پاورپوینت کامل فصل دوم; عزت نفس و تکبر; بخش اول; عزت نفس ۹۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فصل دوم; عزت نفس و تکبر; بخش اول; عزت نفس ۹۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل دوم; عزت نفس و تکبر; بخش اول; عزت نفس ۹۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل دوم; عزت نفس و تکبر; بخش اول; عزت نفس ۹۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۱

اشاره

افراط در تواضع، سبب از بین رفتن عزت نفس انسان می گردد. در مقدمه این مجموعه به تفاوت های
ظریف میان عزت نفس و تواضع، اشاره شده است. ابتدا تعریفی از عزت نفس و بلند همتی ارائه می شود و
آن گاه راه های کسب عزت نفس و مسائل پیرامون آن مورد بررسی قرار می گیرد. در انتها معنای دون همتی که
در مقابل عزت نفس قرار می گیرد نیز مورد کند و کاو قرار گرفته است.

الف) تعریف عزت نفس و بلند همتی

از لوازم شهامت، کبر نفس و علو همت است و از کبر نفس، فضیلت عفو لازم آید. چه کبر نفس
عبارت است از استحقار یسار و قدرت بر تحمل کراهیّت و صغار.

با وجود این صفت، زلّت و جنایت کس در نفس مؤثر نیاید و از ایذاء دیگران نرنجد.

ضد کوچکی و ضعف نفس، بزرگی نفس و محکمی دل است، و از ضعف نفس دانستی که بزرگی
و صلابت نفس این است که آنچه بر او وارد می شود، تحمل کند و اخبار دلالت دارد که مؤمن دارای
صلابت و عزت و مهابت است و همه اینها فرع بزرگی نفس است. امام باقر علیه السلام فرمود: «مؤمن از کوه
محکم تر است».

و نیز فرمود: «خدا به مؤمن سه خصلت کرامت فرمود: عزت در دنیا و آخرت، و رستگاری دنیا و
آخرت، و مهابت در دل ستمگران».

تفسیر همت، خویشتن داری بوَد و پُر دلی. همت بزرگ آن بوَد که خویشتن را بشناسند و عزیز
دارند و هرگز مردم به نزدیک مردم عزیز نشود، تا خویشتن را عزیز ندارد و کس او را مقدار ندارد تا
وی قدر خویشتن ندارد.

و عزیز داشتن خویش آن بوَد که با ناکسان نیامیزد و کاری که کند، چون اندر خور وی نبود، نکند و
چیزی نگوید که مردم او را به آن عیب کنند.

نشان همت آن است که: هرگز در حاصل و حاضر نگاه نکند، بل همه نظر او مقصور بود بر آنچه
ندارد. و آنش جز در قناعت نیست.

و خادم حق بودن عز است و خادم غیر حق بودن ذل. و نجات در عز است و هلاک در ذل.

بدان که حقیقت صدق، متابعت رضای محبوب حقیقی است. شیخ فرید الدین عطار – عَطَّرَ اللّه
تُرَبَتُهُ – می فرماید که «سلطان ابو یزید بسطامی» – رحمه اللّه علیه – شبی به زیارت مزارات برآمده
بود. از پی وی «یحیی معاذ» – علیه الرّحمه – نیز رفته. شیخ را دید که از دو پای باز ایستاده، داد و
ستد می کند و می گوید: «نَعُوذُ بِا اللّه ِ مِنْ هذا المُقاماتْ» چون روز شد یحیی گفت: «ای شیخ! از آن
فتوحی که به تو رسیده است، مرا هم نصیب کن.» شیخ فرمود که: «ای یحیی! امشب هفتاد مقام به
من حواله کردند و از آن، یگان یگان از یکدیگر برتر و عالی تر. قبول نکردم و هر مقام درجه به درجه
بالاتر، مرا نمودند. بر آن چشم عنایت باز نیفکندم. این داد و ستد از جهت آن بود. ای یحیی! اگر تو را
صفوت آدم دهند و خُلَّت ابراهیم و تربت موسی علیه السلام عرضه دارند، زنهار! قبول نکنی و بدان فریفته
نشوی و سر فرود نیاری».

