت و پرسش کردی، چنان که ایشان او را; وداع ایشان کردی، چنان که
ایشان او را; و ایشان را در کنار گرفتی، چنان که ایشان او را; و روی ایشان بوسه دادی، چنان که ایشان روی او بوسه دادندی ; و
ایشان را گفتی پدر و مادر من فدای شما باد، چنان که ایشان گفتندی . و اگر مردی مسلمان نیم شب او را به مهمان خواندی به نان
خویش، اجابت کردی و برفتی . و چون بر چهارپا نشستی، نگذاشتی که کسی در خدمتش پیاده رفتی . اگر توانستی او را نیز
برنشاندی، و اگر نه او را گفتی تو از پیش برو به فلان موضع موعدست . و چون بر کودکان گذشتی بر ایشان سلام کردی … .

و آورده اند که مردی بود که به خدمت رسول آمدی و پسرکی را خود داشتی . پس روزی چند نمی آمد . رسول علیه السلام او را
طلب کرد . گفتند: یا رسول الله! او را مصیبت رسیده است و آن پسرک نمانده که هر وقت او را اینجا می آوردی و او دل تنگ است،
با هیچ کس سخن نمی گوید . رسول علیه السلام برفت و او را تعزیت داد و گفت: تو را دل خوش نباشد که به هر دری از درهای
بهشت که برسی پسر خویش را بینی برابر آن در، از برای تو در می گشاید؟ آن مرد گفت: بلی یا رسول الله، این مرا است خاص یا
همه مسلمانان را؟ گفت: تو را و همه مسلمانان را . و رسول علیه السلام از رحمتی و شفقتی که برامت داشت، گفت: حدها که در
شرع واجب شود، دفع کنید مادام که آن را طریقی یابید . و همچنین گفت: درگذارید از کریمان گناه ایشان، و درگذارید از عقوبت
کردن خداوندان مروت، مگر در حدود شرع .

و آورده اند که بردگان از غنیمت آورده بودند . رسول علیه السلام زنی را دید که می گریست . گفت: چرا می گریی؟ گفت: جدایی
افکندند میان من و پسر من . پسر مرا به زمین بنی عبس بفروختند . پس رسول علیه السلام صاحب سبی را بواسید ساعدی
بخواند و گفت: تفریق کردی میان این زن و پسرش . او گفت:

پسرش ضعیف بود نمی توانست آمد . و این زن او را بر نتوانست گرفت . من پسرش را به زمین بنی عبس بفروختم . رسول علیه
السلام گفت: تو به نفس خویش برو و پسرش را بیار . ابواسید برفت و پسرش را بیاورد و بدان زن داد .

و رسول علیه السلام گفته است که: هر که جدا کند میان فرزند و مادر، خدای تعالی او را جدا کند از دوستان او روز قیامت .

و رسول علیه السلام گفت که: به شب به سر مرغان مروید و ایشان را از آشیانه مرمانید که شب زینهارست ایشان را .

و آورده اند که کافری یک شب به مهمان رسول آمد و شش بز آن شب بدوشیدند و آن کافر شیر هر شش بخورد، و رسول علیه
السلام آن شب هیچ نخورد . پس بامدادان کافر مسلمان شد . رسول علیه السلام فرمود تا یک بز بدوشیدند و او بخورد و سیر شد .
پس رسول علیه السلام گفت: المؤمن یاکل فی معاواحد والکافر یاکل فی سبعه امعاء .

و آورده اند که رسول علیه السلام روزی با جابر بن عبدالله بر اشتر جابر نشسته هر دو جایی می رفتند . رسول جابر را گفت: این
اشتر به من فروش . جابر گفت: شتر تو راست; پدر و مادر من فدای تو باد یا رسول الله . رسول گفت: نه بفروش . جابر گفت: فروختم
. رسول علیه السلام بلال را گفت: بها نقد کن . و به جابر داد . جابر گفت: یا رسول الله شتر! به که سپارم؟ رسول گفت: برو شتر و بها
هر دو تو را باد و خدای تعالی تو را مبارک گرداناد .

و آورده اند که مردی بیامد که اهل او را به اسیری برده بودند، و ایشان را باز خرید به صد شتر . بیامد و دست رسول علیه السلام
بوسه داد . ده شتر وضع کرد . مرد بار دیگر بیامد و بوسه داد بر دست رسول . ده شتر دیگر وضع کرد تا پنجاه شتر وضع کرد . مرد
باز ایستاد . رسول علیه السلام گفت: اگر تو باز نه ایستادی من نیز باز نه ایستادمی .

