پاورپوینت کامل ظن بد به دیگران نبردن ۶۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ظن بد به دیگران نبردن ۶۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ظن بد به دیگران نبردن ۶۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ظن بد به دیگران نبردن ۶۷ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۰

قوله جل ذکره: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ
مُؤْمِنًا.»[۴۲۱] چنان باید که جمله گویندگانِ لا اله الّا الله، محمّد رسول الله
را مؤمن خوانی، و مؤمن دانی، و به گناه کبیره رقم کفر بر ایشان نکشی، وشک در ایمان
خود و ایمان دیگران روا نداری؛ زیرا که ایزد سبحانه و تعالی گناه کار را مؤمن
خواند.[۴۲۲]

° و هر که را بینی که پنج نماز با تو به جماعت می کند، و به کار بد مشغول نیست، و
در فسق و فسادی ظاهر نیست، همه را از اولیای خدای عزوجل می باید دانست، و از پی او
نماز می باید کرد، و او را از خویشتن بهتر می باید دانست، و به اعتقاد نیکو می­باید
نگریست تا آن­گاه که تو را از او چیزی بد معلوم شود چون: کفر، و اگر بدعت؛ آن­گه
اگر اعتقاد بد کنی تو را مسلّم باشد.

° به هر سخنی، و تعصّبی، و هوایی که ما را بر آید، مرد مسلمان را کافر خواندن، و
بد­دین، و زندیق[۴۲۳]، و مُلحد، و اباحتی[۴۲۴]، و مانند این نه شرط اهل سنّت و
جماعت است. و رسول (ص) می گوید: هرکه کسی را کافر خواند از دو یکی کافر باشند: اگر
آن کس که او را کافر خواند او کافر بود، فرا راستی بگفت، و اگر نه کافر بود این که
مسلمانان را کافر خواند باری کافر شد. از این و مانند این پرهیز باید کردن تا از
کفر و بدعت رسته باشی، وبالله التوفیق. [۴۲۵]

° عامه کافران، هیچ کس را از ایشان حکم کردن که این عدوِّ خدای است، روا نیست. از
بهر آنکه مر هر یکی را امید یافتن ایمان است.[۴۲۶]

از خویشتن صد گناه دانی به یقین، و بر خود هیچ رقم کفر نکشی؟ ! چون از برادر مسلمان
گناهی بدانی، و اگر به تهمتی، و اگر به ظنّی بد، و اگر به سخن صاحب غرضی هزار
شُنعت[۴۲۷] بر وی بزنی هیچ انصاف برادر خویش بنداده باشی، و این آینه آینگی را
نشاید. چون قاعده مؤمنی راست آمد باید که آینه راست نماید، و چشم احول[۴۲۸] نباشد،
و یکی دو نبیند. ای بی­معنی ! در حقّ خویشتن هزار بدی یکی بینی، و در حقّ برادر
مؤمن یک بدی هزار بینی، انصاف او بنداده باشی.[۴۲۹]

° و ظنّ نیکو به حق سبحانه و تعالی سخت نیکوست، و ظنّ بد بدو سخت زشت و مذموم[۴۳۰]
است. در خبر است که: روز قیامت مردی را بیارند و حساب او بکنند، در دیوان وی هیچ
طاعت نیابند؛ فرمان آید که: او را به دوزخ برید! آن مرد متحیر گردد، و می گوید: ای
بار خدای! من را به تو این ظنّ نبود که تو مرا به دوزخ کنی؟! ندا آید که: ظنّ تو به
ما چه بود؟ گوید: ظنّ من به تو آن بود که بر من رحمت کنی. خدای عزوجل گوید: ظنّ او
وفا کنید! من ظنّ بی ظنٌ اوفیتُه[۴۳۱] او را از راه دوزخ به راه بهشت آرند. ظنّ
نیکو به خدای عزوجل سخت نیکوست، و به خلق نیز هم­چنین است.

° در حکایت است که: روزی جوانی می رفت بر کوی رزان؛ فاخته­ای بر بُن درختی نشسته
بود. این جوان از سر جوانی خویش تیری در آن فاخته انداخت؛ آن تیر در باغ مهتری بر
زمین آمد، و بر پسر آن مهتر آمد. در ساعت اجل سپری گشت، و بانگ و مشغله برآمد،
ومردمان را فرا گرفتن گرفتند. این جوان گفت: چه بوده است؟ گفتند: تیری از هوا در
آمد، و بر پسر این مهتر آمد، و او را بکشت. این جوان گفت: آن تیر به من نمایید! من
بدانم که او را که کشت. او را بردند به نزدیک آن مهتر و خلقی را گرفته بودند. این
جوان گفت: آن تیر بیارید ! بیاورند؛ تیر آن بود که آن جوان در فاخته انداخت بود.
گفت: اگر من راست بگویم، این مردمان را همه دست بدارید؟ گفتند: داریم؛ گفت: این تیر
من در فاخته انداختم، و این تیر آنِ من است، و این زخم من زده­ام، اکنون تو هرچه
بازیشان می خواستی کرد به من کن!

