پاورپوینت کامل اشعار علما در سوگ سیدالشهداء ۴۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اشعار علما در سوگ سیدالشهداء ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اشعار علما در سوگ سیدالشهداء ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اشعار علما در سوگ سیدالشهداء ۴۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۳

ربیع ماتم

باز این چه آتش است که بر جان عالم است؟ باز این چه شعله ی غم و اندوه و ماتم است؟
باز این حدیث حادثه ی جان گداز چیست؟ باز این چه قصه ای است که با غصه توأم است؟
این آه جان گزاست که در ملک دل به پاست یا لشکر عزاست که در کشور غم است؟
آفاق پر زشعله ی برق و خروش رعد یا ناله ی پیاپی و آه دمادم است؟
چون چشمه ی چشم ما در گیتی زطفل اشک روی جهان چو موی پدر کشته درهم است
زین قصه، سر به چاک گریبان کروبیان در زیر بار غصه، قد قدسیان خم است
گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر گویا ربیع ماتم و ماه محرم است
ماه تجلی مه خوبان بود به عشق روز به روز جذبه ی جانباز عالم است

آیت الله غروی اصفهانی (کمپانی)

شام غریبان

دل خاتم ز خون لبریز در این ماتم است امشب اگر گردون ببارد خون در این ماتم، کم است امشب
ملک چون نی نوا دارد، فلک خونابه می بارد مگر بر روی نی، چشم و چراغ عالم است امشب؟
چراغ دوده ی بطحا زباد فتنه خاموش است نه یثرب بلکه اوضاع دو گیتی درهم است امشب
زسیل کفر امشب کعبه ی اسلام ویران است حرم چون لجّه ی خون زاشک چشم، زمزم است امشب
نمی دانم چه طوفانی است اندر عالم امکان که صد نوح از مصیبت غرقه ی موج غم است امشب
زدود خیمه گاه او، خلیل آتش به جان دارد روان خونابه ی دل از دو چشم آدم است امشب
تعالی از قد و بالای عباس، آن مه والا که پشت آسمان از بهر آن قامت، خم است امشب
نه تنها کرده لیلی را غم مرگ جوان، مجنون که عقل پیر در زنجیر این غم مه غم است امشب
عروس حجله ی گیتی سیه پوش از غم قاسم مگر آن لاله رو، شمع عزا و ماتم است امشب
زداغ شیر خوار ای مادر گیتی! بزن بر سر که با ناوک گلوی نازک او توأم است امشب
مهین بانوی خلوت خانه ی حق، عصمت کبری اسیر و دستگیر و بی کس و بی محرم است امشب
زحال بانوان نینوا چون نی، نوا دارم ولی از سوز این ماتم، زبانم ابکم است امشب

آیت الله غروی اصفهانی

شام عز

ا

ماه محرم و شام عزا رسید از ساکنان عالم غیب این ندا رسید
کای عاشقان کوی حسین! با خبر شوید کایام حزن و موسم درد و بلا رسید
هر دم زجان خویش برآرید صد خروش کان جان جان به عرصه ی کرببلا رسید
ایام عزت و شرف ظاهری گذشت هنگام محنت و غم آل عبا رسید
کرد او نظر به روی جوانان، پس بدید آن گرد غربتی که بر آن روی ها رسید
گفت: ای خدا! مقابل چشم تو می شود این ظلم و این ستم که زقوم دغا رسید
ما اهل بیت و عترت پیغمبر توایم یا رب! نگر چها که زامت به ما رسید
خاموش منزوی و میافروز بیش از این آن آتش که شعله ی او بر سماء رسید

حاج شیخ عباس طهرانی (منزوی)

مصیبت شهنشاه دین

شد وقت آنکه در غم شه نوح سر کنم از سوز آه خویش، جهان پرشرر کنم
اندر مصیبت شه دنیا و دین حسین فریاد و ناله، آه و فغان بیشتر کنم
چون شاه دید پیکر عباس روی خاک گفت: ای خدا! چه چاره از این غم دگر کنم؟
من یک تن غریبم و دشمن زحدّ فزون آخر چه چاره با سپه بد سِیَر کنم؟
باشد سکینه تشنه و در انتظار آب چون رو کنم به خیمه و او را خبر کنم؟
خوش گفت آن که گفت چنین این زبان حال آن را بگویم و غم دل تازه تر کنم
من را دو دست بر کمر و از تو بر زمین دست دگر کجاست که خاکی به سر کنم؟
بس کن تو منزوی که دیگر نیست طاقتی خوش آن که زین معامله صرف نظر کنم

