پاورپوینت کامل اعجازهای امام هادی(ع) ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اعجازهای امام هادی(ع) ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اعجازهای امام هادی(ع) ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اعجازهای امام هادی(ع) ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
>
آگاهی کامل بر حکم خدا
۱- جعفر بن رزق الله گوید: مردی مسیحی را که با زنی مسلمان رابط نامشروع برقرار کرده بود، پیش متوکّل آوردند. متوکّل دستور داد در مورد چگونگی رفتار با او و مجازاتش، به ابوالحسن ثالث(ع) نامه بنویسند. امام(ع) وقتی نامه متوکّل را خواند، مرقوم فرمود: باید او را آن قدر بزنند تا بمیرد.
متوکّل به امام نوشت: فقهای مسلمان (فقهای غیر شیعه) منکر گفتشما هستند و می گویند چنین حکمی را قرآن نگفته است؟! امام در پاسخ نوشت: بسم الله الرّحمن الرّحیم. (فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ کفَرْنا بِما کنّا بهِ مُشْرِکینَ فَلَمْ یک ینْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنّتَ اللّهِ الّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِک الْکافِرُونَ)[۱]
این آیه شریفه اشاره به این دارد که ایمان بعد از نزول عذاب، مفید نیست. آن نصرانی چون دید در آستانه مجازات است، مسلمان شد. امام(ع) با توجّه به این آیه شریفه، ایمان نصرانی را که برای فرار از مجازات بود، بی اثر دانست و حدّ او را قتل اعلام کرد.
در پی فرمان امام(ع)، متوکّل دستور داد، آن مسیحی زنا کار را زدند تا مرد.[۲]
۲- زمانی متوکّل مسموم شد و برای نجات خود نذر کرد که اگر عافیت پیدا کند، «مال کثیری» صدقه بدهد. او سرانجام سلامتی خود را بازیافت، اما نمی دانست چه اندازه صدقه دهد.
از فقهای اهل سنّت که سؤال کرد، هر کس نظری می داد؛ برخی می گفتند صد هزار و برخی ده هزار و. . . . یکی از ندیمان متوکّل به نام صفعان به او گفت: چرا کسی را نزد این سیاه پوست[۳] نمی فرستی تا از او سؤال کنی؟ متوکّل گفت: وای بر تو! منظورت کیست؟ صفعان گفت: ابن الرّضا. بنابراین از امام(ع) دربارحد و انداز«مال کثیر» پرسیدند. فرمود: «کثیر» هشتاد است. زمانی که علّت اطلاق «هشتاد» را بر «کثیر» سؤال کردند، حضرت فرمود: «خداوند عزّوجلّ می فرماید: (لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره)[۴] می گوید: آن مواضع را که شمارش کردیم، بالغ بر هشتاد مورد بود.
بینایی فوق العاده امام(ع)
ولیّ بر حقّ خدا، نه دچار سهو و نسیان و غفلت می شود و نه خواب او را از اطّلاع بر امور و رخدادهای عالم امکان باز می دارد. از دیگر ویژگی های حجّت خدا، آن است که تاریکی شب مانع از دیدن او نمی شود. احمدبن هارون می گوید: من داشتم به یکی از خدمتکاران امام درس می دادم که ابوالحسن(ع)، در حالی که سوار بر اسب بود، بر ما وارد شد. سپس خدمتکار کاغذ و مرکّب آورد؛ در حالی که خورشید غروب کرده بود. امام(ع) مرکّب را پیش رویش قرار داده، شروع به نوشتن فرمود تا آنکه تاریکی شب میان من و حضرت فاصله انداخت. من دیگر نامه را نمی دیدم و گمان کردم که ایشان هم دچار مشکل من شده است. به همین جهت، به خدمتکار گفتم: بلند شو و یک شمع از خانه بیاور تا مولایت ببیند که چه می نویسد.
غلام برخاست که برود، امام(ع) به او فرمود: من به شمع نیازی ندارم. آن گاه امام(ع) نامبلند بالایی نوشت تا آنکه شفق غایب شد.[۵]
هیبت امام(ع) و محافظت ملائکه از او
ابوالعبّاس فضل بن احمد بن اسرائیل کاتب گوید: پدرم گفت: من کاتب و منشیِ معتزّ عبّاسی بودم. روزی همراه معتز داخل قصر او شدیم. متوکّل روی تخت خود نشسته بود. معتز سلام گفت و ایستاد. من هم پشت سر او ایستادم. متوکّل عصبانی بود و رنگ چهره اش لحظه به لحظه در حال تغییر بود و داشت قدم می زد. او وزیر خود فتح بن خاقان را مورد خطاب قرار داد و گفت: این شخص، همان شخصی است که تو درباره اش چنین و چنان می گفتی![۶]
متوکّل این جمله را تکرار می کرد و فتح بن خاقان سعی داشت او را آرام سازد و به همین جهت می گفت: امیرمؤمنان! به او تهمت زده اند! ولی تلاش فتح، کارساز نبود. متوکّل از شدّت خشم برافروخته بود و می گفت: به خدا، این ریاکار زندیق را می کشم.[۷] او همان کسی است که مدّعی کذب است و به دولت و حکومت من خدشه وارد می سازد.
