پاورپوینت کامل فصل پنجم; باغ عرفان بوی بهشت ۴۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فصل پنجم; باغ عرفان بوی بهشت ۴۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل پنجم; باغ عرفان بوی بهشت ۴۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل پنجم; باغ عرفان بوی بهشت ۴۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۲۳
برگزیده ی غزلیات علماء
کعبه ی مقصود
| الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها | که اقبال تو آسان کرد بر ما حلّ مشکل ها |
| الا ای کعبه ی مقصود رخ بنما که عمری ما | در این وادی به امیّد تو پیمودیم منزل ها |
| ره گم کرده چون یابم کز این جمّازه آرایان | به گوشم مختلف می آید آواز زَلازلْ ها |
| مگر تقدیر شد یارب که کشتی های مشتاقان | کزین گرداب ها هرگز نبیند روی ساحل ها |
| رَهی پَست و بلندی دارد این وادی خبر دارم | سَبک بندید ای جمّازه داران بار محمل ها |
| به پای جسم نتوان رفت ره «فیاض» امدادی | که بار از دوش برداریم و بر بندیم بر دل ها |
(فیاض لاهیجی)
قابل لُطف
| ابروی توست کشانیده به هر باب مرا | چو گشاید ز در بسته ی محراب مرا |
| امشب از یاد تو دل قابل خوش واقعه ای است | کاش می آمد و می برد دَمی خواب مرا |
| من نیَم قابل لطف تو مرا پاک بسوز | چوب خشکم نه نهالم که دهی تاب مرا |
| تا گذارد تن و پیچم به خود و ریزم اشک | چرخ چون رشته ی غمدیده دهد تاب مرا |
| باکم از کشته شدن نیست «نقی» در ره عشق | می کشد کشمکش خنجر قصاب مرا |
(شیخ علی نقی کمره ای)
نمکزار تبسّم
| الهی آب و رنگ شعله ده مشت گل ما را | نمکزار تبسّم کن لب زخم دل ما را |
| مباد آسیب تدبیر گشایش ره درو یابد | به چین جبهه ی خوبان گره کن مشکل ما را |
| مکرر شد به یک عادت طپیدن بیم آن است | نوید اضطراب تازه ای ده بسمل ما را |
| دل دانش فریب ما هنوز از عقل می لافد | از این یک پرده هم دیوانه تر کن عاقل ما را |
| گیاه ما نَم از سرچشمه ی امیدها دیده است | به برق ناامیدی ها مسوزان حاصل ما را |
| به خون خود رقم در محضر شمشیر او کردیم | که کس روز جزا دامن نگیرد قاتل ما را |
| شفاعت خواه، «فیاضی» اگر مهر بتان باشد | تواند در نظر حق وانمودن باطل ما را |
(فیاض لاهیجی)
غمزه ی خونریز
| ای بسته به موی تو سررشته ی عصیان ها | وی کفر سر زلفت دام ره ایمان ها |
| روزی که کمر می بست آن غمزه به خونریزی | دیدم که شکست افتاد بر قبله گه جان ها |
| ترسم که کند ویران معموره ی عالم را | چشم تر ما یعنی سرچشمه ی توفان ها |
| ای مرغ قفس بخروش کآمد به چمن غنچه | شد غنچه گل و گل نیز بردند به دامان ها |
| بر بلبل شوریده کی راه توان بستن؟ | هرچند بری بالا دیوار گلستان ها |
| در جان «نقی» صد خار بشکسته و زان گلزار | پر کرده ز گل اغیار چون غنچه گریبان ها |
(شیخ علی نقی کمره ای)
شمع محفل
| ای روی تو شمع محفل ما | روشن به تو دیده و دل ما |
| حُسنت ز تجلیّات دم زد | گیسوی تو شد سلاسل ما |
| تا روی تو رهنمای ما شد | جز کوی تو نیست منزل ما |
| شد آن که به عقل راه پوییم | ناقص شود عقل کامل ما |
| ای عشق که حلّ مشکلاتی | بگشای ز لطف مشکل ما |
| کاری به جز از خداپرستی | ایزد نسرشته در گل ما |
| رایت زده عشق در بیابان | تا جمع کند قبایل ما |
| یک جلوه نمود یار و برچید | از هر دو جهان مشاغل ما |
| نُه طاق فلک به مقصد فقر | بر دوش کشیده محمل ما |
(شیخ علی اکبر نوقانی)
فیض زهد
| ایزد بسرشت چون گل ما | مهر تو نهفت در دل ما |
| باز آی که رونقی ندارد | بی شمع رخ تو محفل ما |
