پاورپوینت کامل نقش محمد حنفیه در تاریخ صدر اسلام (بخش پایانی) ۶۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نقش محمد حنفیه در تاریخ صدر اسلام (بخش پایانی) ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقش محمد حنفیه در تاریخ صدر اسلام (بخش پایانی) ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نقش محمد حنفیه در تاریخ صدر اسلام (بخش پایانی) ۶۱ اسلاید در PowerPoint :

>

ولید بن عقبه، حاکم مدینه طی نامه ای از جانب شام، مأمور بیعت گرفتن از حسین بن علی(ع)، برای خلیفه وقت، یزید بن معاویه شد. لذا با احضار امام(ع) خبر مرگ معاویه را به او داد و از وی خواست تا با جانشین معاویه، (یزید)، بیعت کند. امام از او فرصتی خواست.بعد از گذشت دو روز، حضرت همراه یاران و خاندانش به طرف مکه حرکت کرد و فقط محمد بن حنفیه به همراه حضرت خارج نشد. تاریخ، سخنانی از محمد و امام(ع) را در این مدت نقل کرده است و از آنجا که ما در بحث های آینده به این صحبت ها استناد خواهیم کرد؛ لذا عین آن را نقل می کنیم.

طبری می نویسد: چون حسین(ع) قصد خارج شدن از مدینه را داشت پسران و برادران و پسران برادران و همه اهل بیت با او خارج گردیدند،[۱] مگر محمد بن حنفیه که به برادر عرض کرد: ای برادر! تو نزد من از همه کسانم محبوب تر و عزیزتری. کسی را که شایسته تر از تو باشد، نصیحت نمی توانم بکنم. تا آنجا که می توانی با یاران خود از یزیدیان و از شهرها دوری گزین. سپس فرستادگانی را بین مردم بفرست و آنان را به سوی خویش دعوت کن. اگر با تو بیعت کردند، خدای را سپاس و اگر با تو دست بیعت ندادند و با دیگری همراه شدند، به سبب این، عقل و دین تو کم نشود و فضیلت و جوانمردی تو کاسته نگردد. می ترسم که به یکی از این شهرها بروی و پیش جمعی از مردم درآیی که میان خویش اختلاف کنند: گروهی با تو باشند و عده ای بر ضد تو قیام کنند و با هم بجنگند و هدف نخستین نیزه ها شوی و خون کسی که بهترین مردم است و پدر و مادرش برترین انسان هایند، بیهوده بر زمین بریزد.امام حسین(ع) به او فرمود: برادرم! من می روم.

محمد بن حنفیه عرض کرد: ای برادر! به سوی مکه برو. اگر آنجا ایمن بودی که چه بهتر، و اگر نه، سوی ریگستان ها برو و به کوه ها پناه ببر و از شهری به شهر دیگر حرکت کن تا کار مردم را ببینی. صواب و دوراندیشی، این است که از پیش برای کارها آماده باشی و اگر هنگام رخدادها بخواهی فکر کنی که چه کنم، کارها پیچیده می شود.

حضرت فرمود: ای برادر! اندرز گفتی و شفقت کردی. امیدوارم رأی تو صواب و موافق باشد.[۲] امام(ع) قبل از خروج از مدینه منوّره وصیت خویش را به محمد کرد و علت قیام خویش را در آن بیان داشت که ذکر آن در این نوشتار نمی گنجد.[۳] علامه مجلسی به نقل از محمد بن ابوطالب موسوی می نویسد: «شب دومی که حضرت سیدالشهدا(ع) از نزد حاکم مدینه بازگشت، بعد از وداع با قبور جد بزرگوارش(ص) و مادر ارجمندش فاطمه زهرا(س) و برادر مظلومش حسن مجتبی(ع)، به خانه آمد. محمد حنفیه نزد حضرت آمد و بعد از بیان احساسات درونی خویش درباره برادرش، عرض کرد:

به مکه برو و اگر آنجا را امن یافتی، در همان جا سکنا گزین؛ ولی اگر آنجا هم مطمئن نبود، به سوی بلاد یمن برو که آنان یاوران جدّت و پدرت بودند و رئوف و رقیق القلب هستند، علاوه برآنکه کشورشان وسعت زیادی دارد و اگرآنجا هم ناامن بود، به بیابان ها و کوه ها برو و از شهری به شهری سفر کن، تا تکلیف مردم روشن شود و خداوند بین ما و قوم فاسق حکم کند.

