پاورپوینت کامل ولایتعهدی امام از نگاه شهید مطهری ۹۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ولایتعهدی امام از نگاه شهید مطهری ۹۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ولایتعهدی امام از نگاه شهید مطهری ۹۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ولایتعهدی امام از نگاه شهید مطهری ۹۸ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۷

نظیر شبهه ای که در مسئله صلح امام حسن علیه السلام هست در اینجا هم هست با این که
ظاهر امر این است که اینها دو عمل متناقض و متضاد است، زیرا امام حسن خلافت را رها
کرد و به تعبیر تاریخ – یا به تعبیر خود امام – «تسلیم امر» کرد یعنی کار را
واگذاشت و رفت، و در اینجا قضیّه برعکس است؛ قضیّه، واگذاری نیست، تحویل گرفتن است
به حسب ظاهر.

ممکن است به نظر اشکال برسد که پس ائمّه چکار بکنند؟ وقتی که کار را واگذار
می کنند مورد ایراد قرار می گیرند. وقتی هم که دیگران می خواهند واگذار کنند و آنها
می پذیرند باز مورد ایراد قرار می گیرند پس ایراد در چیست؟

ولی ایراد کنندگان وجهه نظرشان یک امری است که می گویند مشترک است میان هر دو،
میان آن واگذار کردن به دیگران و این قبول کردن از دیگران در حالی که دارند واگذار
می کنند. می گویند: در هر دو مورد نوعی سازش است، آن واگذار کردن، نوعی سازش بود با
خلیفه وقت که به طور قطع به ناحقّ خلافت را گرفته بود، و این قبول کردن – که قبول
کردنِ ولایتعهدی است – نیز بالأخره نوعی سازش است. کسانی که ایراد می گیرند حرفشان
این است که در آنجا امام حسن علیه السلام نباید تسلیم امر می کرد و به این شکل سازش
می نمود بلکه باید می جنگید تا کشته می شد، و در اینجا هم امام رضا نمی بایست
می پذیرفت و حتّی اگر او را مجبور به پذیرفتن کرده باشند می بایست مقاومت می کرد تا
حدّی که کشته می شد.

حال، ما مسئله ولایتعهدی را که یک مسئله تاریخی مهمّی است، تجزیه و تحلیل
می کنیم تا مطلب روشن شود. اوّل باید خود ماجرا را قطع نظر از مسئله حضرت رضا که
چرا و به چه شکل (ولایتعهدی را) قبول کرد، بررسی کرد که جریان چه بوده است.

رفتار عبّاسیان با علویان

«مأمون» وارث خلافت عبّاسی است. عبّاسی ها از همان روز اوّلی که روی کار آمدند،
برنامه شان مبارزه کردن با علویّون به طور کلّی و کشتن علویّین بود، و مقدار جنایتی
که عبّاسیان نسبت به علویّین بر سر خلافت کردند از جنایاتی که امویّین کردند، کمتر
نبود بلکه از یک نظر بیشتر بود، منتها در مورد امویّین چون فاجعه کربلا – که طرف،
امام حسین علیه السلام است – رخ می دهد قضیّه خیلی اوج می گیرد و الّا منهای مسئله
امام حسین، فاجعه هایی که اینها راجع به سایر علویّین به وجود آوردند از فاجعه
کربلا کمتر نبوده و بلکه زیادتر بوده است.

«منصور»۱ که دومین خلیفه عبّاسی، است، با علویّین، با اولاد امام حسن – که در
ابتدا خودش با اینها بیعت کرده بود – چه کرد و چقدر از اینها را کشت و اینها را چه
زندانهای سختی برد که واقعاً مو به تن انسان راست می شود، که عدّه زیادی از این
سادات بیچاره را مدّتی ببرد در یک زندانی، آب به آنها ندهد، نان به آنها ندهد، حتّی
اجازه بیرون رفتن و مستراح رفتن به آنها ندهد، به یک شکلی آنها را زجرکش کند و وقتی
که می خواهد آنها را بکشد، بگوید: بروید آن سقف را روی سرشان خراب کنید.

