پاورپوینت کامل کمک به دیگران ۴۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کمک به دیگران ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کمک به دیگران ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کمک به دیگران ۴۴ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۰۷
روزی آن سرور [امام صادق(ع)] به جمعی که در خدمت او حاضر بودند فرمود: چه شده است
شما را که استخفاف به ما می کنید؟ مردی از اهل خراسان برخاست و عرض کرد: معاذ الله
که ما استخفاف به تو یا به چیزی از فرموده تو کنیم.حضرت فرمود: تو یکی از آنهایی
که به من استخفاف[۴۹۱] کردی. عرض کرد: معاذ الله. حضرت فرمود: آیا نشنیدی که فلان
شخص در نزدیکی منزل جحفه وقتی که می آمدی می گفت: مرا به قدر یک میل سوارکن که
والله خسته شده ام، و تو سر راست نکردی، پس استخفاف به او کردی و هر که استخفاف به
مؤمنی کند به ما استخفاف کرده است و حرمت خدای عز و جل را ضایع نموده است.
و از حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام منقول است که: «هر که به نزد مردی از برادران
خود رود و پناه بر او برد به جهت کاری، و او با وجود قدرت، او را پناه ندهد، به
تحقیق که قطع ولایت خدا را کرده است.[۴۹۲]
عبادت بجز خدمت خلق نیست به
تسبیح و سجاده و دلق نیست
ره نیک مردان آزاده گیر
چو استاده ای دست افتاده گیر
و فرمود: هر که راه رود به جهت حاجت برادر خود در یک ساعت از شب یا روز، خواه آن
را بر آورد یا نه بهتر است از برای او از اعتکاف دو ماه.
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود که: از برای خدا در روی زمین بندگانی است که
سعی می کنند در حاجات مردم، ایشانند که در روز قیامت از هرخوف و ترسی ایمنند و هر
که سُروری[۴۹۳] در دل مؤمنی داخل کند، خدا در روز قیامت دل او را شاد
می گرداند.[۴۹۴]
کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
همه مردمان، بندگان خداوند منّانند، و هر که با بنده کسی نیکی کند، همانا با او
کرده است. بلکه بسا باشد که مولا از نیکی کردن به بنده او خشنودتر می شود از نیکی
کردن به خود او. پس کسی که رضای خدا را جوید، در کارگذاری بندگان او نهایت اهتمام
را به جا می آورد….
چو خود را قوی حال بینی و خوش به شکرانه، بار ضعیفان بکش
شکی نیست که برآوردن حاجات برادران دینی، موجب سرور و خوشحالی ایشان می گردد و
ثواب مسرور کردن برادر ایمانی نیز از حد و نهایت بیرون است. شاد کردن دلی بهتر از
آباد کردن کشوری است. دلهای غمناک، خانه خداوند پاک است. پس کسی که آن را به شادی
مرمّت کند، خانه خدا را مرمت کرده است و هر کسی را نسبت بندگی خداست و هر که بنده
کسی را شاد کند، مولای او را شاد کرده است.[۴۹۵]
از آن سرور مروی است که: هر که فریادرسی کند مؤمن مضطری را در وقت گرفتاری او و او
را از غم فرج دهد، و یاری کند او را به بر آوردن حاجت او، خدای ـ تعالی ـ می نویسد
از برای او هفتاد و دو رحمت خود را که یکی را در دنیا به او می رساند و به آن امر
معیشت او را به اصلاح می آورد و هفتاد و یک دیگر را ذخیره می کند از برای روز
قیامت و هول های آن روز.[۴۹۶]
سید امام ابوالقاسم حکیم گوید که سِفله و بخیل آن است که چون مؤمنان را به وی حاجتی
افتد و تواند که روا کند و نکند، بخلِ عام آن است که حقِّ واجب گشته نگزارد و بخلِ
خاص آن است که نفع از خلق باز دارد. و بخلِ خاصّ الخاص آن است که من خود را از خالق
باز دارد.[۴۹۷]
گفتا: «هر که دنیا را تنها خورد، بخیل است و در هر که نفعی است و از خلق باز دارد،
لئیم است.» پرسیدند که سفله کدام است؟ گفتا: سفله آن است که هر چند حقّ ـ عزَّ و
جلَّ ـ با وی نیکویی بیش کند، وی با خلق بدی بیش کند. دیگر سفله آن بُوَد که خلق را
به خدای عزَّ و جلَّ [خوانَد] و آن را آلت سازد تا دنیا خورد. [۴۹۸]
حکایتی جذاب، در فضیلت یاری رساندن به دیگران: گویند در واسط به روزگار حجاج بن
یوسف، علویی بود بزرگ نسب و پاک مذهب و به ورع و زهد معروف و مشهور. و خدای عزّوجلّ
او را نعمت تمام داده بود لکن آشکارا نکردی و زنی داشت علویه[۴۹۹]، زاهده و عابده.