حاج شیخ عباس طهرانی ـ منزوی

وقایع شب عاشور

ا

چو شب شد، گشت مشغول عبادت مهیا گشت بهر شهادت
گهی می کرد با حق او مناجات گهی از سوز دل می خواند آیات
گهی او رو به سوی آسمان داشت گهی با دوست اسرار نهان داشت
گهی در حق این امّت دعا کرد گهی اندر نماز و گه بکا کرد
گهی می کرد از عابد عیادت گهی می گفت از پند و سعادت
گهی می خواند اشعار غم آمیز گهی می گفت اسراری دل آویز
گهی می کرد او اظهار مطلب به نزد خواهرش کلثوم و زینب
در آن شب جمع کرد اصحاب خود را همه یاران و هم احباب خود را
زبعد خطبه، او از روی آنها همی فرمود این مطلب به آن ها
که ای یاران! بدانید این که فردا کشند این کوفیان از ظلم، من را
همه یاران و خویشانم به یکبار شهید آیند از شمشیر اشرار
به غیر از ابتلا و کشتن من نباشد مقصد و مقصود دشمن…

حضرت آیت الله ملاحبیب الله کاشانی

وقایع روز عاشور

ا

چو صبح روز عاشورا دمیدی چو ماهی دل برِ عاشق تپیدی
چه روزی هم چو شب در چشم عالم سیاه و تیره نزد جنّ و آدم
چه روزی او قیامت را نمونه چگونه وصف او گویم چگونه؟
چه روزی، روز توفان بلا بود برای جان شاه کربلا بود
که بود آن شاه کز وی شور و شین است چو نام نامی اش خواهی، حسین است
چو طالع گشت عاشورا بر آن شاه ره چاره ببستندش زِهَر راه
گرفتند آن خسان اندر میانش چو قرآن در میان کافرانش
چو فارغ گشت از امر نمازش ادا فرمود فرض بی نیازش
ندا آمد که ای خیل خداوند! که در یاری حق هستید خرسند
به مرکب ها شوید این دَم سواره که امروز از شهادت نیست چاره
بشارت بادتان ای بی وفایان! به جنت های عدن و وصل جانان
چو آن دُرِّ مصفا حق نما بود همه ی آن لشکرش جُند خدا بود

آیت الله ملا حبیب الله کاشانی

آمدن امام حسین علیه السلام به میدان جنگ

چو آن شاه جهان، فرد و یگانه شتابان سوی میدان شد روانه
نظر انداخت هر سو کس نبودش که از یاری کند گفت و شنودش
ز پیش روی او، تن های پاره ز یارانش بدید از هر کناره
یکی دستش جدا از پیکرش بود یکی پاره زتیری حنجرش بود
چنان آهی کشید از سوز دل او که شد ذرات عالم در هیاهو
چو آن شه وارث شیر خدا بود عجب نَبْوَد کزو لشکر فنا بود
شجاعت بین که او با کام عطشان دل غم دیده و حال پریشان
زداغ اکبر و عباس و یاران دلش بریان و چشمش بود گریان
چسان سرها زشمشیرش خزان شد چگونه جوی ها از خون روان شد
به هر سویی که رو آورد آن شاه هزیمت شد از آنِ قوم گمراه
چنان می کشت و می انداخت بر خاک که احسنتش به گوش آمد ز افلاک
نبودش گر وفای عهد مقصود به یک ساعت نمود آن قوم نابود…

آیت الله ملاحبیب الله کاشانی

شهادت امام حسین علیه السلام

چو آن صدر جهان از صدر زین شد برای سجده ی حق بر زمین شد
سه ساعت بی خود از خود بود حالش چو او می دید انوار جمالش
زتابش های خورشید لقایش چو موسی گشت مدهوش و فنایش
چو اندر کربلا این نور آمد زمین کربلا چون طور آمد
چو دید آن نور، شد آن شاه بی هوش زانوار تجلی گشت مدهوش
ولی در ظاهرِ او زخم بسیار شده مدهوش و حالش شد چنین زار
«سنان» می زد سنان بر پهلوی او یکی دیگر زکین بر بازوی او
دوباره آن شه بی یار و یاور به خاک افتاد او با دیده ی تر
ولی از بی کسی فریاد می کرد ز سوز تشنگی او یاد می کرد
نمی دادش کسی بهر ثوابی در آن حال پریشان، جرعه آبی
چهل نامرد با شمشیر برّان به روی سینه اش آمد زعدوان
برای چه؟ برای کشتن او که تا سازند جدا سر از تن او…

قتلگاه

آه از دمی که از ستم چرخ کج مدار گشتند بانوان حرم بر شتر سوار
دادند کوفیان جفا جو ز راه کین بر سوی قتلگاه عزیزانشان گذار
افتاد چشمشان چو بر آن گلستان، زشوق خود را زناقه ها بفکندند چون هزار
هر بلبلی به ش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *