پاورپوینت کامل گوهر لطایف(برگزیده متون تاریخی و داستانی) ; حکایات و لطایف ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گوهر لطایف(برگزیده متون تاریخی و داستانی) ; حکایات و لطایف ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گوهر لطایف(برگزیده متون تاریخی و داستانی) ; حکایات و لطایف ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گوهر لطایف(برگزیده متون تاریخی و داستانی) ; حکایات و لطایف ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۰۱
حجِّ مقبول
عبداللّه مبارک گفت: یک سال به حج رفتم و بعد از حج، ساعتی در حرم در رفتم و بخفتم. [در
عالم خواب] چنان دیدم که دو فرشته از آسمان بیامدند، یکی از دیگری پرسید که امسال [حجّ چه
کسی مقبول گشت؟] آن فرشته گفت: مردی در دمشق است نام او علی بن موفق، او به حج نیامد،
اما حجّ او قبول کردند و همه را بدو بخشیدند.
عبداللّه گفت: چون از خواب درآمدم، گفتم: به زیارت آن مرد باید رفت. به دمشق رفتم، به در
خانه او شدم. شخصی دیدم، گفتم: نام تو چیست؟ گفت: علی بن موفق.
گفتم: تو چه کار کنی؟ گفت: پاره دوزی. آن خواب با وی بگفتم. و گفتم: مرا از کار خود خبر ده
که چه کرده ای که چنین مقبول شده ای؟
گفت: مدتی بود تا در آرزوی حج بودم. سیصد درم جمع کردم و امسال عزم آن داشتم که
بروم، تا روزی همسرم که حامله بود، بوی طعامی شنید، مرا گفت: از آنجا قدری طعام بیار. آنجا
رفتم و طعام خواستم. زنی بیوه بیرون آمد و گفت: چند شبانه روز بود تا فرزندان من هیچ نخورده
بودند، امروز خری مرده یافتم، پاره ای از وی آوردم و به جهت فرزندان طعام ساختم، بر شما
حلال نباشد.
چون این بشنیدم دلم به درد آمد، گفتم: حجّ من به در خانه است. در حال آن سیصد درم به وی
دادم و گفتم: خرج فرزندان خود کن. عبداللّه گفت: چون آن بشنیدم، گفتم: خداوند، خواب را بر
من راست گردانید و در حکم داوری درست گفت.
شف
آورده اند که عمرو بن اللیث صفار بیمار شد و اَطبّا از معالجه او عاجز شدند. او را گفتند که این
کارِ «سهل» است که او مستجاب الدعوه است.
«سهل» را حاضر کردند و با او باز گفتند. سهل گفت: در حقِّ کسی اجابت بود که توبه کند و به
خدای بازگردد، و تو را در زندان مظلومان در بند کرده اند. اول ایشان را رها کن. عمرو فرمود تا
چنان کردند و توبه نصوح کرد.
سهل گفت: خداوندا! چنانکه ذلّ معصیت او به من نمودی، عزّ طاعت را به وی باز نمای،
چنانکه باطنش را لباس اِنابت پوشانیدی، ظاهرش را لباس عافیت پوشان. چون مناجات تمام
شد، عمرو در حال صحّت یافت، و مال بسیار بروی عرضه کرد، نگرفت و بیرون آمد.
خادم گفت: اگر چیزی قبول کردی بِهْ بودی. شیخ گفت: تو را زر می باید بنگر. خادم نگه کرد،
همه صحرا زر دید. گفت: کسی را که با حق تعالی این حال باشد از مخلوقی چیزی گیرد؟
قضاوت
در عهد انوشیروان، شخصی باغی بفروخت. مشتری در آن باغ دفینه ای یافت، به فروشنده
گفت: این دفینه از آن توست؟ فروشنده گفت: اگر از آن من بودی به من روی نمودی. من باغ را و
هر چه دروست به تو فروخته ام، از آن توست.
این قصّه به خدمت انوشیروان عرضه داشتند، فرمود که یکی از ایشان دختر به پسری دیگری
دهد و مال بر ایشان قسمت کنند.
فرجام جمشید
جمشید بن طهمورث بعد از هزار سال شمسی از تاریخ آدم علیه السلام پادشاه شد. پادشاهی با جمال
و کمال و عالم و عادل بود و اَفضل و اکمل عصر، به ترتیب امور مملکت و ادوات و آلات حرب و
ساخت صنایع مشغول شد و شهر «اصطخر» را عمارت کرد و در تحویل آفتاب به نقطه حمل در
آن سرای بر تخت نشست و آن روز را نوروز نام نهادند. چون مدت پادشاهی او به هفت صد سال
رسید، متکبّر شد و دعویِ خدایی کرد. خدای تعالی، شدّاد عاد را برانگیخت تا برادرزاده خود،
ضحاک بن علوان را فرستاد تا جمشید را هلاک کرد. مدت پادشاهیِ جمشید، هفتصد و شانزده
سال بود.
فضیل عیاض و هارون الرشید
شبی هارون الرشید، فضل برمکی را گفت: امشب مرا پیش مردی بر که ازو بیاسایم. فضل او را
نزد فضیل عیاض برد. وقتی فضیل را دید. دست برد، ناگاه بر دست فضیل آمد. فضیل گفت: چه
نرم دست است اگر از آتش دوزخ خلاص یابد. این را بگفت و در نماز ایستاد و هارون در گریه
آمد.
فضیل چون سلام نماز داد گفت: جدّت [عباس] عَمِّ محمدمصطفی صلی الله علیه و آله وسلم بود. از وی
درخواست کرد که مرا بر قومی امیر گردان. مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم گفت: تو را بر تو امیر کردم. یعنی نفس
در اطاعت خدایْ بهتر از آنکه هزار سال طاعت خلق، تو را.
هارون گفت: زیادت کن. فضیل گفت: دیار اسلام چون خانه توست و اهل خانهْ عیال تو.
زیارت کن پدر را و کرم کن با برادران، نیکویی کن با فرزندان، بترس از خدا و جواب خداوند را،
هشیار باش که روز قیامت حق تعالی تو را از یک یک مسلمانان باز پرسد و انصاف هر یک بطلبد.
اگر شبی پیر زنی بی نوا خفته باشد، فردا دامن تو بگیرد و با تو خصمی کند.
هارون از گریه بی هوش شد. فضل گفت: بس کن که امیرالمؤمنین را کشتی! فضیل گفت:
خاموش باش که تو و قوم تو او را کشتند نه من. پس هارون گفت: تو را هیچ وام هست؟
فضیل گفت: وام خداوند است بر من و آن طاعت است که اگر مرا بدان بگیرد وای بر من!
هارون گفت: من وام خلق می گویم. گفت: الحمداللّه که مرا از وی نعمت بسیار است و هیچ گله از
وی ندارم تا با خلق گویم.<
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 