ب) تفاوت عزت نفس و تکبر

و بباید دانستن که: مهابت و عفّت به ظاهر تکبّر ماند، و فرق بسیار است که این دو پسندیده
حق است و تکبّرِ ناپسندیده حق تکبّرِ بزرگ منشی باشد. به مردمان درشت نگرد و سخن اندک گوید
و به رفتن بخرامد و با مردمان معاملت جبّار وار کند. کسی را بیند، ننگ دارد، اوّل سلام نکند و به
جواب سلام کاهلی کند. و از درویشان گرانی دارد. باز آن بنده که وی را مهابت و عفّت باشد، شکوه و
هیبت در وی پیدا آمده باشد. و آنچنان بُوَد که چند گونه نور در وی ظاهر گشته باشد: نورِ جلال در
پیشانی، و نورِ عظمت در جسم، و نورِ محبّت در روی، و نورِ هیبت در ابرو. و این هر چیزی به جایگاه
خود خوب آمده باشد. دل ها بدین چنین کس مایل باشد و آرزومند، و تن ها [ی] خلق ازین چنین کس
به هراس و ترس افتد. دید عظمت ایشان را فرو گشاده باشد از التفات به خلقان، که مشایخ گفته اند:
«اِذا عَظَمَ الرّبُ فی القلبِ صَغَرَ الخَلقُ فِی العَینِ».

ج) بلند همتی، سبب تعالی

بدان که همت عالیه سبب نیل مقامات متعالیه است. از آنکه طایر قدسی روح انسانی که متوجه
آشیان قرب حضرت سبحانی است، به سوی آن حضرت جز به جناح همت پرواز نکند.

د) عزت نفس در سیره پیامبر و ائمه علیهم السلام

در آن وقت که مولا علی علیه السلام به شام می شد، دهقانان انبار – یعنی رئیسان که در آن وقت دهقان
را رئیس گفتندی – پیش او آمدند. پیاده شدند و در پیش اسب او می دویدند. فرمود که: «این چرا
می کنید؟» گفتند: «عادت اهل این ولایت چنین بوَد که برین وجه تعظیم پادشاهان کنند». گفتند: «به
خدا که امیران شما را درین منفعتی نیست و شما را رنج می رسد در دنیا و زیان می دارد در آخرت. و
چه زیان مند بود مشقّتی که بعد از آن عذاب کنند و چگونه سودمند باشد آسایشی تا بعد از آن امان
باشد از عذاب».

چون مولانا [علی علیه السلام ] حاکم شد، اشارت فرمود به آنکه [از] بوسه دادن به زمین و رکاب، دست
برگیرند و حرام کرد آن را در آن باب سجل فرمود نبشتن. نبشت که: «امیرالمؤمنین – یعنی مولانا
لِذِکرِهِ السَّلام – نهی می کند از بوسه دادن خاک و غیر خاک، در آن وقت که به حضرت او می رسید. یا
بوسه در رکاب او دهید در موکب خلافت، تا عادت اهل شرک گیرید در پشت خم دادن و به زمین
اشارت کردن و آن معانی از میان برگرفت.

امام حسن علیه السلام را گفتند: «در تو تکبّری مشاهده می کنیم، گفت: غلط دیده اید، آن نه تکبّر، بلکه
عزّتی است که حق – سبحانه و تعالی – بندگان خود را کرامت کردست». پس این آیه را خواند: «و للّه ِ
العِّزَهُ و لِرَسوُلِه وَ لِلمؤمِنینَ».

بزرگی را گفتند: «در تو تکبری می یابیم». گفت: «کبر ما از کبریایی اوست».

باد غروری اگرم در سرست هم ز دم اوست که بر من دمید

امام صادق علیه السلام فرمود: «امام چهارم علیه السلام سوار بر مرکب خود بر جذامیان گذر کرد و آنها صبحانه
می خوردند. امام را به صبحانه دعوت کردند. فرمود: اگر روزه دار نبودم می پذیرفتم. و چون حضرت به
منزلش رفت، دستور داد غذایی لذیذ آماده سازند، سپس آنها را به صبحانه دعوت کرد و خودش هم با
آنها صبحانه خورد».

راه های کسب عزت نفس

بندگی خداوند

و خلق را از برای بندگی آورده اند. نه برای دنیا پرستی. فرمان نیست که جز به بندگی مشغول
باشند. اگر رخصتی بوَد، پیشه نشاید گرفتن. رخصتی که خلق خود را از مفتی هوا ستانند دیگر است،
رخصتی که دین متین دهد دیگر.

خلق در آنچه می باید راه نمی برند، راه به خدای تعالی می باید رفت، و تا نروی نرسی، و اگر نرسی
الی الابد حسرت بر حسرت بوَد، آدم صفی صلی الله علیه و آله راه به هزار سال رفت، تو را بدین عمر کوتاه می باید
رفت، و تو چنین غافل و به اغیار مشغول.

شناختن هدف زندگی

و هر چیزی را که کمالی داده باشند، که آن نهایت درجه وی بود، وی را برای آن آفریده باشند.

آدمی را آنچه سباع و بهایم را داده اند هست؛ و زیادت از آن وی را کمالی داده اند – و آن عقل
است – که بدان خدای را بشناسد، و حکمت و عجایب صنع وی بداند، و بدان خویشتن را از دست
شهوت و غضب برهاند. و این صفت فریشتگان است. و بدین صفات، وی بر بهایم و سباع مستولی
است و همه مسخر وی اند با هر چه بر روی زمین است. و این افعال که از وی اخلاق بد پدیدار آید،
وی را معصیت گویند. و آنکه از آن اخلاق نیک پدید آید، آن را طاعت گویند. و حرکات و سکنات
آدمی از این دو خالی نبود.