| چون هست ندیم در بر گل | گل را ببر از مقابل ما |
| از دیده بسی که خون فشاندیم | در خون دل است منزل ما |
| صیدم کرد و نگفت چون شد | آن طایر نیم بسمل ما |
| ترسم که ز فیض زاهدان را | شامل شود اجر قاتل ما |
| یک جو مهری نگشته جز جور | زان خرمن حُسن حاصل ما |
| از میکده گر دری گشاید | نگشود ز درس مشکل ما |
| «اسرار» ره جنون گرفتیم | کان طرّه شود سلاسل ما |
(ملاهادی سبزواری)
کوی بلا
| بر در دوست که قدر گهر پاک آنجا | خاک باشد، چه بود قیمت آن خاک آنجا؟! |
| بر سر کوی غم او چه جگرها چاک است | شرمم آید که بَرَم پیرهن چاک آنجا |
| مجلس یار مرا جان ملایک عود است | که بر آتش نهد ای دل خس و خاشاک آنجا؟ |
| بر در دوست شنیدم که دوا می بخشند | درد ما عرضه کنی ای دل غمناک آنجا |
| ای دل آسیمه سر از کوی بلا می آیی | مگرت بار ندادت آن بت بی باک آنجا؟ |
| خاک میخانه شو «اشراق» که از همت عشق | برگ کاهی نبود خرمن افلاک آن جا |
(میرمحمد باقرداماد)
دل حیران
| بنما روی و بکن تازه تر ایمان مرا | یک تجلی کن و بستان زمن این جان مرا |
| دوستان رحم به حال من بیچاره کنید | برسانید به من دلبر و جانان مرا |
| یارب این ترک پری چهره عجب عیّار است | که کند تازه ز وصلش غم هجران مرا |
| من که حیران شدم از هجر و وصالش هیهات | ندهد وصل و نه هجران دل حیران مرا |
| تا چو موسی آگه از آن آتش طور | کی خبردار شوی آتش سوزان مرا؟ |
| تا تو را هست چو زاغان به چمن غوغایی | نشنوی ناله ی این بلبل بستان مرا |
| بوی مردار جهان کن ز مشامت بیرون | تا بری لذت این بوی گلستان مرا |
| تا نسوزد پَر وهم و خرد و بال امل | «منزوی» کی نگری پیکر عریان مرا؟ |
(شیخ عباس تهرانی)
فراق تو
| به جان فراق تو افروخت آتش ما را | که پای تو به سرم سوخت سر به سر یارا |
| اگرچه نیست مرا دسترس به دامن تو | من آن نیَم که ز کویت برون نهم پا را |
| نکرد چاره درد دلم هزار افسوس | ز لعل خویش که دارد خجل مسیحا را |
| مرا هزار بلا بیشتر به جان ننهاد | چه دشمنی است به من آن بلند بالا را |
| کدام کودک نادان به جز تو از خوبان | به گاه نطق زبان بسته پیر دانا را |
| «حکیم» بلبل گلزار توست ناله ی او | ربود هوش ز سر بلبلان شیدا را |
(حاج میرزا محمدعلی حکیم)
شب فراق
| بیا به باغ و ببین گل گرفته بوی تو را | بنفشه برده به سرقت شکنج موی تو را |
| بگو به گل که مکن بیش از این به بلبل ناز | ببین که عارض من برده آبروی تو را |
| نوای شور ز مرغ چمن چه شیرین است | مگر گرفته به خود طعم گفتگوی تو را |
| گرفت چشم سیاه تو باج از آهو | از آن رمیده ز خلق و گرفته خوی تو را |
| شب فراق مرا روز وصل در عقب است | چرا که شانه به رخ ریخته است موی تو را |
| مرا هوا و هوس آنچه بود رفت ز سر | چو راه دادم در دل هوای کوی تو را |
| «محمد» آن که تو را در درون جان جا داد | ز بس که خلق نمایند جستجوی تو را |
(حاج میرزا محمد ثقفی)
خلوص دل
| چه خوش است یک شب بکُشی هوا را | به خلوص خواهی ز خدا خدا را |
| به حضور خوانی ورقی ز قرآن | فکنی در آتش کتب ریا را |
| شود آن که گاهی بدهند راهی | به حضور شاهی چو من گدا را |
| طلبم رفیقی که دهد بشارت | به وصال یاری دل مبتلا را |
| مگر آشنایی ز ره عنایت | بخرد به خاری گل باغ ما را |
| فلکا شکستی دل عاشقان را | به چه روی بستی کمر جفا را |
| چو شکستی این دل مشو ایمن از وی | که بسوزد آهش قلم قضا را |
|
نه حریف مایی فلکا که یارم
راهنمای خرید:
|
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 