بعد از منصور هم هر کدامشان که آمدند به همین شکل عمل کردند. در زمان خود مأمون
پنج شش نفر امام زاده قیام کردند که «مروج الذّهب» مسعودی و «کامل» ابن اثیر همه
اینها را نقل کرده اند. در همان زمان مأمون و هارون، هفت هشت نفر از سادات علوی
قیام کردند. پس کینه و عداوت میان عبّاسیان و علویان یک مطلب کوچکی نیست. عبّاسیان
به خاطر رسیدن به خلافت به هیچ کس ابقاء نکردند، احیاناً اگر از خود عبّاسیان هم
کسی رقیبشان می شد فوراً او را از بین می بردند.

«ابومسلم» این همه به اینها خدمت کرد، همین قدر که ذرّه ای احساس خطر کردند
کلکش را کندند. «برامکه» این همه به هارون خدمت کردند و این دو این همه نسبت به
یکدیگر صمیمیّت داشتند که صمیمیّت هارون و برامکه ضرب المثل تاریخ است،۲ ولی هارون
به خاطر یک امر کوچک از نظر سیاسی، یک مرتبه کلک اینها را کند و فامیلشان را دود
داد. خود همین جناب «مأمون» با برادرش «امین» در افتاد، این دو برادر با هم جنگیدند
و مأمون [در سال ۱۹۸ هجری ] پیروز شد و برادرش را به چه وضعی کشت.۳

حال این خودش یک عجیبی است از عجایب تاریخ که چگونه است که چنین مأمونی حاضر
می شود که حضرت رضا را از مدینه [برای ولایتعهدی به مرو ]احضار کند، دستور بدهد که
بروید او را بیاورید، بعد که می آورند موضوع را به امام عرضه بدارد، ابتدا بگوید
خلافت را از من بپذیر،۴ و در آخر راضی شود که تو باید ولایتعهدی را از من بپذیری، و
حتّی کار به تهدید برسد، تهدیدهای بسیار سخت. او در این کار چه انگیزه ای داشت؟ و
چه جریانی در کار بوده است؟ تجزیه و تحلیل این قضیّه از نظر تاریخی خیلی ساده نیست.

«جرجی زیدان» در جلد چهارم «تاریخ تمدّن» همین قضیّه را بحث می کند و خودش یک
استنباط خاصّی دارد که عرض خواهم کرد، ولی یک مطلب را اعتراف می کند که بنی العبّاس
سیاست خود را مکتوم نگاه می داشتند حتّی از نزدیکترین افراد خود و لذا اسرار سیاست
اینها مکتوم مانده است. مثلاً هنوز روشن نیست که جریان ولایتعهدی حضرت رضا برای چه
بوده است؟ این جریان از نظر دستگاه خلافت فوق العاده مخفی نگاه داشته شده است.

مسئله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام و نقلهای تاریخی

اسرار آن طور که باید مخفی بماند، مخفی نمی ماند. از نظر ما که شیعه هستیم، اسرار
این قضیّه تا حدود زیادی روشن است. در اخبار و روایات ما – یعنی در نقلهای تاریخی
که از طریق علمای شیعه رسیده است نه روایاتی که بگوئیم از ائمّه نقل شده است – مثل
آنچه که شیخ مفید در کتاب «ارشاد» نقل کرده و آنچه – از او بیشتر شیخ صدوق در کتاب
«عیون اخبار الرّضا» نقل کرده است، مخصوصاً در «عیون اخبار الرّضا» نکات بسیار
زیادی از مسئله ولایتعهدی حضرت رضا هست…

قبل از این که به این تاریخهای شیعی استناد کرده باشم، در درجه اوّل کتابی از
مدارک اهل تسنّن را مدرک قرار می دهم و آن، کتاب «مقاتل الطّالبیّین» ابوالفرج
اصفهانی است. ابوالفرج اصفهانی از اکابر مورّخین دوره اسلام است. او اصلاً اموی و
از نسل بنی امیّه است، و این از مسلّمات می باشد… او در این کتاب، تاریخچه
قیامهای علویّین و شهادتها و کشته شدنهای اولاد ابی طالب اعمّ از علویّین و غیر
علویّین را – که البتّه بیشترشان علویّین هستند – جمع آوری کرده است که این کتاب
اکنون در دست است.

