پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقات خدا کلید درگنج حکیم ;در ستایش خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقات خدا کلید درگنج حکیم ;در ستایش خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقات خدا کلید درگنج حکیم ;در ستایش خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقات خدا کلید درگنج حکیم ;در ستایش خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۵

سپاس و آفرین ایزد جهان آفرین راست. آن که اختران رخشان به پرتو روشنی و پاکی او تابنده اند
و چرخ گردان به خواست و فرمان او پاینده.

آفریننده ای که پرستیدن اوست سزاوار. دهنده ای که خواستن جز از او نیست خوش گوار.

هست کننده از نیستی، نیست کننده پس از هستی.

ارجمند گرداننده ی بندگان از خواری.

در پای افکنده ی گردن کشان از سروری.

پادشاهی او راست زیبنده. خدایی او راست در خورنده.

بلندی و برتری از درگاه او جوی و بس.

هر آن که از روی نادانی نه او را گُزید، گَزند او ناچار بدو رسید.

هستی هرچه نام هستی دارد، بدوست.

جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چه ای هر چه هستی تویی

و درود بر پیمبر باز پسین و پیشرو پیمبران پیشین. گره گشای هر بندی. آموزنده ی هر پندی.

گمراهان را راه نماینده، جهانیان را به نیک و بد آگاهاننده.

به هر زبانی نام او ستوده و گوش پند نیوشان (پندپذیران) آواز او شنوده.

و هم چنین درود بر یاران گُزیده و خویشان پسندیده ی او باد.

تا باد و آب و آتش و خاک در آفرینش بر کار است و گل بر شاخسار همبستر خار.

ای همه هستی…

بسم اللّه الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
فاتحه ی فکرت و ختم سُخُن نام خدایست بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان بیش بقای همه پایندگان
مُبدع هر چشمه که جودیش هست مخترع هر چه وجودیش هست
اول و آخر به وجود و صفات هست کن و نیست کن کاینات
با جبروتش که دو عالم کم است اول ما آخر ما یک دم است
زیرنشین عَلَمَت کاینات ما به تو قائم، چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی تو به کس و کس به تو مانند نی
آن چه تغیّر نپذیرد تویی وانکه نمرده است و نمیرد تویی
ما همه فانی و بقا بس تو راست ملک تَعالی و تَقَدَّسْ تو راست
هر که نه گویای تو خاموش به هر چه نه یاد تو فراموش به

نظامی گنجوی

چاره ی ما ساز

ای به ازل بوده و نابوده ما وی به اَبد زنده و فرسوده ما
از پی توست این همه بیم و امید هم تو ببخشای و ببخش ای کریم
چاره ی ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی به که روی آوریم؟
این چه زبان وین چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است
قافله شد واپسی ما ببین ای کس ما بی کسی ما ببین

نظامی گنجوی

نماینده ی فضل

مَلکا ذکر تو گویم که تو پاکیّ و خدایی نروم جز به همان ره که تواَم راهنمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی تو نماینده ی فضلی تو سزاوار سنایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی همه بیشی تو بکاهی همه کمیّ تو فزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بُوَدَش روی رهایی

سنایی غزنوی

گنجینه ی راز

الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پُر دود زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پَرورد دلی در وی درون درد و برون درد
دلم را داغ عشقی بر جبین نه زبانم را بیانی آتشین ده
دلی افسرده دارم سخت بی نور چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه فکرم روشنایی ز لطفت پرتویی دارم گدایی
اگر لطف تو نَبوَد پرتو انداز کجا فکر و کجا گنجینه ی راز
ز گنج راز در هر کنج سینه نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به صد رنج پشیزی کس نیابد زان همه گنج
چو در هر گنج صد گنجینه داری نمی خواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو می باید، دگر هیچ

وحشی بافقی

اندیشه ی عشق

پرتو شمع رُخت عکس بر افلاک انداخت قرص خورشید شد و مایه بر این خاک انداخت
برقی از شعشه ی طلعت رخشان تو جُست شعله در خرمن مشتی خس و خاشاک انداخت
خوش بر آن رخش که عشقت فلک سرکش را طوق در گردن از آن حلقه ی فتراک انداخت
می خرامیدی و ارواح قُدُس می گفتند ای خوش آن پاک که سر در ره این پاک انداخت
ذوق مستان صبوحی زده بزم تو دید صبح در اطلس فیروزه ی خود چاک انداخت
جامی اهلیَّت اندیشه ی عشق تو نداشت همَّتَش رَخت در این موج خطرناک انداخت

عبدالرحمن جامی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.