پاورپوینت کامل گوهر ثنا ; گنج نور ۵۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گوهر ثنا ; گنج نور ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گوهر ثنا ; گنج نور ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گوهر ثنا ; گنج نور ۵۴ اسلاید در PowerPoint :
>
۳
شرم تقصیر
| ;راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا | ;رحمتی بر من کنی واندر پناه آری مرا |
| ;می نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه | ;خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا |
| ;راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر | ;با فروغ نور آن روی چو ماه آری مرا |
| ;شد جهان در چشم من چون چاه تاریک از فَزَع | ;چشم آن دارم که بر بالای چاه آری مرا |
| ;دفتر کردارم آن ساعت که گویی باز کن | ;از خجالت پیش خود در آه، آه آری مرا |
| ;هر زمان از شرم تقصیری که کردم در عمل | ;هم چو کشتی ز آب چشم اندر شناه آری مرا |
خاطرم تیره است و تدبیرم کژ و کارم تباه;;;;با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مر
گر حدیث من به قدر جُرم من خواهی نوشت;;;;هم چو روی نامه با روی سیاه آری مر
خداوندا ببخش
| ;گر گناهی کردم و دارم خداوندا ببخش | ;چون گنه را عذر می آرم خداوندا ببخش |
| ;پای خجلت را روایی نیست بر درگاه تو | ;دست حاجت پیش می دارم خداوندا ببخش |
| ;گر گناهم سخت بسیار است، رحمت نیز هست | ;بر گناه سخت بسیارم خداوندا ببخش |
| ;چون پذیرفتارِ بد رفتار نادانان تویی | ;بر منِ نادان و رفتارم خداوندا ببخش |
| ;پیشت از روز «الست» آوردم اقرار «بلی» | ;هم بر آن پیشینه اقرارم خداوندا ببخش |
| ;بخششت عام است و می بخشی سزای هر کسی | ;گر به بخشایش سزاوارم خداوندا ببخش |
| ;ناامیدی بُردم از یاران که می اندوختم | ;روز نومیدی تویی یارم خداوندا ببخش |
| ;عالمی بر عیب و تقصیرم تو یا رب دست گیر | ;واقفی بر غیب و اسرارم خداوندا ببخش |
| ;گفته ای بر زاری افتادگان بخشش کنم | ;اینک آن افتاده زارم خداوندا ببخش |
| ;با خروش سینه زیرم الهی در پذیر | ;یا بر آب چشم بیدارم خداوندا ببخش |
| ;ور چشیدم شربتی بیخود ز روی آرزو | ;زآرزوی خود به آزارم خداوندا ببخش |
پیدای پنهان
| ;چرا پنهان شدی از من تو با چندین هویدایی | ;کجا پنهان توانی شد که هم چون روز پیدایی |
| ;جهان را جمله زیبایی، من از روی تو می بینم | ;ولی روی تو را مثلی نمی بینم به زیبایی |
| ;نباشد عاشقانت را هوای دیدن جنّت | ;مگر وقتی که جنّت را به نور خود بیارایی |
| ;کسی از کُنه اسرار تو آگاهی نمی یابد | ;چه این دوران زیرین و چه نزدیکان بالایی |
| ;کجا غایب شود غیبی ز علم دوربین تو | ;که هم بر غیب علاّمی و هم بر عیب دانایی |
| ;چو در بندی دری بر خلق بگشایی درِ دیگر | ;فرو بستن تو را زیبد که در بندی و بگشایی |
| ;ز پا افتادگانت را نگفتی دست می گیرم؟! | ;ز پا افتاده ام اینک چه می گویی؟ چه فرمایی |
| ;تو را رحمت فراوان است و ما لرزان ز بی برگی | ;تو را اندیشه عفو است و ما ترسان ز رسوایی |