در این کتاب حدود ده صفحه را به حضرت رضا(ع) اختصاص داده، و جریان ولایتعهدی آن
حضرت را نقل کرده، که وقتی ما این کتاب را مطالعه می کنیم می بینیم با تاریخچه هایی
که علمای شیعه به عنوان تاریخچه نقل کرده اند خیلی وفق می دهد؛ مخصوصاً آنچه که در
«مقاتل الطّالبیّین» آمده با آنچه که در «ارشاد» مفید آمده – این دو را با هم تطبیق
کردم – خیلی به هم نزدیک است، مثل این است که یک کتاب باشند، چون گویا سندهای
تاریخی هر دو به منابع واحدی می رسیده است. بنابراین مدرک ما در این مسئله تنها سخن
علمای شیعه نیست.

[مسائل مشکوک تاریخی ]

[انگیزه مأمون ]

حال برویم سراغ انگیزه های مأمون، ببینیم مأمون را چه چیز وادار کرد که موضوع
(ولایتعهدی را مطرح کند؟) آیا مأمون واقعاً به این فکر افتاده بود که کار را به
حضرت رضا واگذار کند که اگر خودش مرد یا کشته شد خلافت به خاندان علوی و به حضرت
رضا منتقل شود؟ اگر چنین اعتقادی داشت آیا این اعتقادش تا نهایت امر باقی ماند؟۵
[یا این ] که مأمون در ابتدای امر صمیمیّت داشت ولی بعد پشیمان شد؟۶

[آیت الله سید علی خامنه ای در این باره می نویسد: مأمون از دعوت امام به
خراسان اهداف مختلفی را تعقیب می کرد که مهم ترین آن ها بدین قرار است:

الف) تبدیل صحنه مبارزاتِ حادّ انقلابی شیعیان به عرصه فعالیّت سیاسی آرام و
بی خطر؛

ب) تخطئه مدّعای تشیّع، مبنی بر غاصبانه بودن خلافت های اموی و عبّاسی و
مشروعیت دادن به این خلافت ها؛

ج) امام را که همواره کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل خود در آورد؛

د) کسب وجهه و حیثیّت معنوی؛

ه) مأمون با اقدام خود این اندیشه را در سر می پروراند که امام به
توجیه گردستگاه خلافت بدل گردد.علیه السلام ]

[به نظر استاد مطهری (ره) در این جا سه احتمال وجود دارد.]

[احتمال اوّل: ابتکار از مأمون ]

[در احتمال اول دو فرض وجود دارد.]

[فرض اوّل: صمیمیت مأمون تا انتهای کار]

[فرض اوّل آن است که بگوئیم مأمون تا نهایت امر بر اعتقادش باقی ماند در این
صورت ] باید قبول نکنیم که مأمون، حضرت رضا را مسموم کرده، [بلکه ] باید حرف کسانی
را قبول کنیم که می گویند: حضرت رضاعلیه السلام به اجل طبیعی از دنیا رفتند.

از نظر علمای شیعه این فکر که مأمون از اوّل حسن نیّت داشت و تا آخر هم بر حسن
نیّت خود باقی بود مورد قبول نیست. بسیاری از فرنگی ها چنین اعتقادی دارند، معتقدند
که مأمون واقعاً شیعه بود، واقعاً معتقد و علاقه مند به آل علیعلیه السلام بود.

