پاورپوینت کامل داستان هایی از تفاسیر ۲۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان هایی از تفاسیر ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان هایی از تفاسیر ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان هایی از تفاسیر ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۳۵

فضل الهی

در خبر می آید که: فردا، بنده در عَرَصاتِ قیامت درآید. چون اهوال قیامت پیش او پیدا شود،
دل و جان او از ترس و هیبَتِ لرزان شود. پس بنده به ملک تعالی بنالد و گوید: بار خدایا! در
روزگار گذشته هر چند که من زشتی کردم، تو با من نیکویی کردی. امروز با من چه خواهی کرد؟

خطاب آید که: ای بنده! به خلاف آن کنم که تو دی (دیروز) با من کردی. تو در فرمانِ من
سستی کردی و بدان کفایت نکردی؛ با بندگانم زشتی کردی و بدان کفایت نکردی؛ در نماز،
کاهلی کردی و بدان کفایت نکردی؛ در زکاتم بخیلی کردی و بدان کفایت نکردی؛ در روزه ام
غیبَت کردی و بدان کفایت نکردی؛ در بیماری از من شکایت کردی و بدان کفایت نکردی؛ در
تندرستی روی به لهو و طَرَب و بطالت کردی و بدان کفایت نکردی. حال، من که خداوندم به
خلاف آن کنم. مَنَت به رحمت بیامرزَم و بدان کفایت نکنم؛ به لطف بنوازم و بدان کفایت نکنم؛
مقامَت برافرازَم و بدان کفایت نکنم؛ بر کاخِ عِلِّیّینَت بر تخت مملکت بنشانم و بدان کفایت نکنم؛
و حجاب بردارم تا تو در من همی نگری و من در تو همی نگرم.

شفقت پدری

در روزگار سلیمان علیه السلام مردی بیامد به حضرت سلیمان علیه السلام چشم بسته و از فرزندِ پسر به او
شکایت کرد. گفت: یا رسول اللّه ! در خانه نماز می کردم. فرزندم به درِ خانه آمد و دَر بکوفت. من
در نماز بودم و نتوانستم که در بگشایم. او را ساعتی درنگ افتاد. چون نماز بکردم و در بگشادم،
فرزندْ سست بود، در آن بی عقلی و مستی، تپانچه ای (ضربه ای) بر روی من زد و چشمم نابینا کرد
و یک چشمِ من کور شد.

سلیمان علیه السلام آن پسر را بخواند و گفت: این را کردی؟ گفت: در آن وقت که من آن کردم، عقل با
من نبود. اکنون اگر به بی عقلی، چشم پدر را نابینا و تباه کردم، قصاصِ چشم او از دستِ خود
بستانَم. کارد برکشید و بر دست راست خود نهاد و دست خود را از ساعد بینداخت و جدا کرد.
گفت: دستی که با پدر، این معاملت و بی حرمتی کند. بریده بِهْ.

چون پدر آن بدید، رقَّتِ پدری در دلش پدید آمد. گفت: جانِ پدر از برای چشمِ من، چرا خود
را این عقوبت کردی؟ هزار چشمِ من فدای یک دست تو باد. فرزند گفت: ای پدر! از برای دست
من غم مخور. هزار دست من فدای چشمِ تو باد. سلیمان علیه السلام عجب بماند. گفت: ندانم در شفقت
این پدر نگرم که چشم را فدای دست پسر کرد یا در حرمت این پسر نگرم که دست را فدای چشم
پدر کرد.

در ساعت جبرییل آمد از حضرتِ ربّ العالمین و گفت: ای نبیَ اللّه ! ملک تعالی تو را سلام
می کند و می گوید: عجب نه از آن پدر که چشم، فدای دست پسر همی کند، نه از آن پسر که دست،
فدای چشمِ پدر همی کند؛ عجب بر من که در این ساعت، به رحمت، به هر دو نظر کردم و گناهان
هر دو را هدر (محو) کردم و هر دو را در بهشت با تو هم بَر کردم تا عالمیان بدانند که من که
آفریدگارم، بندگان خود را دوست دارم. من آن خداوندم که به رأفتی از گناه پدر در گَذرَم و به
حرمتی از جفای پسر در گذارم، حال اگر کسی به درگاه ما طواف کند، از کَرم کی روا دارم که او را
به آتش بسپارم. اگر مطیعی، بیا که تو را پذیرفتم و گر عاصی ای، بیا که تو آمرزگارم.

حُرمت نبوی

فردا که سرای پرده سیادت آن سیّد ما صلوات اللّه علیه و علی آله به مقام محمود بزنند و آن
مهتر را بر تخت ولایت بنشانند، بهشت بر دست راست او بدارند و دوزخ را بر دست چپ او
بدارند. چون شهیقِ زفیرِ (صدای زبانه آتش) دوزخ پیدا شود، واویلایِ عاصیان به عرشِ خدای
رَسَد. ملک تعالی از ایشان پرسد که: شما کیانید؟ و او خود داناتر است، گویند: ما اهل عصیانیم و
بر دایره گناهانِ خویش حیرانیم. مُفلسان و درماندگان و بیچارگان و به باد د