پاورپوینت کامل گوهر لطایف ; حکایات تاریخی ۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گوهر لطایف ; حکایات تاریخی ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گوهر لطایف ; حکایات تاریخی ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گوهر لطایف ; حکایات تاریخی ۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
مرگ اسکندر
گویند: اسکندر آرزو کرد که بداند که اجل وی کجا رسد. دانایی وی را خبر کرد که اسکندر جایی
میرد که زمین آهنین بود و آسمان زرّین. چون به دامغان رسید در صحرا رنجور شد، زره را
بیفکندند، اسکندر بر آن خفت و سپری زرّین سایه بان وی کردند. اسکندر آن را بدید یاد آورد که
اجل نزدیک آمد. نامه ای نبشت به مادر خود که بداند این جهان را مادرْ مرگست و پدرْ فنا و پیش
هر کس که باشد امانت بود، و امانت را باز خواهند. و ماه چون تمام شد بکاهد، چون بکاست
بیفزاید، و مرگْ بارانی است که همه جا ببارد، اگر پادشاهی من از جهان بریده شد آثار دانش من
باقی ماند و هر فرزندی که مادر را دهند عاریت بود، و این جهان عاریت بود. باز سپردم و تو را
سلام می رسانم و صبر می فرمایم و بدان ای مادر که چون مرا ببردند ترا ایدر بنگذارند، و اگر من با
تو نرسم، تو به من درسی والسلام.
مقصود از این حکایت آن است که مَلِک و پادشاهی به کس نماند و مباهاتْ مگر به علم نباید کرد.
لقمانِ حکیم
لقمان حکیم شخصی بود سیاه، غلامِ مردی و آن مردْ غلامِ بسیار داشت و لقمان را اختیار کرده
بود، غلامان را سخت آمد. روزی لقمان را گفت: گوسفندی بکُش و بهترین اندام های وی بیاور،
وی زبان و دل بیاورد. از غلامان پرسید که چرا چنین کرد؟ ندانستند. از لقمان پرسید که چه
معنی دارد؟ گفت: از اعضاها هیچ چیز بهتر از زبان و دل نیست چونک دانا بود، و هیچ اعضا
بتر از زبان و دل نیست چونک جاهل بود. پس خواجه غلامان را گفت که: من وی را بدین
دانش اختیار کردم.
سخن حُکما
گویند که درویشی در خواب دید که روزی تو در مناره اسکندریه است. بدین معنی التفاتی نکرد،
تا شبی دیگر همین خواب بدید. برخاست و در کشتی بنشست به حکم آن که مناره از میان آب
برآمده بود و کشتی را گرد مناره می گردانید. مرغی برخاست از برجی، خطی از برج درافتاد، این
مرد برداشت بر آن نبشته بود: هر که غمی دارد محاسن خود شانه کند از زیر زنخدان، از آن غم
برهد، این درویش طیره شد و آن خط را بینداخت و باز گردید و به بن کوهی فرو آمد و می گفت:
این خوابْ دیو نمود مرا، پس شانه برآورد و محاسن را به شانه می کرد از زیر زنخدان. بر آن کوه
چیزی دید که می افروخت و سیلْ گل را شسته بود، دیگی یافت مسین، گِل از سر آن باز کرد،
چهارصد نعل زرین در آن دیگ بود، توبره را پر کرد و سر آن به گل پنهان کرد و به خانه می آورد،
تا جمله را برداشت و از آن اسباب و املاک ساخت و از غم آن درویشی خلاص یافت.
مقصود آن است که سخن حکما و گفتِ ایشان استخفاف نباید کرد.
یا نار فارس!
گویند: آتش پرستی در دریا افتاد، فریاد می کرد و می گفت: یا نارِ فارس! یا نارِ آذربایجان! به فریاد
من رس. ملاّحی گفت: ای احمق! اگر آتشی در این آب افتد که تو افتاده ای حالِ وی بتر از حال تو
باشد؟ پس آفریدگارِ آتش را بخوان که از آتش هیچ نیاید و آتش آنک سوزد به حکم خدا سوزد.
سنایی غزنوی
گویند که محمّد بن یحیی امّ هانی، همیشه طعنه زدی در سنایی غزنوی، وی را زندق و دهری
خواندی و شعر وی نشنیدی. شبی پیغمبر را به خواب دید، سر بر و
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 