پاورپوینت کامل مثنوی توحیدی ۲۶ اسلاید در PowerPoint
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مثنوی توحیدی ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مثنوی توحیدی ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مثنوی توحیدی ۲۶ اسلاید در PowerPoint :
>
۱
| خداوندا به فقرم راه بنمای! | دری زان رَه سوی درگاه بُگشای! |
| که از ناکامیِ خود کام یابم | در اِفلاسیِّ کُل آرام یابم |
| شوم در فقر دریایِ الهی | امانت دار دَرهای اِلهی |
| ز آشوب دماغِ پُرتَحَیُّر | گهی خود را صدف بینم، گهی دُر |
| گهی زین هر دو بالاتر گرینم | صفات بَحر را در خود ببینم |
| به بخشش آیم از موج تَفکُّر | کنم دامانِ کوه و دشت پُر دُر |
| بگیرم بر کف از دُر شاهواری | هم از خود بر خود افشانم نثاری |
| ز جوش سینه چون گردم سبکْ سِیر | بیندازم بنای این کهنْ دِیر |
| بیا «باقی» چرا زین گونه پستی! | اگر دریا نِه ای، خود قطره هستی |
| صدف چندی گرفته در کنارَت | ز بی رنگی به رنگ افتاده کارَت |
| صدف بشکن ز دریا گوهر آور! | تو خود غوّاصِ خود شو، سر برآور! |
| یکی در پرده گفتار بر خیز! | به گوش نو عروسی خوش در آویز! |
| اگر شد پرده نازیبا چه باک است! | جمالِ پردگی بس تابناک است |
| چه نور پردگی بیرون شتابد | کسی از پرده جز نامی نیابد |
| طلب بسیار شد، وقت قبول است | بگویم، گر چه می دانم فضول است |
توحید باری تعالی (عز اسمه)
| به نام آن که دریای وجود است | ز یک موجش دو عالم را نمود است |
| نمودی فارغ از ننگ جدایی | فرو رفته به بحرِ آشنایی |
| چو اَنْجم پرده را یک سو نکرده | برون گشته پی اظهار پرده |
| ولی اَنْجم پرستی چند کوتاه | نگردیدند از این اظهار آگاه |
| ز استیلای عشقِ نامُقَیَّد | فرو رفتند در نجمِ مجرّد |
| شده در قید نا پاینده ای چند | هوادارِ فرو آینده ای چند |
| بسی کمیاب می باشد در این کوی | خلیلِ «لا اُحِبُّ الاآفِلینْ» گوی |
| کجا آن غرقه بحر مطالب | که سر پیجد ز امواج کواکب |
| وجودش موج اَللّهیِ بیابد | ز اصلِ موج آگاهی بیابد |
| ببیند موج حُسنِ عشق یکدست | شود بامواج عالمگیر سرمست |
| عجب بحریست؛ خود در خود شناور | تَعالی شَأْنُهُ؛ اَللّه ُ اَکْبَر |
| در این معموره کثرت را چه کار است | همین یک ذات و دیگر اعتبار است |
| ز بحرِ جودِ او کونینْ جویی | ز جوی لطف او آدم سبویی |
| سبوی خاک او آتش ندیده | خدایش جمله از آب آفریده |
| چه عکس است این قدَر از اصلْ معهد | چه نورست این همه سبحانَ ذِی النّور! |
| ز هی نوری که چندین بیش و کم ساخت | ز بحرش قطره ای بیرون نینداخت |
| همان بر وحدت خود پای بر جا | ز خود کرد این همه کثرت هویدا |
| از این کثرت نیفزود اعتبارش | وَز این جنبش نشد هرگز قرارش |
| حوادث را به ذاتش نیست کاری | نیاید هرگزش نو اعتباری |
| به نام ایزدی دریای سر مد | تعالَی اللّه ْ، زَ هی ملک مُؤَیَّد |
| از این دریا نمی دانم چه گویم! | چو در موجش ز هستی دست شویم |
| چو من در نیستی گردم تُهی گرد | که خواهد گوهر از دریا بر آورد؟ |
| خبردارانِ این گوهر پر از نور | وجودی داشتند از غیر، مستور |
| نقاب غیری ات بر رو کشیده | جمالش چشم مخلوقی ندیده |
| خداوندا! در این چاهِ نفسگیر | طلسمِ حیرت و زندانِ تزویر |
| حلاوتْ گیرِ دل های عزیزان | فَرَح بخشِ دماغِ بی تمیزان |
| سرای سر به سر خونریز مردم | مُشَعْبَدْ خانه پُر مار و کژدُم |
| همه منقاد، ابلیسِ لعین را | نهاده زخم، جان نازنین را |
| قبولی گر چه از شیطان شنو ده | ز شیطان گوی رسوایی ربوده |
| همه ابلیس را فرزندِ بی قیل | خطابش قُرَّهُ العینِ عزازیل |
| ز آتش زاده دیوی آدمی رنگ | به آتشپارگی عالَم از او تنگ |
| من بی چاره از دستش زبونم | درون چاه ادبارش نگونم |
| گهی در خلوت شیطان کشد رَخت | در ایوان سیه بختان زند تخت |
| گهی در روی کارم پرده آرَد | یقینم را به تاریکی گذارد |
| گهی نازد پیِ کسب کمالات | دهد نقدم به تاراج خیالات |
| ز درویشی کند شرح و بیانی | ز علم و شعر خوانَد داستانی |
| لعینِ دوست را پرورده نتوان | چو پروردی عبارت کرده نتوان |
| گهی در عشق بازی افکند روی | هوادار بُتان عنبرین موی |
| دل اندر دست نظّاره نهادن | متاع عقل و دین از دست دادن |
| چو بیند فتنه رفتار و قامت | فراموشش شود هول قیامت |
| چو چشم پر خمار افتد دچارش | شود آشفته روی روزگارش |
| تکلم های خونریز اَرْ شود چیر | نه دینَش مانَد و نه دل، نه تدبیر |
| در این دکّان سودا چند باشم؟ |
به این آهنگ تا کی دل خرا
راهنمای خرید:
|
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 