و آورده اند که رسول علیه السلام وعده داده بود ابوالهیثم بن التیهان را که خدمتگاری به دو دهد چون بردگان از غنیمت آرند .
پس سه برده بیاوردند . رسول علیه السلام دو ببخشید، یکی بماند . فاطمه رضی الله عنها بیامد و بخواست و دست خود باز نمود که
اثر آسیا بر آن بود . پس رسول را علیه السلام وعده ابوالهیثم یاد آمد، و آن خدمتکار را به فاطمه نداد به بوالهیثم داد .

و عایشه رضی الله عنها گفت: سایلی به در سرای آمد . من کنیزک را گفتم او را طعام ده . کنیزک بیامد و به من می نماید آنچه به
دو می داد . رسول علیه السلام گفت: مشمار یا عایشه، تا بر شما نشمارند، که آفتاب بر نیامد و هرگز فرو نشد الا که بر دست راست و
چپ وی دو فرشته باشند . یکی ندا کند که ای خداوند، شرکم باز کن . و آن دیگر ندا کند که ای خداوند خیر، خرم باش . و چون
آفتاب فرو می شود، یکی فرشته گوید: بار خدایا، بده آن کس را که نفقه می کند عوض، و دیگری گوید: بار خدایا، بده آن کس را که
می دارد و خرج نمی کند تلفی و زیانی .

و آورده اند که یکی از همنشینان رسول بیامد و زن خواسته بود و حاجتمند می بود به چیزی که رسول علیه السلام بدو دهد . پس
رسول در خانه ی عایشه رفت و گفت: هیچ هست که این یار را بدان مواساتی کنم؟ عایشه گفت: در خانه ی ما زنبیلی است و آرد
پاره ای در آن . رسول علیه السلام آن زنبیل با آرد بدان یار داد، و هیچ دیگر نداشتند الا آن .

رسول علیه السلام به بازار رفت و هشت درم داشت تا چیزی خرد . در راه کنیزکی را دید که می گریست . او را گفت: چرا می گریی؟
گفت: خداوندانم بفرستاده اند با دو درم تا بدان چیزی خرم، در راه گم کردم . رسول علیه السلام دو درم بدو داد، و خود به بازار
رفت با شش درم . به چهار درم پیراهنی خرید و در پوشید و باز گردید . پیری را دید از پیران مسلمانان نحیف شده، و پوستش بر
استخوان خوشیده، برهنه نشسته و آواز می دهد که: هر که مرا در پوشاند، خدای تعالی او را در پوشاناد از حله های بهشت . چون
رسول علیه السلام او را بدید، آن پیراهن بدو داد . پس باز گردید و به بازار شد، و پیراهنی خرید به دو درم و در پوشید . و بیامد و آن
کنیزک را دید که بار دیگر نشسته بود و می گریست . پرسید که چه بوده است؟ گفت: آنچه بدان حاجت بود، خریدم . و لکن دیرست
تا از خانه بیامده ام می ترسم از عقوبت ایشان . رسول علیه السلام گفت: مرا به خداوندان خویش رسان . و در پی او می رفت تا به
سرایی از سراهای انصار . و مردان غایب بودند و زنان در سرای بودند . رسول علیه السلام از در سرای سلام کرد و گفت: السلام
علیکم و رحمه الله و برکاته . زنان آواز رسول بشناختند و جواب ندادند . بار دیگر سلام کرد، ایشان هم جواب ندادند . به سه بار کرد
و آواز بلند کرد، زنان بجملگی گفتند: و علیک السلام و رحمه الله و برکاته . پدران و مادران ما فدای تو باد یا رسول الله . گفت: شما
آواز من نمی شنیدید؟ گفتند: بلی و لکن خواستیم که سلام تو بر ما و فرزندان ما بسیار شود . گفت: این کنیزک شما دیر باز آمد و
از عقوبت شما می ترسد . عقوبت او به من بخشید . جمله گفتند: شفاعت تو قبول کردیم که پدران و مادران ما فدای تو باد یا رسول
الله، و عقوبت او به تو دادیم و او را آزاد بکردیم از برای قدم مبارک تو . رسول علیه السلام باز گردید و گفت: هرگز هشت درم را
پربرکت تر از این ندیدم . ترسناکی را امن کرد و بنده ای را آزاد کرد و دو برهنه را جامه پوشانید . یکی آن پیر را و دیگر خود را . و هر
مسلمانی که مسلمانی را جامه پوشاند، در حفظ و امان خدای تعالی باشد تا مادام از آن جامه رقعه ای مانده باشد .

و رسول علیه السلام در بعضی سفرها بلال را فرمود که وقت صبح نگاه دار . بلال بخفت و صحابه چندان آگاه بودند که آفتاب بر
ایشان تافت، گفتند: ای بلال، این چه بود که تو با ما کردی؟ رسول علیه السلام عذر بلال می خواست و گفت: شیطان بلال را در
خواب کرد، و او را همچنان که کودکان را جنبانند تا بخسبند می جنبانید تا بخفت . پس ابوبکر گفت: گواهی دهم که تو رسول
خدایی که چندین لطف و رفق پیغمبران را باشد .

