پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقاتِ خدا; آرزوی جمال ۴۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقاتِ خدا; آرزوی جمال ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقاتِ خدا; آرزوی جمال ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل اول پله پله تا ملاقاتِ خدا; آرزوی جمال ۴۴ اسلاید در PowerPoint :
>
۵
تجلّی شیرین
ای اللّه ! چون بودِ من و هستیِ من از توست و نظر و درکِ من از توست و عقل و روح من از توست
و چشم و سمع و ظاهر و باطنِ من از توست، چگونه من مخاطبِ تو در مقابل تو نباشم؟!
… نظر می کنم و عشق من از دیدن تو فزون می باشد. می بینم که اللّه بر منِ پاره پاره خود را جلوه
می دهد. گفتم: ای اللّه ! از دور یعنی از عالم غیب، تجلی است و طلعتت چنین خوب و شیرین است، تا
از نزدیک، لطفِ تو چگونه باشد؟
سجده ی عاشقانه
اکنون ای حالتِ من و ای روحِ من! هم چنان سجده کنان افتاده باشیم و اللّه را، سر به سجده می نهم
همانجا که ای اللّه ! مرا از خود جدا مگردان. و سرِ مرا در هوا مکن و مرا به غیر خودت مشغول مکن.
ای اللّه ! من همه را از خود محو می کنم تا همه عشق تو را ثابت کنم. زیرا که آرزوی جمال تو نوعی
دیگر است. تا مزه ی همه چیز را ازخود برنگیرم، به مزه ی تو ای اللّه نرسم.
یاد اللّه
چون اللّه را به شادی و خوشی و فَرَح یاد می کنم، عجایب او را می بینم و چون ملالتی پدید آید، باز
اللّه را یاد می کنم. می بینم که محو کردن آن هم از اللّه است. یعنی در هر دو حالت اللّه را مشاهده می کنم.
عجایب ذکر
اکنون اگر فرو شوم و اگر بالا روم و اگر زیر روم، کجا روم؟ اگر دریاست، کیسه ی اللّه است.
اگر آسمان است، صندوق اللّه است. اگر زمین است، خزینه ی اللّه است. ای اللّه و ای خداوند! این
گوشتِ من و کالبدِ من، آستانه ی درِ توست و من در آنجا خفته ام و نشسته ام و در پیش توام و از پیش
تو جایِ دیگر نروم.
… ای اللّه ! من پیش تو آمده ام که خداوند من تویی. جز تو که را دارم اگر از اینجا بروم. ای اللّه ! کجا
روم و چه جا دارم تا من آنجا فرود آیم و قرار گیرم؟ ای اللّه ! همه را مصروف به تو کردم؛ چو خداوند
من تویی. جز تو خداوند دیگر نمی دانم که باشد.
اللّه الهام داد که: هرگز دوستی از یک جانب نباشد، «اِنَّ اللّه َ اَشْتَری مِنَ الْمُوْمِنینَ». پس دانستم این
کوشش من در محبت اللّه همه مرضیِّ اللّه باشد.
ای هست کننده
ای هست کننده ی همه چیزها! همه را تو هست می کنی و مکرر می کنی. ای اللّه ! در هست شده ها از
مصوّرات ننگرم، در هست کننده بنگرم. جایی که هست کننده باشد، هست شده را کسی چرا نِگَرَد و
چه کند؟
نظر می کنم به جمله هست شده ها که همه عاجزوار پیش اللّه ایستاده اند. می نگرم که هست کننده،
ایشان را به رحمت هست می کند و یا به عقوبت هست می کند.
ای اللّه ! چو ادراکِ من هست کرده ی توست، کجا باشد جز به پیشِ تو که هست کننده تویی.
ای اللّه ! از همه چیزها گریز باشد، اما هست شده را از هست کننده هیچ گریز نباشد.
فریادِ عاشقانه
همه فریاد عاشقانه برآوریم که: ای اللّه ! ما چنگال در تو زده ایم، دست از تو نمی داریم از آنکه
عاشقِ زار توایم.
ای اللّه ! شکوفه ی روح مرا فراغتی بخش از بادِ سردِ اندیشه ی آن آدمیان که با ایشان صحبت دارم
که ایشان در خوشی های فسرده ی خود مستغرق اند و از خوشی ها و مزه های من بی خبرند و یا اگر نه
ای اللّه ! روح مرا بی خبر گردان تا هیچ گونه نظرش به ایشان نیفتد نه به خوشی شان ونه به
ناخوشی شان.
ای اللّه ! گلبرگ شکوفه ی روح مرا از تابشِ آن خوشی های ایشان نگاه دار تا به بادِ سرد حرمان و
مُجانِبَه (دوری) سیاه و فسرده نگردد.
شهرِ خوشی
ای اللّه ! هر جزو مرا به انعامی به شهر خوشی و راحت برسان و هزار دروازه ی خوشی بر هر جزوِ
من بگشای. راهِ راست آن باشد که به شهر خوشی برساند، و راه کژ آن باشد که به شهر خوشی
نرساند.
ای بینایی من
ای اللّه ! چون هوشِ هوشِ من تویی، این نظرِ من از تو کجا می رود؟ ای اللّه ! بیناییِ من تویی، این
بینایی من از تو کجا می رود؟! ای اللّه ! نظرِ نظرِ من تویی، این نظرِ من از تو کجا می رود؟! ای اللّه ! دلِ دلِ
من تویی، این دلِ من از تو کجا می رود؟! آخر چو مدارِ اینها تویی، کجاشان حواله می کنی؟!