سپس گفت: چهار نفر از قوم خزر را بیاورند. چون افراد مورد نظر را آوردند، چهار شمشیر به آنها داد و گفت که وقتی ابوالحسن وارد شد، به زبان غیر عربی با هم سخن بگویند و با شمشیر آن حضرت را به شهادت برسانند.
متوکّل که همچنان به شدّت عصبانی بود، می گفت: به خدا، بعد از کشتن او را می سوزانم!
راوی می گوید: من که پشت پرده بودم، دیگر چیزی نفهمیدم تا آنکه ابوالحسن(ع) وارد شد. وقتی متوجّه امام شدم، دیدم لب های ایشان در حال حرکت است.[۸] امّا جزع و فزع نمی کرد و آرام و خونسرد بود.
متوکّل با دیدن حضرت، خود را از تخت به زیر انداخت و به سویش شتافت و خم شد و دست ها و میان چشم هایشان را بوسه زد و با آنکه شمشیر به دستش بود، می گفت: آقای من، ای فرزند رسول خدا، ای بهترین آفریدخدا، ای پسر عمو، ای مولای من، ای ابوالحسن! چه کاری در این وقت از روز شما را به اینجا کشانده است؟
امام(ع) فرمود: فرستاد تو گفت که متوکّل مرا فراخوانده است.
متوکّل گفت: فلان فلان شده، دروغ گفته. از هر جا که آمده ای، بازگرد سرور من! سپس گفت: ای فتح، ای عبید، ای معتز! سرور خود و سرور من را مشایعت کنید. آن چهار تن از قوم خزر نیز با مشاهدامام، به حال سجده خود را به زمین انداختند و به فضل و مقام ایشان اذعان کردند.
زمانی که امام خارج شد، متوکّل آنها را نزد خود فراخواند و پرسید: چرا به دستوری که داده بودم، عمل نکردید؟
گفتند: هیبت زیاد او مانع کار ما شد. ما دیدیم اطراف ایشان بیش از صد شمشیرزن هست. همین صحنه، دل های ما را پر از ترس و وحشت کرد و مانع انجام دستورتان شد.[۹]
معرفت موجودات به امام
هر موجودی در حدّی که سعه وجودی اش اقتضا کند، امام را می شناسد و می داند که او واسطفیض الهی و ولیّ برگزیدخداست.
ابوهاشم جعفری گوید: در عصر متوکّل زنی ادّعا کرد که زینب دختر فاطمه(ع)، (دختر پیامبر) است. متوکّل به او گفت: تو زنی جوان هستی و از وفات رسول خدا(ص) سال ها گذشته است!
او گفت: رسول خدا(ص) سر من را مسح کرد و از خدا خواست تا رأس هر چهل سال، جوانی ام را بازگرداند.
متوکّل که از این امر متحیّر شد، دست به دامان بزرگان آل ابی طالب و فرزندان عبّاس و قریش دراز کرد. گروهی از آنها روایتی را گزارش دادند که بیانگر وفات زینب در فلان سال بود. امّا وقتی آن زن این روایت را شنید، تکذیب کرد و گفت: امر من از مردم پنهان مانده است و هیچ کس از زندگی و مرگم اطّلاع ندارد.
متوکّل که دید آنها نمی توانند مشکل او را حل کنند، به امام هادی(ع) پناه برد. وقتی ماجرای آن زن را به امام(ع) عرض کرد، حضرت فرمود: دروغ می گوید. زینب در فلان تاریخ از دنیا رفته است.
وقتی امام(ع) دید زن بر دروغ خود پا فشاری می کند و متوکّل به گفتایشان اهمیت نمی دهد، فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر درّندگان حرام است. او را پیش درّندگان ببرید. اگر از فرزندان فاطمه باشد، ضرری به او نمی رسانند.
آن زن که این پیشنهاد را شنید، گفت: او تصمیم به قتل من گرفته است!
امام(ع) به متوکّل فرمود: اینجا جماعتی از فرزندان حسن و حسین قرار دارند، هر کدام را که می خواهی، پیش درّندگان قرار ده.
راوی گوید: به خدا سوگند که چهرهمه از پیشنهاد امام دگرگو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 