و آورده اند که زینب دختر حارث یهودی چون خیبر بگشودند زهر در بزی تعبیه کرد و پیش رسول آورد، و رسول قبول کرد از
برای آن که زینب دختر خاله ی صفیه بود، و آن بز بریان کرده بود . چون رسول علیه السلام سردست آن بریان بگرفت آواز داد که
من زهرآلودم یا رسول الله . رسول بینداخت و صحابه را گفت: دست باز گیرید . و بفرستاد و آن زن را بخواند و گفت: از برای من زهر
درین بز کرده ای؟ گفت: نعم . من با خود گفتم: اگر پیغمبری، زیان ندارد و اگر پادشاهی، مردم از دستت باز رهند . پس رسول علیه
السلام او را عفو کرد و گسیل کرد .

و آورده اند که رسول علیه السلام هرگه که زن خواستی از بهر هر یکی ولیمه ای بساختی، و ولیمه مهمان عروسی باشد، و از گوشت
و خرما و پست ولیمه کردی و گفتی: شما نیز ولیمه کنید و اگر خود بزی باشد .

عایشه گفت: رسول از دو کس عفو کرد که هرگز کسی از مثل آن عفو نکرده است و هیچ نفسی طاقت تحمل عفو آن ندارد . یکی از
آن جهود که در حق رسول جادوی کرده بود، و آن جادوی پیش رسول آوردند و خدای تعالی او را بر آن مطلع گردانید، و لبیدبن
اعصم بدان مقر آمد، و رسول علیه السلام ایشان را عفو کرد . و دیگر آن زن جهود که زهر در بریان کرد به خیبر، و رسول بدانست و
عفو کرد .

و رسول علیه السلام گفتی با صحابه که مرا بیش از آن که حق منست بالای مدهید که خدای تعالی مرا آفریده است و من بنده اوام،
و مرا اول، بنده آفرید پس پیغمبر گردانید . و من پیغمبر خداام، و بنده ی خداام .

و رسول علیه السلام اصحاب خود را باز جستی و تعرف کردی و اگر بیمار بودندی، عیادتشان کردی . و اگر غایب بودندی دعایشان
گفتی . و آن که را وفات رسیدی، «انالله و انا الیه راجعون » گفتی و دعا گفتی . و اگر معلومش شدی که یکی از صحابه برنجیده است
و در خشم است، گفتی: فلان کس را دل ماندگی است و خشم گرفته است، و از ما تقصیری دیده است . برخیزید تا به خانه ی او رویم
و او را دل خوش کنیم .

و رسول علیه السلام مکافات انصار کردی بدان اکرام که در حق رسول علیه السلام کرده بودند و گفت: شما، انصار را بزرگ دارید که
من دیرگاه در نعمت ایشان بوده ام، و هر که از شما در کاری از کارهای مسلمانان والی شود، باید که از برای من انصار را حرمت دارد .
از نیکوکار ایشان نیکی قبول کند، و از بدکردار بدی درگذراند .

و مردی بود در مدینه، او را عبدالله خواندندی، و لقبش حمار بود . هر وقت پیش رسول آمدی و نوبری که رسیده بودی، چون
پنیرتر و جز آن بیاوردی و گفتی: پدر و مادر من فدای تو باد یا رسول الله، این نوباوه اول در مدینه آورده اند من به هدیت پیش تو
آوردم . رسول علیه السلام بفرمودی تاها گرفتندی . چون نماز دیگر بودی که وقت آن باشد که صحرا نشینان بازگردند، بیامدی و
خداوند متاع را با خود بیاوردی و گفتی: یا رسول الله، این مرد خداوند آن متاع است که من هدیه آوردم، پیش تو آمد و طلب بها
می کند، و من چیزی ندارم . رسول علیه السلام بخندیدی و بفرمودی تا بها بدان مرد دادندی . پس یکباری شیر یا جز آن از
مشروبات (نوشیدنی ها) پیش رسول آورد و رسول علیه السلام بیاشامید و پس می آمد و همان فصل که هر بار کردی بکرد . مردی
از صحابه در خشم شد، و این عبدالله را گفت،: خشم خدای بر تو باد . پس از آن که در خدمت رسول این همه گستاخی داری، این
چه فعل است که می کنی؟! رسول علیه السلام گفت: او را مرنجان که من بدانسته ام که او خدای را و رسول را دوست دارد . و با او
سخن خوش گفت و حرمت او نگاه داشت و او را نرنجانید … .