آغاز کلام
| به نام آن که هستی نام از او یافت | فَلَک جنبش، زمین آرام از او یافت |
| خدایی کافرینش در سجودش | گواهی مطلق آمد بر وجودش |
| تَعالی اللّه یکی بی مثل و مانند | که خوانندش خداوندان خداوند |
| نگه دارنده ی بالا و پستی | گواه هستی او جمله هستی |
| کواکب را به قدرت کارفرمای | طبایع را به صُنعَت گوهر آرای |
نظامی گنجوی
دردِ غم
| خداوندا به حقِّ نیک مردان | که احوال بدم را نیک گردان |
| مکن خوارم به تقصیری که کردم | که از کویت به خواری برنگردم |
| چه عذر آرم چو از حد شد گناهم | مگر لطیفِ تو گردد عذر خواهم |
| چو ره گم کرده ام راهیم بنمای | درِ معنی برین دم بسته بگشای |
| به کامِ دل زبانی بخش ما را | معانی را بیانی بخش ما را |
| سری داریم بی سامان فتاده | رهی داریم بی پایان فتاده |
| هدایت ده که جز راهت نپویم | عنایت کن که جز ذکرت نگویم |
| دل از دردِ غمت شادی نماید | ز بندت، بنده آزادی نماید |
اسرار حق
| منِ خاکی در این راهِ خطرناک | کفی خاکم چه آید از کفی خاک |
| اگر من در طریقت سست پایم | مگردان در شریعت سست رایم |
| منور کن به نور خود دلم را | مُخَمَّر کن به عشق آب و گلم را |
| زبانی ده که اسرارتو گوید | روانی ده که دیدار تو جوید |
| منِ دل خسته را آن ده که آن به | زِ نفسِ کافرِ خویشم امان ده |
| مده بربادم اَر خاکم در این راه | مشو دست از من اَر آبم در این چاه |
| دلم در آتشِ غفلت مسوزان | به معنی شمع جانم بر فروزان |
| اگر سرمستم و گر هوشیارم | به جز لطفِ تو امیدی ندارم |
بهارِ نیایش
| بده بیداری ام زین خوابِ مستی | بده هشیاری ام زین می پرستی |
| اگر توبه دهی تائب توان بود | وگر نی توبه ی من کی کند سود |
| منم بی آب، در دریا نشسته | گذر بر ورطه و کشتی شکسته |
| کنون گر دست گیری جانِ آن هست | که گر دستم نگیری رفتم از دست |
| مکن دورم ز نزدیکانِ درگاه | به راه آور مرا کافتادم از راه |
| بده زین چاه ظلمانی نجاتم | بر آر از تیرگی آب حیاتم |
| بهارم را بدان صورت که دانی | مکن پژمرده از بادِ خزانی |
| چو اکنون آتشم در خرمن افتاد | چراغم دور دار از روزنِ باد |
| اگر خوانی در این راهم که راند؟ | و گر رانی ز درگاهم که خواند؟ |
| گناهِ من چو الطاف تو کم نیست | گرت باشدعنایت هیچ غم نیست |
| تو را خوانم به هر رازی که خوانم | تو را دانم به هر چیزی که دانم |
| مگردان بی نصیب از لطفِ خویشم | بساز از مرحمت داروی ریشم |
| مکن در بندِ کرمانم چو ایوب | بر آر از بیت احزانم چو یعقوب |
| مگر لطفت زند آبم بر آتش | که افتادم به نادانی در آتش |
خواجوی کرمانی
بحرِ الطاف
| پادشاها جرم ما را در گذار | ما گنه کاریم و تو آمرزگار |
| تو نکوکاری و ما بد کرده ایم | جرم بی پایان و بی حد کرده ایم |
| سال ها در فسق و عصیان گشته ایم | آخر از کرده پشیمان گشته ایم |
| روز و شب اندر معاصی بوده ایم | غافل از «یوخذ نواصی» بوده ایم |
دایما در بندِ عصیان بوده ایم هم قرین نفس و شیطان بوده ایم
بی گنه نگذشته بر ما ساعتیبا حضور دل نکرده طاعتی
بردرآمد بنده ای بگریختهآبروی خود به عصیان ریخته
مغفرت دارد امید از لطفِ توزانکه خود فرموده ای لاتَقْنَطُو
بحر الطافِ تو بی پایان بُوَدناامید از رحمتت شیطان بُوَد
چشم دارم کز گنه پاکم کنیپیش از آن کاندر جهان خاکم کنی
اندر آن دم کز بدن جانم بریاز جهان با نور ایمانم بری
عطار نیشابوری
لطف تو و گناه من
| سبحان قادری که صفاتش ز کبریا | برخاک عجز می فکند عقل انبیا |
| گر صد هزار قرن همه خلق کاینات | فکرت کنند در صفت و عزت خدا |
| آخر به عجز معترف آیند کای اله | دانسته شد که هیچ ندانسته ایم ما |
| چون نیست ز آفتاب حقیقت نشان پدید | ای کم ز ذرّه هست نشان دادنت خطا |
| چون هیچ جای نیست که او نیست جمله اوست | چون جمله اوست کیستی آخر تو بی نوا |
| گر در ثنای تو دم عیسی مراست بس | در وصف تو چگونه بر آرم دَمِ ثنا |
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 