حضرت(ع) پاسخ فرمود: «یا أخی والله لولم یکُن الدنیا ملجأ و لاماؤی لما بایعت یزید بن معاویه؛ ای برادر! به خدا سوگند اگر در دنیا هیچ پناهگاه و آسایشگاهی هم نباشد، باز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد».محمد با گریه سخنان برادر را قطع کرد و حضرت را در آغوش گرفته، هر دو گریستند. سپس حضرت فرمود: «یا أخی جزاک الله خیراً، نصحت و اشرت بالصواب و انا عازم علی خروج إلی مکّه و قد تهیأت لذلک أنا و اخواتی و بنو أخی و شیعتی و أمرهم أمری و رأیهم رأیی و أما أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینه فتکون لی عیناً علیهم و لا تخف عنّی شیئاً من أمورهم؛

ای برادر! خداوند تو را جزای خیر دهد، همانا نصیحت کردی و راه صواب را نشان دادی. من قصد دارم به طرف مکه حرکت کنم و خودم و برادرانم و پسران برادرم و یاران و اصحابم آماده حرکت هستیم و نظر آنان همان نظر من است. اما تو ای برادر! اشکالی ندارد که در مدینه بمانی و باکی بر تو نیست، بلکه در مدینه بمان و به عنوان چشم و خبر رسان من باش و اوضاع مدینه را به اطلاع من برسان. و در مورد من از یزیدیان مترس».[۴]

پس از آن، کاروان سیدالشهدا(ع) به سوی مکه مکرمه حرکت کرد و محمد حنفیه همچنان در مدینه بود، تا آنکه در ایام حج برای ادای اعمال به مکه مشرف شد و در آنجا خدمت سیدالشهدا(ع) رسید. شبی که قرار بود امام(ع) به سوی عراق حرکت کند، محمد نزد او آمد و عرض کرد: «ای برادر! عذر و مکر و حیله اهل کوفه را در مورد پدر و برادرم می دانی، می ترسم با تو نیز همان کنند که با آنان کردند. بهتر است که در مکه بمانی و به عراق نروی»؛ حضرت فرمود: «برادر! می ترسم یزید در حرم خدا حرمت خانه خدا را بشکند و مرا بکشد».محمد گفت: «پس اگر قصد خروج از مکه را داری، به سوی یمن حرکت کن که دست یزید و پیروانش به تو نرسد».

امام فرمود: «باید ببینم چه می شود و چه باید کرد». محمد به اتاق رفت و خوابید. در نیمه های شب با صدای عبدالله بن عباس که می گفت: ای محمد! تو خوابی و برادرت حسین حرکت کرد. برخاست و شتابان به سوی برادر رفت و گفت: مگر بنا نشد که در کار خود بیندیشی و تجدید نظر کنی؟ امام(ع) فرمود: «آری، ولی دیشب پس از رفتن تو به طواف خانه خدا رفتم و سعی بین صفا و مروه را انجام دادم. در خواب و بیداری جدم رسول الله(ص) را دیدم و از او پرسیدم که به یمن بروم یا کوفه؟ رسول خدا فرمود: به سوی عراق برو که همانا خداوند دوست دارد تو را کشته ببیند». محمد گفت: ای برادر! اگر چنین است، پس زن و فرزندانت را همراه نبر. سپس ادامه داد: «إنّا لله و انّا اِلیهِ راجعون. با این حال، بردن اهل بیت برای چیست؟».

امام فرمود: این مطلب را نیز از جدّم پرسیدم، فرمود: «انّ الله قد شاء أن یراهنّ سبایاً؛ خدا خواسته که آنان را در حال اسیری ببیند».سپس حضرت در ادامه، داستان حضرت یحیی بن زکریا(ع) را نقل کرد و فرمود: «بنی اسرائیل در یک روز از فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد نفر از انبیای خود را کشتند».آن گاه امام(ع) به سوی عراق حرکت کرد.[۵]

چرا محمد حنفیه در کربلا حاضر نشد؟!