* * *
| ;چه آب روی خواهد بود بر خاک درت ما را | ;که بر دشت هوس کردیم چندین باد پیمایی |
| ;کجا شایسته دانم شد نظرگاه الهی را | ;که عمر خود تلف کردم به خود رویی و خود رایی |
| ;بزرگان خرده می گیرند بر جرمی که رفت از من | ;مسلمانان چه می کردم؟ جوانی بود و برنایی؟ |
| ;چو قارون از گران باری فرو رفتم به خاک امّا | ;چو عیسی گر دهی بارم سرم بر آسمان سایی |
| ;کریما سرگران بر من مکن گر کاهلی کردم | ;ز بهر آن که در خدمت نمی دانم سبک پایی |
| ;به تاریکی چو درماند روان «اوحدی» تنها | ;روان او برون آور ز تاریکی و تنهایی |
| ;به لطف خود قرین گردان، به جود خود زیارت کن | ;زبانش را سخن گویی، ضمیرش را سخن زایی |
یا رب
| ;یا رب نه دلم بسته غم های تو بود؟! | ;چشمم شب و روز غرق نم های تو بود؟! |
| ;بر جرم و خطای من چه می گیری خشم؟ | ;چون جمله به امید کرم های تو بود |
*
| ;یا رب جبروت پادشاهیت که دید؟! | ;کُنه کرم نامتناهیت که دید؟! |
| ;هر چند که واصلان به بیداری و خواب | ;گفتند که دیدیم کماهیت که دید؟ |
*
| ;ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه | ;حاصل بجز از گفتی و گویی ز تو نه |
| ;در هر مویی نشانه ای هست ز تو | ;آن گاه نشان به هیچ رویی ز تو نه |
*
بس دست خجالت چو مگس بر سر خود;;;;خواهم زدن آن روز که بازم خوانی
| ;تا چند گریزم و به نازم خوانی؟! | ;من فاش گریزم و به رازم خوانی؟! |
بر افروزنده دل
| ;به نام آن که ما را نام بخشید | ;زبان را در فصاحت کام بخشید |
| ;به نور خود برافروزنده دل | ;به نار بیدلی سوزنده دل |
| ;سر هر نامه ای از نام او خوش | ;جهان جان ز عکس جام او خوش |
| ;درود از ما سلام از حضرت او | ;دمادم بر رسول و عترت او |
| ;ابوالقاسم که شد عالمْ طفیلش | ;فلک دهلیز چاووشان خیلش |
| ;از این گفتن خدایا شرم دارم | ;وزان حضرت به غایت شرمسارم |
| ;ز فیض خود دلم پر نور گردان | ;زبانم را ز باطل دور گردان |
| ;ضمیرم را ز معنی بهره ور کن | ;خیال فاسد از طبعم به در کن |
| ;مرا توفیق نیکو بندگی ده | ;دلم را زنده دار و زندگی ده |
| ;ز خود رایی تبه شد کارْ ما را | ;خداوندا به خود مگذار ما را |
| ;بپوشان آن چه ما کردیم و گفتیم | ;مکن پیدا اگر چیزی نهفتیم |
| ;بدی هایی که از ما گشت پیدا | ;به روی ما میار از لطفْ فردا |
همه اوست
| ;آن که تا بود، یار و جفت نداشت | ;و آن که تا هست، خورد و خفت نداشت |
| ;آن که مغز است و این دگرها پوست | ;و آن که چون نیک بنگری همه اوست |
| ;آن که او خارج از عبارت ماست | ;ذات او فارغ از اشارت ماست |
| ;خرد ادراک ذات او نکند | ;فکر ضبط صفات او نکند |
| ;دور و نزدیک و آشکار و نهان | ;کردگار جهانیان و جهان |
| ;هر چه کرد و کند به هر دو سرا | ;کس ندارد مجال چون و چرا |
| ;ای منزه کمالت از کم و کاست | ;هر چه دور از هدایت تو نه راست |
| ;در نهانِ نهان، نهفته رخت | ;در عیان همچو گل شکفته رخت |
| ;خالق هر چه بود و هست تویی | ;آن که گشود و آن که بست تویی |
دارای دو گیتی