مأمون و تشیّع

مأمون عالمترین خلفا و بلکه شاید عالمترین سلاطین جهان است. در میان سلاطین جهان
شاید عالمتر، دانشمندتر و دانش دوست تر۸ از مأمون نتوان پیدا کرد. و در اینکه در
مأمون تمایل روحی و فکری هم به تشیّع بوده باز بحثی نیست، چون مأمون نه تنها در
جلساتی که حضرت رضا شرکت می کردند و شیعیان حضور داشتند دم از تشیّع می زده است،
(در جلساتی که اهل تسنّن حضور داشته اند نیز چنین بوده است).

«ابن عبدالبِّر» که یکی از علمای معروف اهل تسنّن است این داستانی را که در کتب
شیعه هست، در آن کتاب معروفش نقل کرده است که روزی مأمون چهل نفر از اکابر علمای
اهل تسنّن در بغداد را احضار می کند که صبح زود بیائید نزد من. صبح زود می آید از
آنها پذیرائی می کند و می گوید: من می خواهم با شما در مسئله خلافت بحث کنم. مقداری
از این مباحثه را آقای (محمّد تقی) شریعتی در کتاب «خلافت و ولایت» نقل کرده اند.
قطعاً کمتر عالمی از علمای دین را من دیده ام که به خوبی مأمون در مسئله خلافت
استدلال کرده باشد؛ با تمام اینها در مسئله خلافت امیرالمؤمنین مباحثه کرد و همه را
مغلوب نمود.

در روایات شیعه هم آمده است، و مرحوم آقا شیخ عبّاس قمی نیز در کتاب «منتهی
الآمال» نقل می کند که شخصی از مأمون پرسید که تو تشیّع را از کی آموختی؟ گفت: از
پدرم هارون. می خواست بگوید: پدرم هارون هم تمایل شیعی داشت. بعد داستان مفصّلی را
نقل می کند، می گوید: پدرم تمایل شیعی داشت، به موسی بن جعفر چنین ارادت داشت، چنین
علاقه مند بود، چنین و چنان بود، ولی در عین حال با موسی بن جعفر به بدترین شکل عمل
می کرد. من یک وقت به پدرم گفتم: تو که چنین اعتقادی درباره این آدم داری پس چرا با
او این جور رفتار می کنی؟ گفت: «اَلْمُلْکُ عَقیمٌ» (مثلی است در عرب) یعنی مُلک،
فرزند نمی شناسد تا چه رسد به چیز دیگر. گفت: پسرک من! اگر تو که فرزند من هستی با
من بر سر خلافت به منازعه برخیزی، آن چیزی را که چشمانت در او هست از روی تنت بر
می دارم، یعنی سرت را از تنت جدا می کنم.

پس در اینکه در مأمون تمایل شیعی بوده شکی نیست، منتها به او می گویند: «شیعه
امام کش». مگر مردم کوفه تمایل شیعی نداشتند و امام حسین را کشتند؟! و در اینکه
مأمون مرد عالم و علم دوستی بوده نیز شکّی نیست و این سبب شده که بسیاری از
فرنگی ها معتقد بشوند که مأمون روی عقیده و خلوص نیّت، ولایتعهدی را به حضرت رضا
تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اَجَلِ طبیعی از دنیا رفت و
موضوع منتفی شد. ولی این مطلب البتّه از نظر علمای شیعه درست نیست، قرائن هم
برخلاف آن است. اگر مطلب تا این مقدار صمیمی و جدّی می بود عکس العمل حضرت رضاعلیه
السلام در مسئله قبول ولایتعهدی به این شکل نبود که بود. ما می بینیم حضرت رضاعلیه
السلام قضیّه را به شکلی که جدّی باشد تلقّی نکرده اند.