مهتر گفت: دانم که آنچه کردی خطا کردی. این افراد چرا بر خویشتن فرادادی ؟ گفت: به
کرم تو امید می دارم که چون من اعتراف کردم، تو مرا به خطا نگیری. مهتر گفت: برو که
تو را آزاد کردم. ظنِّ نیکو چنین کارها کند: مهتری لئیم را که پسر کشته شده بود، و
از درد دل سوزان، و چشم گریان، و همه شهر به ماتم وی نشسته؛ کشنده پسر وی پیش روی
او به کشتن اعتراف آورد، و گفت خطا کردم و عذر خواست، آن مهتر لئیم ازخود روا نداشت
که عذر او را رد کردی، خون پسر در کار او کرد. پس چرا به خداوندی که اکرم الاکرمین
است، و ارحم الراحمین است امید نباید داشت ؟[۴۳۲]

بزرگان را انکار نکردن و پاورپوینت کامل ظن بد به دیگران نبردن ۶۷ اسلاید در PowerPoint: همیشه ضعیفان را بر قویان انکار
افتد، از بهر آنکه از وقت آنان خبر ندارند انکار کنند اما قوی چون ضعیف را بیند به
چشم شفقت نظاره کند نه به چشم انکار… بزرگان چنین گفته اند که مؤمن بدبین و نیکو
گمان باشد.[۴۳۳] [یعنی بد را می بیند اما گمان بد نمی­برد.]

انکار نکردن احوالی که خود بدان نرسیده­ایم: بدان که خلق در انکار احوال عارفان
آن­که دانشمند است و آن­که عامی همچون کودکانند که چیزی را که هنوز بدان نرسیده اند
منکرند و آن­کس که اندک مایه زیرکی دارد اقرار دهد و گوید که «مرا این حال نیست،
ولیکن می دانم که ایشان را این هست.» باری، بدان ایمان آرد و روا دارد. اما آنکه
هرچه وی را نبود مُحال داند که دیگری را بود، به غایت حماقت باشد.[۴۳۴]

مراد از این سخنان این است که یاد کردیم تا اگر کسی سخن این طایفه شنود او به آن
مقام نرسیده باشد، که این سخن سِرِّ وقت او باشد [و نشاید که آن را انکار کند].
[۴۳۵]وآن را که این سخن به او اشارت کرد منکر نگردد، لکن به عجز خویش مُقِرّ[۴۳۶]
آید که او به آن مقام نرسیده است که انکار او حق را ضلالت باشد، و اقرار به عجز
خویش ایمان. یا چون بداند که آن حق است و او را مقام نیست جهد کند طلب آن مقدار را.
[۴۳۷]

«[و کان علیه­السلام] مُشْرِفاً علی احوالِهِم فَصَرِحَ لَهُم. و مصطفی علیه السلام
بر احوال ایشان مشرف بود از بهر آنکه او برتر از ایشان بود، و هر که برتر باشد بر
آنکه فروتر باشد مشرف بود ایشان را مصرَّح این سخن نگفت و تفسیر این بیان نکرد،
دانست که ایشان خود مراد او می­دانند…[۴۳۸]

مذمت سوء­ظن و بددلی به خلق: و این صفت رذیله نتیجه جُبن[۴۳۹] و ضعف نفس است، زیرا
که هر جبان[۴۴۰] ضعیف النفسی، هر فکر فاسدی که به خاطرش می­گذرد و به قوه
واهِمه[۴۴۱] او در می آید اعتقاد می کند و پی آن می­ رود. و این صفت خبیثه از
مهلکات عظیمه است. خداوند عالم می­فرماید:

«یا ایها الذینَ آمنُوا اِجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ
اِثْمٌ .» یعنی: ای گروه مؤمنین! اجتناب کنید از بسیاری از گمان به درستی که بعضی
از گمان ها گناه است.

و حضرت امیر المؤمنین علیه­السلام می فرماید که: «باید امر برادر مؤمن خود را به
بهترین محامل حمل کنی و باید به سخنی که از برادر تو سرزند گمان بد نبری مادامی که
محمل خوبی از برای آن بیابی.