| ;بینی چه رقم های شگرف است و دل آرا | ;بر صفحه هستی ز خداوند تعالی |
| ;دارای دو گیتی، مَلِک العرش خدایی | ;کاو را نه نیاز است و نه اَنباز و نه همتا |
| ;هر نوع کند نقش و خود از نقش منزّه | ;هر جنس کند جفت و خود از جفت مُبرّا |
| ;هم کار گهی هم چو زمین ساخته معمور | ;هم بارگهی هم چو فلک داشته بر پا |
| ;چه زشت و چه زیبا همه نقش قلم اوست | ;نی نی نکند زشت، نگارنده زیبا |
وصف خدا
| ;حیُّ و اَحَد و بصیر و سامع | ;فرد و صمد و لطیف و جامع |
| ;در عالم ذات، بی چه و چون | ;در مملکتِ صفات، بی چون |
| ;شاهنشه خسروان عالم | ;یک کشورش اصفهانِ عالم |
| ;او خالق و ممکناتْ مخلوق | ;جز او همه کایناتْ مخلوق |
| ;زُو پُر بُوَد از حَضیض تا اوج | ;خوانای حروفِ سطرِ هر موج |
| ;دانای سرایر ضمایر | ;در دایره وجود دایر |
| ;بُودَست مدام و هست دائم | ;چون ذات به ذاتِ خویش قائم |
| ;از پرتُوِ نورِ شمع ذاتش | ;افروخته عالم صفاتش |
| ;این نور بود که از غباری | ;شد چهره فروزِ هر نگاری |
| ;از خاک و ز آب و باد و آتش | ;کرد این همه نقش های دلکش |
| ;سبحان اللّه ز ذات جبّار | ;کز هر شی ای بود نمودار |
| ;یک ذرّه ز آفتاب او مِهر | ;افروخته ماه نیز ازو چهر |
| ;هر غنچه از او به رنگ و بویی | ;هر برگ، زبان حمد گویی |
| ;بشکُفت چو با خیال او گُل | ;زد آتشِ غم به جان بلبل |
| ;از کُنهِ صفات او که داناست | ;خَسْ را چه خبر ز قعر دریاست؟ |
* * *
| ;یا رب! یا رب! مرا چه یارا | ;توحیدِ تو را نمودن افشا؟ |
| ;این بس که تو را خدایْ دانم | ;درسی ز محبّت تو خوانم |
| ;کن با غم خویش آشنایم | ;بیگانه نُما زِ ما سوایم |
| ;خون دل و دیده تَرَم دِه | ;از باده عشق ساغرم دِه |
| ;آزاد کنم زِ قیدِ هَستی | ;تا باز رَهَم ز بُت پرستی |
| ;از ریشه بر آر نَخْلِ بُوْدَم | ;جز غم مگذار در وجودم |
| ;هستی ز کَفَم رُبود حاصل | ;تو با منی و من از تو غافل |
| ;افروز به دل شراره شوق | ;این پرده بسوز زِ آتش ذوق |
| ;از عالم هستیم بر آور | ;بی پرده، نواست خوشْ نماتر |
| ;از لطفِ تو چون سُخَن سرایم | ;دِه رتبه نعتِ مصطفایم |
| ;این نور چو تافت از وجودش | ;کردند فرشتگان سجودش |
| ;این کَوْن و مکان که گشت موجود | ;زان ذات محمد است مقصود |
| ;کس نیست به شوکت و جلالش | ;جز شیر حق و بتول و آلش |
| ;با ذاتِ نبی به وَجْهِ اَحْسَنْ | ;خَیْر الْبَشرند چاردَه تَن |
| ;از دولتِ مهرِشان «بهشتی» | ;دارد شرفِ نکو سرشتی |
سردار چهارده تن
| ;سردار چهارده تن پاک | ;باشد سلطانِ مُلْکِ لَوْلاکَ |
| ;آن جوهرِ گوهرِ نبوّت | ;زیبنده افسر نبوت |
| ;صبحی که شه خجسته طالع | ;گردید عیان چون نجم ساطع |
| ;از فیضِ کرامتِ ظهورش | ;ظلْمَت نگذاشت نارِ نورش |
| ;در کنگره های قَصْر کَسری | ;از معجزه اش فتاد کسری |
| ;آتشکده ای که فارس را بود | ;نَه شعله در آن گذاشت، نه دود |
| ;دریاچه ساوه خشک گردید | ;وز رودِ سماوه آب جوشید |
| ;زان هادی عالم هدایت | ;زین معجزه هاست بی نهایت |
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 