و سه دختر خُرد، و چاکری داشت قدیم که خدمت وی کردی. وقتی وحشتی میان علوی و چاکر
افتاد. علوی این چاکر را دستوری داد و از خدمت خود دور کرد. و چاکر ستیزه به علوی
بیرون آمد و بر حجاج رفت و آواز برآورد، گفت: «النّصیحه النّصیحه.» حجّاج آواز وی
شنید، بفرمود که: او را در آرید. چاکر را پیش وی بردند و جایگه خالی کردند. گفت:
اینجا علویی است و دو صد هزار دینار دارد… [حجاج بن یوسف] بفرمود تا علوی را
بکشتند. دیگر روز این غمّاز گفت: ایها الامیر! علوی زنی دارد علویه و دخترکان دارد،
همه را بباید کشتن تا این سخن پوشیده ماند؛ و اگر این زن را زنده بگذاری به درگاه
امیرالمؤمنین رود و تظلّم کند، حشمت تو برود و کار تو بفساد آرد. حجّاج جلّاد را
بخواند و گفت: «بدان محلّه، به خانه فلان علوی رو، و زن و دختران او را جمله بکش».
جلّاد رفت به در خانه علوی. نماز شام بود، در بزد. گفتند: «کیست؟» گفت: «کس امیر».
زن در بگشاد جلّاد در خانه زن و دخترکان خرد همه رو کنده و جامهها سیاه کرده و اشک
از دیده ایشان روان شده. جلّاد چون ایشان را بدان حال دید، خدای عزّوجلّ رحمت در دل
او افکند. گفت: «ای زن! مرا امیر فرستاده است به کشتن تو و آن دخترکان تو و تا من
جلّادی می کنم و خلق می کشم، بر هیچ کس رحمت نکردم. اکنون خدای عزّوجلّ به سبب شما
رحمت در دل من افکند و این جان خویش فدای شما کردم. اگر بدین سبب حجّاج مرا بفرماید
کشتن روا دارم. باشد که خدای عزّوجلّ بر من نیز رحمت کند. برخیزید و جان خویش
ببرید، اگر جایی نهان توانید بودن بباشید. بعد از آن از شهر بروید.» این علویه دعا
کرد، یک دختر پنج ساله از در پیش کرد و دو دختر کوچک بر دوش نشاند. و چون شب تاریک
شد، برفت بر در خانه زنی که دوست وی بود و این زن علویه بجای او بسیاری مردمی کرده
بود. در بزد. و بیرون آمد، گفت: «چه بودست؟» گفت: «امشب مرا اندرین خانه نهان کن.»
گفت: «از که؟» گفت: «از حجّاج». گفت: «من این زهره ندارم.» در خانه شد و در بروی
فرو بست. زن متحیر شد و درماند و در خدای بنالید. اتّفاق افتاد که کاروانی از شهر
بیرون می رفتند. این زن با این دختران پیش مهتر کاروان شد و گفت: « زن علویهام و
این دختران خرد دارم و حجّاج شوی مرا بکشت و مال ما بستد و قصد کشتن آن دختران من
کردست. این دخترکان مرا بر سَرِ بار نشانید و من خود پیاده بیایم».
مهتر کاروان مردی بود از شهر ری و خداوندِ نعمت بود. و نعمت بسیار برایشان ببخشود و
یک چهار پای را بار فرو گرفت و بر دیگر چهارپایان ببخشید و زن را با دختری بر چهار
پای نشاند و این دو دختر دیگر بر سر بارها نشاند و شهر به شهر می برد و از حق خدمت
داشتن تقصیر نکرد و تا به رِی آورد. و روی این زن ندید و از حالش نپرسید، چون به
شهر ری رسید، زن و دختران را از چهار پا فرو آورد. مسجدی بود؛ گفت: «در این مسجد
روید و باشید تا من
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 