و مروی است که: خدای تعالی حرام کرده است از هر مسلمی خون او را و عِرض[۴۴۲] او را
و ظن بد به او بردن را.

و همین مذمت از برای ظن بد کافی است که آن را قرین کشتن مسلم و دست اندازی به حریم
و عرض او نموده و شکی نیست که هر که در باطن، بد به دیگری برد و اورا به شر و فساد
نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را می بیند، و اکرام او را نیز کما ینبغی بجا
نمی آورد و در حقوق او کوتاهی می کند…و همه این امور منشا هلاکت او می شود.

شبهه ای نیست در اینکه هر که ظنّ بد به مسلمانان می برد خبیث النفس و بدباطن است، و
هر کسی را مثل خود می داند. و خباثت باطن او به ظاهرش نیز سرایت می کند. و دل هر
مؤمن پاک طینتی نسبت به همه خلایق، پاک و صاف است و ظن بد به احدی نمی برد.

آری، آری. از کوزه همان برون تراود که در اوست.

مرا پیر دانای مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه بر خویش، خوش بین مباش
دگر آنکه بر خلق بدبین مباش[۴۴۳]

سرّ اینکه ظن بد به مردم بردن علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهی فرموده، آن است
که: آن نمی باشد مگر از القای شیطان خبیث، زیرا که بجز علّام الغیوب احدی از باطن
دیگری آگاه نیست، و هیچ دلی را به دل دیگر راه نمی باشد.

پس چگونه می تواند شد که کسی چیزی را ندانسته، و به چشم خود مشاهده نکرده، و از گوش
خود نشنیده، در حق غیر اعتقاد کند؟ پس ظن بدی که آدمی می کند امری است که از راهی
که نمی داند به دل او افتاده و نیست آن راه، مگر راه شیطان. پس شیطان آن گمان را
به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده و آدمی چگونه خبری که شیطان داده
باشد قبول می کند و حال آنکه شیطان از هر فاسقی فاسق تر است. [۴۴۴]

حبیب عجمی هفت سال به صومعه در بنشست و هیچ بیرون نیامد. یک روز قصد بصره کرد. گفت:
چون به شهر درآمدم هیچ­کس را ندیدم، درهای دکان­ها بسته بود و بازارها خالی. پیری
را دیدم مُقَعّد[۴۴۵] در کویی. پرسیدم که این مردمان کجا رفته اند؟ پیر گفت: تو از
کجایی که خبر نمی­داری، مردمان همه به دعای باران رفته اند به خروج گاه. من نیز
برفتم بر اثر ایشان که پیغامبر علیه­السّلام فرموده است که غنیمت دارید دعایی را که
دعا کننده پیر باشد یا کودک بی­گناه.

گفت: چون بیامدم یافتم پنج تن را از علمای بصره گلیم­ها پوشیده. پرسیدم که این
عالمان کیانند؟ گفتند: یکی ثابت بنانی است و دیگر شیبان راعی است و دیگر فرقد سنجی
است و چهارم مالک دینارست و پنجم الغلام است، ایشان دعا می کردند و خلق آمین
می کرد.

حبیب گفت: من نگاه کردم جوانی دیدم نشسته جامه ای سپید پوشیده، موی از پس قفا
فروهشته، هرگاه که ایشان دعا کردندی قوم بگریستندی، آن جوان­مرد می خندیدی. مرا خشم
آمد. سوی آن جوان رفتم تا او را امر معروف کنم که چرا می خندد؟

گفتم: السّلام علیک ای جوان غافل! گفت: و علیک السّلام ای حبیب عجمی! گفتم: ای عجب
هفت سال است تا مرا کسی در بصره ندیده است تو مرا چه شناختی؟ گفت: گرد آورد بر
میانِ روح من و میانِ روح تو در ملکوت و آشنایی داد میان ما حَی لایمُوت. گفتم: ای
جوان! سخنت عارفان را ماند و فعلت بطّالان را. گفت: در من چه اثر بطّالی می بینی؟
گفتم که موی قفا بینم فرو هشته و جامه نیکو پوشیده، مردمان همی گریند و تو می خندی.
گفت: مگوی چنین که خداوند تعالی زینت حرام نکرد قُل مَن حَرَّمَ زِینَه
اللهِ[۴۴۶]… اما خنده مرا سبب آن بود که چون خداوند تعالی ایشان را به دعا توفیق
داد، هر چند دعا بیش می کردند، رحمت و کرامت زیادت می شد. گفتم: تو را چه گویند؟
گفت: مرا هفت نام است: شرقی، غربی،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.