اعتدال

فلاسفه را از اینجا غلط افتاد که پنداشتند صفات غرور و غضب و شهوت و دیگر صفات ذمیمه به
کلی محو می باید کرد […] خاصیت شریعت و کیمیاگریِ دین آن است که: هر یک از این صفات را به
حدّ اعتدال باز آورد. چنان که او بر این صفات غالب باشد و این صفات او را چون اسب رام باشد. نه
چنانک این صفات بر وی غالب باشد تا هر کجا میل نفس باشد او را اسیر کند، چون اسب توسن که
سر بکشد و بی اختیار خود را و سوار را در چاهی اندازد، یا بر دیواری زند، و هر دو هلاک شوند.

شناخت هدف خلقت

این مقدار لابد است که بباید دانست که آدمی را برای آخرت آفریده اند نه برای دنیا، و هر چه
آدمی را از آن نصیب است اندر دنیا برای آن آفریده اند تا زاد وی باشد به آخرت. و گمان نباید برد که
همه چیزها برای وی آفریده اند، تا چون در چیزی که خویشتن را در آن فایده نبیند گوید: این چرا
آفریده اند و در آفرینش آنچه حکمت است؟ تا گوید به مثل: مورچه و مگس را چرا آفریده اند و مارها
چرا آفریده اند؟ باید که بداند که مورچه نیز تعجب می کند تا تو را برای چه آفریده اند تا به هرزه پای بر
روی وی می نهی و می کشی، و تعجب وی همچون تعجب تو است… مقصود آن است که باید
خویشتن را از گزیدگان حضرت الهیت نام نکنی، تا همه بر خویشتن راست کنی که هر چه تو را در آن
فایده نباشد گویی این چرا آفریده اند و در وی خود حکمت نیست.

بلند همتی و دانستن قدر خود

ای دوست هرگز این کلمه نشنیده ای که «قِیمَهُ المَرءِ علی قَدرِ هِمَّتِهِ؟» پس بدانی که همّت تو تا
کجاست؛ آنجا که همّت توست، خود چه قدر دارد. پس ببین که چون قیمت و درجت در مقابله و ضمن
همّت است، درجات چگونه متفاوت باشد!… پس چون کار بر قدر همّت آمد «تِلکَ الرُسُلُ فَضَّلنا
بَعضَهم علی بَعضٍ» درست باشد. شیخ ما گفت: «حقّ تعالی در وقتی که وقت نپذیرد با محبّان خود
گفت: شما دانید که من چرا سه تن را از میان همه بندگان برگزیدم؟» دریغا! چون سایل او بود،
مُجیب هم او بود. گفت: ابراهیم خلیل را به خلت از بهر آن مُزیَّن کردم که در میان ارواح، هیچ روح
چنان با سخا و بخشش ندیدم که روح ابراهیم را بود. پس چون عطا و سخا حِلیه و خُلق ماست، ما
نیز حُلّه خِلّت در وی پوشانیدیم. پس به موسی نگاه کردیم در میان ارواح. هیچ روح متواضع تر و
گردن نهاده تر از روح موسی علیه السلام ندیدم؛ پس او را به کلام خود مخصوص کردیم. پس نظر به روح
مصطفی کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح مشتاق تر و محبّ تر از روح او ندیدیم؛ پس او را به رؤیت
خود برگزیدیم، و اختیار کردیم. چه می شنوی؟ این همه بیان همّت می کند. همّت بالا گرفته است بر
همه چیزی آن است که هر چه که عالی همّت تر، کار او رفیع تر.

شناخت شرافت انسانی

ای عزیز! از اینجاست که اهل اللّه گفته اند که: مجموع معارف در خود انسان کمون دارد که: «مَن
عَرَفَ نفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ». و می گویند که: «دانش عبارت است از ظهور کمال که در نفس بالقوه
است، و دانستن چیزی نیست که نفس دانا را امری که نبوده باشد حاصل شود، بلکه آنچه در او بالقوه
است به فعل می آید. و چون چنین باشد، پس هیچ عالم چیزی را ورای کمالات نفس خود نمی داند.
پس جمیع معلومات کمال نفس انسانی باشد».