یکی از نقاط سؤال برانگیز در زندگانی ابن حنفیه، حضور نیافتن وی در کربلا در صف یاران حضرت است.مورخان و نویسندگان شیعی کوشیده اند که با استناد و استشهاد به تاریخ، عذر موجهی را برای این مسئله بیابند و این گره کور را که ضعفی برای محمد است، از زندگی وی بگشایند. که البته و گاه برای عذرتراشی، مسیر تاریخ را به اشتباه پیموده اند.

از منابع شیعی استفاده می شود که این ابهام همیشه در تاریخ، ذهن شیعه را آزار می داده و به مناسبت های مختلف آن را مطرح و در مورد آن بحث کرده اند. از سوی دیگر، این نوع حرکت ها در مقابل قیام سیدالشهدا(ع) دستاویزی شرعی و عقلی برای محافظه کاران شیعه در طول تاریخ شده تا در مقابل قیام های شیعی، حرکت مثبتی از خود نشان ندهند.در این بحث، با عنایت به شخصیت محمد و سیر زندگانی وی، گفتارها و نوشتارهای عالمانی را که به توجیه یاری نرساندن او به امام پرداخته اند، بررسی می کنیم و سعی می کنیم تا علت قابل قبولی را برای آن ارائه دهیم.

۱. مریضی

عده ای خواسته اند با استناد به اینکه محمد در دوران خروج حضرت از مدینه و در محرم سال ۶۱ هجری مریض بود، عدم همراهی وی را موجه نشان دهند و ساحت او را از هر نقصی مبرّا سازند.علامه وحید بهبهانی (رحمه الله علیه) در جواب سؤال مهنا بن سنان که می پرسد: «آیا شیعیان برای محمد بن حنفیه در عدم خروجش با امام حسین(ع) و یاری نرساندن به حضرت در کربلا عذری آورده اند و توجیه کرده اند یا نه؟»، می فرماید:«اما تخلف محمد از امام حسین(ع)، پس نقل شده علتش مریضی محمد بوده است که سبب شد تا او همراه امام در کربلا نباشد».[۶]

شهید بزرگوار استاد مطهری می گوید:«تاریخ می نویسد محمد بن حنفیه، برادر امام، در آن موقع دستش فلج شده بود، معیوب بود، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد».[۷] ولی با توجه به تاریخ، این توجیه چندان درست به نظر نمی رسد؛ زیرا محمد حنفیه در وقت خروج امام از مدینه و مکه سالم بود و حتی او را بدرقه کرد و در مباحث گذشته صحبت های او را با امام در هنگام خروج از مکه و مدینه بیان کردیم.

مامقانی می نویسد:

«آنچه نقل کرده اند که وی مریض بوده، اگر این مطلب صحیح باشد، هنگام خروج اهل بیت از مدینه نبوده است، بلکه وقت بازگشت کاروان به مدینه بوده؛ چنان که بر کسی که به اخبار و سیر رجوع بکند، این مطلب واضح است».[۸]

روایت شده: وقتی کاروان کربلا به مدینه آمد، محمد حنفیه در بستر بیماری خوابیده بود. از غلامش علّت سر و صدا را پرسید. غلام برای آنکه او ناراحت نشود، گفت: برادرت از سفر برگشته است. محمد حرکت کرد تا از برادر استقبال کند، ولی وقتی نگاهش به علم های سیاه افتاد، فهمید که بی برادر شده. صیحه ای زد و از اسب بر زمین افتاد. غلام نزد امام سجاد(ع) آمد و گفت: عمویت را دریاب، قبل از آنکه بمیرد. حضرت بر بالین او آمد. محمد عرض کرد: «ای برادرزاده! برادرم کجاست؟ نور دیدگانم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟»

حضرت پاسخ داد: «آتیتکَ یتیماً لیس معی، إلّا نساء خاسرات فی الذیول عاثرات باکیات نادیات و الیتامی فاقدات[۹]؛ در حالی آمدم که پدر را از دست داده و جز زنانی بی معجر و گریان و کودکانی بی کس همراه ندارم».البته دلیل فوق (بیماری) قابل اثبات نیست.

۲. تقدیر الهی

عده ای برای توجیه عدم همراهی محمد حنفیه گفته اند که تعد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.