[فرض دوم: صمیمیت مأمون در ابتدای کار]

[بر] فرض دیگر – که این فرض خیلی بعید نیست چون امثال «شیخ مفید» و «شیخ صدوق» آن
را قبول کرده اند – این است که مأمون در ابتدای امر صمیمیّت داشت ولی بعد پشیمان
شد. در تاریخ هست – همین ابوالفرج هم نقل می کند، و شیخ صدوق مفصّل ترش را نقل
می کند شیخ مفید هم نقل می کند – که مأمون وقتی که خودش این پیشنهاد را کرد گفت:
زمانی برادرم امین مرا احضار کرد (امین خلیفه بود و مأمون با اینکه قسمتی از مُلک
به او واگذار شده بود ولیعهد هم بود) من نرفتم و بعد لشکری فرستاد که مرا دست بسته
ببرند.

از طرف دیگر در نواحی خراسان قیامهایی شده بود و من لشکر فرستادم، در آنجا شکست
خوردند، در کجا چنین شد و شکست خوردیم، و بعد دیدم روحیه سران سپاه من هم بسیار
ضعیف است؛ برای من دیگر تقریباً جریان قطعی بود که قدرت مقاومت با برادرم را ندارم
و مرا خواهند گرفت، کت بسته تحویل او خواهند داد و سرنوشت بسیار شومی خواهم داشت.

روزی بین خود و خدای خود توبه کردم – به آن کسی که با او صحبت می کند اتاقی را
نشان می دهد و می گوید – در همین اتاق دستور دادم که آب آوردند، اوّلاً بدن خودم را
شستشو دادم، تطهیر کردم (نمی دانم کنایه از غسل کردن است یا همان شستشوی ظاهری) سپس
دستور دادم لباسهای پاکیزه سفید آوردند و در همین جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم
و چهار رکعت نماز بجا آوردم و بین خود و خدای خود عهد کردم (نذر کردم) که اگر
خداوند مرا حفظ و نگهداری کند و بر برادرم پیروز گرداند، خلافت را به کسانی بدهم که
حقّ آنهاست؛ و این کار را با کمال خلوص قلب کردم. از آن به بعد احساس کردم که
گشایشی در کار من حاصل شد، بعد از آن در هیچ جبهه ای شکست نخوردم، در جبهه سیستان
افرادی را فرستاده بودم، خبر پیروزی آنها آمد، بعد طاهر بن حسین را فرستادم برای
برادرم، او هم پیروز شد، هی پیروزی و پیروزی، و من چون از خدا این استجابت دعا را
دیدم، می خواهم به نذری که کردم و به عهدی که کردم وفا کنم.

شیخ صدوق و دیگران قبول کرده اند، می گویند:

قضیّه همین است، انگیزه مأمون فقط همین عهد و نذری بود که در ابتدا با خدا کرده
بود. و [علّت۹] اینکه حضرت رضا (از قبول ولایتعهدی) امتناع کرد از این جهت بود که
می دانست او تحت تأثیر احساسات آنی قرار گرفته و بعد پشیمان می شود، شدید هم پشیمان
می شود.

البتّه بیشتر علما با این نظر شیخ صدوق و دیگران موافق نیستند و معتقدند که
مأمون از اوّل حسن نیّت نداشت و یک نیرنگ سیاسی در کار بود. حال نیرنگ سیاسیش چه
بود؟ آیا می خواست نهضتهای علویّین را به این وسیله فرو بنشاند؟ و آیا می خواست به
این وسیله حضرت رضا را بدنام کند؟ چون اینها در کنار که بودند. به صورت یک شخص
منتقد بودند. خواست حضرت را داخل دستگاه کند و بعد ناراضی درست کند، همین طور که در
سیاستها، اغلب این کار را می کنند؛ برای این که یک منتقد فعّال وجیه الملّه ای را
خراب کنند می آیند پستی به او می دهند و بعد در کار او خرابکاری می کنند؛ از یک طرف
پست به او می دهند و از طرف دیگر در کارهایش اخلال می کنند تا همه کسانی که به او
طمع بسته بودند از او برگردند.

در روایات ما این مطلب هست که حضرت رضا در یکی از سخنانشان به مأمون فرمودن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.