و آورده اند که غلامکی از انصار بر رهگذر رسول علیه السلام بنشست . چون رسول به نماز می رفت از پس می رفت . چون رسول در
نماز شروع کرد، غلامک نعلین رسول برگرفت، و به ازار پاک کرد از خاک، و باد در آن دمید . چون رسول از نماز فارغ شد و خواست
که باز گردد، غلامک نعل پای راست بنهاد . پس نعل پای چپ . رسول در پوشید و گفت: تو کیستی ای غلام؟ گفت: پدر و مادر من
فدای تو باد، من از انصارم . رسول گفت: تو را این که آموخت؟ گفت: مرا کسی نفرمود، من خواستم که رسول خدای از من خرم
شود . رسول دست برداشت و گفت: خداوندا، این غلامک شادی من طلب می کند، او را شاددار در دنیا و آخرت . و رسول علیه
السلام کینه نگرفت بر یکی از مردمان در چیزی .

و عباس عبدالمطلب، عم پیغامبر با رسول علیه السلام سخن گفت در باب عفو از اهل مکه در آن شب که ابوسفیان را به اسیری
بگرفتند و اسلام آورد . و عباس گفت: پدر و مادر من فدای تو باد، ایشان عترت تواند و از اصل تواند و اعمام و اخوال و پسران پدران
اند، و تو ابتدا ایشان را عفو کردی، و ابوسفیان خداوند شرف و بزرگی است و مردی است به سن بر آمده، در حق او انعامی بفرمای تا
او را بدان بزرگی و شرفی باشد . رسول علیه السلام گفت: بفرمائید تا منادیئی بانگ زند که: هر که در سرای بوسفیان رفت، امن
باشد . بوسفیان گفت: پدر و مادر من فدای تو باد . سرای من هستی ازان گوسفندانست . رسول گفت: هر که سلاح بنهد، امن باشد
و هر که در دربندد، امن است . آنچه التماس ایشان بود مبذول داشت و زودتر از همه عفو کرد، و کینه نخواست .

و آورده اند که عکرمه پسر ابوجهل آن روز که فتح مکه بود بگریخت و به یمن شد . پس جماعتی او را خبر دادند از کرم رسول و آن
که او سرزنش نمی کند بر کسی، و بدانچه گذشته است مؤاخذت نمی کند . عکرمه باز آمد و در مسجدالحرام آمد ترسان . چون
رسول علیه السلام به دو نگریست، برخاست از برای او و ردای خود از بهر او بینداخت و میان دو چشمش بوسه داد . عکرمه گفت:
مفارقت نکردم از رسول الا که او را دوستر داشتم از تن خود و پدر و فرزند خود . و اسلام آورد، و اسلامش نیک بود تا روز اجنادین
شهید شد .

و رسول علیه السلام با آن کس که از او ببریدی از خویشانش بپیوستی، فکیف کسی که از او نبریدی رسول علیه السلام گفت: مرا
مخیر کردند میان آن که نیمی از امت من در بهشت روند و میان آن که مرا شفاعت باشد روز قیامت، من اختیار شفاعت کردم از
برای شفقت و نظر در حق امت .

و رسول در سفری بود فرو آمد از بهر نماز، چون به نزدیک نمازگاه رسید باز گردید . گفتند: کجا می روی؟ گفت: ناقه ی خود را زانو
برمی بندم . گفتند: یا رسول الله، ما زانوی ناقه ببندیم . گفت: نباید که یاری خواهد یکی از شما از مردمان، و اگر خود از برای
شاخی مسواک باشد . و در بعضی سخنان، عایشه را گفت: بدان که مدارا و آهستگی در کاری نرفت هرگز الا که آن را بیاراست، و
مفارقت نکرد از چیزی هرگز الا که آن را به عیب کرد .

و جماعتی از جوانان بنی هاشم بیامدند و گفتند: یا رسول الله، ما را بر صدقات عامل کن تا خیری به ما رسد، چنان که به مردمان
می رسد . رسول گفت: این صدقات شوخهای مردم است، محمد را و آل محمد را نشاید .

و گویند اسبی نیکو بیاوردند از غزای تبوک . رسول را شیهه ی آن اسب خوش آمد، و آن اسب را دوست می داشت . مردی از انصار
گفت: پدر و مادر من فدای تو باد یا رسول الله، این اسب به من بخش . رسول گفت: تو را است و لکن اگر بتوانی به نزدیک من فرو
می آی که مرا شیهه ی این اسب خوش می آید . و جماعتی مردم بیامدند به نزدیک رسول علیه السلام و برهنه بودند، و از رسول
علیه السلام جامه خواستند . رسول در خانه رفت، هیچ نیافت الا پرده ای از آن فاطمه که بر سر متاعی افکنده بود . رسول گفت: یا
فاطمه، هیچ می ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.