پاورپوینت کامل فصل هفتم; در مسیر زندگی ساده زیستی در زندگی علما ۲۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فصل هفتم; در مسیر زندگی ساده زیستی در زندگی علما ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل هفتم; در مسیر زندگی ساده زیستی در زندگی علما ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل هفتم; در مسیر زندگی ساده زیستی در زندگی علما ۲۷ اسلاید در PowerPoint :
>
۶۳
وحید بهبهانی
ساده زیستی و زهد وحید بهبهانی به اندازه ای بود که لباس هایش کرباس و تابدار بود و غالبا آن ها را همسر
مکرمه اش مهیا می کرد و می بافت و به پارچه های گران قیمت هیچ نظر نداشت. ایشان در مدت عمر خود هیچ گاه به
جمع آوری زخارف دنیوی نپرداخت و کناره گیری از زراندوزان شیوه ی او بود و از معاشرت با آنان دامن کشیده بود و
مصاحبت و نشست و برخاست با مستمندان را خوش می داشت… این مرد بزرگ عروسش را دید که جامه های عالی و
فاخر پوشیده است. به پسرش اعتراض کرد که: چرا برای زنت این جور لباس می خری؟ پسر جواب داد: خداوند در
قرآن مجید می فرماید: بگو چه کسی زینت ها و رزق ها و غذاهای پاکیزه را که خداوند برای بندگانش آفریده، حرام کرده
است. حال ای پدر! لباس فاخر و زیبا را چه کسی حرام کرده است؟ ایشان گفت: نمی گویم که این ها حرام است، من
روی حساب دیگری می گویم. من مرجع تقلید و پیشوای این مردم هستم… در جامعه طبقات زیادی هستند که
مستضعف و فقیرند و نمی توانند این لباس ها را تهیه کنند و تنها کاری که از دست ما برمی آید، این است که با آنان
همدردی کنیم… ما باید زاهدانه زندگی کنیم که زهد، همدردی با فقر است.
شمس الدین بهبهانی
در شرح حال شمس الدین بن جمال الدین بهبهانی که از شاگردان بزرگ وحید بهبهانی است، نوشته اند: زُهدش به
اندازه ای بود که اگر تمام لباس هایش را می فروختند، به پنج ریال نمی خریدند و با این وصف شب و روز مشغول
مطالعه ی کتب فقهی، اصولی، فلسفی و تفسیری بود و اغلب روزها گرسنه و از نظر معیشت در فشار بود. گاهی که
گرسنگی بر وی فشار می آورد، سر خود را از روی کتاب بر می داشت و نظری به گنبد مطهر حضرت رضا علیه السلام می کرد و
این آیه ی شریفه را می خواند: اَمَّنْ یُجیب الْمُضْطَرَّ… و بسیار اتفاق می افتاد که در همان لحظه پولی می رسید. شاگردش
می گوید: آن جناب هم به من می فرمود: از آن وجه، غذایی مختصر که سدّ جوع کند، تهیه نما و بقیه اش را به مستمندان
بده.
محقق اعرجی
سیدمحسن اعرجی معروف به مقدس کاظمی از شاگردان سیدصدرالدین قمی و وحید بهبهانی بود که بسیار زاهد و
متقی و ساده زیست بود. این مرد بزرگ از کثرت زهد برای خود شمعدان تهیه نکرد و شمع را روی آجر یا کلوخ
می گذاشت.
شیخ انصاری
شیخ انصاری آن مردی که مرجع کل فی الکل شیعه می شود، آن روزی که می میرد با آن ساعتی که به صورت یک
طلبه ی فقیر دزفولی وارد نجف شده است، فرقی نکرده است.
وقتی که خانه ی او را نگاه می کنند، می بینند مثل فقیرترین مردم زندگی می کند. یک نفر به ایشان می گوید: آقا! خیلی
هنر می کنید که این همه وجوه به دست شما می رسد و شما هیچ تصرفی در آن ها نمی کنید.
شیخ انصاری می گوید: چه هنری کرده ام؟ عرض می کند: چه هنری از این بالاتر؟!… اینجاست که می بینیم
مرجعیت، یک ذره نمی تواند روح این مردبزرگ را تحت تسخیر و تأثیر خودش قرار دهد.
شیخ انصاری در کمال عُسرت و قناعت با بشاشت صورت روزگار را می گذراند و چون یگانه ی زمان گردید، باز به
همان قناعت بود.. شیخ انصاری از خود هیچ ثروتی نداشت و همیشه به اَقَّل مایُقْنَعُ بِهِ زندگی می کرد و به سختی و
عسرت می گذراند و می فرمود: من یک نفر فقیر هستم و باید مانند یک تن از فقرا زندگی کنم.
ملاهادی سبزواری
در دینداری و تقوا و زهد مرحوم حاج ملاهادی سبزواری حتی یک نفر هم تردید ندارد. او عالمی متقی و زاهد و
نیک نفس بود که زندگی بسیار ساده ای داشت. در کتب تاریخی آمده است که: هنگامی که ناصرالدین شاه از تهران عازم
مشهد بود، در سبزوار توقف نمود تا شیخ را ملاقات کند. او تنها به دیدن شیخ شتافت و دستور داد که کسی به
همراهش نیاید. وقتی ناصرالدین شاه وارد خانه شد، هنگام ظهر بود و صاحب خانه بر سر سفره نشسته بود، پادشاه
قاجار مشاهده کرد که غذای آن دانشمند، یک گرده نان و مقداری سرکه است. او کنار سفره نشست و نگاهی به اتاق
کرد و دید که در آن اتاق جز یک قطعه نمد و این سفره چیز دیگری وجود ندارد. بنابراین گفت: آقا! من فکر می کردم که
زندگی شما خوب است و اینک می بینم بر نمد می نشینید و نان و سرکه می خورید… در این سن که شما دارید نباید
غذای شما نان و سرکه باشد و ایشان پاسخ داد: کسانی هستند که مستحق می باشند و من به آن ها کمک می کنم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 