تو به خلقت ورای هر دو جهانی چه کنم قدر خود نمی دانی
تو به قوت خلیفه ای به گهر قوت خویش را به فعل آور
آدمی را میان عقل و هوا اختیاری است شرح کَرَّمنا

مطلوب از آفرینش انسان اتصاف به صفات، اسماء و افعال حضرت الهیه است که: «تَخَلَّقُوا
بِأَخلاقِ اللّه ِ» اشاره به آن است:

آدمی گنجینه سر حق است گر چه در بحر هوس مستغرق است
گنج کونین است ذات آدمی هست بی پایان صفات آدمی
گر وجود خویش بشناسد تمام در شناسایی حق یابد نظام
نفس انسانی است مرآت جمال روح انسانی است مرآت کمال

گر بود مرآت صاف و پر ضیعکس گیرد از جمال کبریا

حق شناسی هست کار آدمیمعرفت باشد شعار آدمی

بی اعتنایی به دنیا

جامع تر چیزی یافت آخرت را، ناخواست مرتبت دنیا است. و نشانی ناخواست مرتبت دنیا آن
است که: چون سبک دارندش، نیازارد. هر که خواهد که نه دنیا بوَدَش نه عقبی، گو فزونی دنیا طلب
کن. و هر که خواهد که نی با خالق بود و نی با خلق، گو مهتری طلب کن. خداوند عزّوجلّ ریاست آن
را دهد که از وی گریزان تر بود. و آن کس زود هلاک شود، که به وی آویزان تر بود. ریاست مر بهتر
خلق را آید ولیکن طالب ریاست از بدتر خلق آید.

دانستن قابلیت اصلی انسان و خود را به آن کمال رساندن

چون شرف و عز و بزرگی گوهر دل آدمی از این جمله بدانستی، بدان که این گوهر عزیز را به تو
داده اند، و آن گاه وی را بر تو پوشیده اند: چون طلب وی نکنی و وی را ضایع بکنی و از وی غافل
باشی، غبنی و خسرانی عظیم بود. جهد آن کن که دل خود را باز جویی و از میان مشغله دنیا بیرون
آری، و وی را به کمال خویش برسانی، که شرف و عز وی در آن جهان پیدا خواهد آمد.

اظهار ذلت در برابر خداوند

گویند: تواضع در تمام بندگان نیکوست و در ثروتمندان نیکوتر و تکبر در تمام مردم زشت است و
در فقیران زشت تر.

گویند: عزتی نیست جز برای کسی که در برابر خداوند اظهار ذلت کند و بلندی درجه نیست مگر
برای کسی که در برابر خدا تواضع کند، و امانی نیست مگر برای کسی که از خدا بترسد و بهره ای
نیست جز برای کسی که نفس خود را به خدای بفروشد.

به غیر خدا توجه نکردن

و شاید که موافقت کردن با حق آن باشد که سَرِ خویش جز به وی مشغول نگرداند. هر چیز که سر
او به آن مشغول گردد از آن بگریزد و با وی آرام نگیرد، و چون به خداوند نگرد از او در نگذرد. و جمله
این سخن آن است که: مقصود عارفان از معرفت، حق است و هر که را چیزی مقصود باشد، چون با
غیر آن چیز بایستد، به مقصود نرسد؛ و اگر مقصود را بیابد و در گذرد در دعوی کذاب باشد…

و اما آنکه گفت: «جز با وقت خویش قرین نباشد» یعنی: او را با خداوند خویش وقتی باشد که از
آن وقت خویش هرگز جدا نگردد. به ظاهر به خدمت و به باطن مشاهدت؛ که جز به حق به خدمت
ظاهر نیرزد، و جز حق به مشاهدت باطن نیرزد. از بهر آنکه همه خلق از جهت خلقت یکدیگر را مثل
و جنس اند. اگر شاید که یکی مثل دیگری را خادم گردد و آن دیگر مخدوم این گردد، هم به این معنی
شاید که مخدوم خادم گردد و خادم مخدوم. و این تناقض و تضاد باشد. و از این نیکوتر هست و آن
آن است که هر چه جز آدمی است خادم آدمی است، چنان که خدا گفت: «وَ سخَّرَ لَکُم ما فِی السّمواتِ
وَ ما فِی الارض» و محال باشد که مخدوم خویشتن را خادم و خادم خویشتن را مخدوم کند. حکم
خدمت ظاهر این است که یاد کردیم. و محل خدمت کمتر از محل مشاهدت است. چون خدمت ظاهر
جز حق را نمی شاید، مشاهدت باطن جز حق را کی شاید؟!

تواضع توان گران بر درویشان

«فتح موصلی» گفت که به خواب دیدم شاه مردان را. گفتم: «مرا پندی ده». گفت: «هیچ چیز
ندیدم نیکوتر از تواضع توانگران بر درویشان [و] امید ثواب خدای عزّوجلّ، و ازین نیکوتر کبر درویش
دیدم بر توانگر از استواری او به خدای عزّوجلّ.»

دانستن آداب ارتباط با صاحب منصبان

بدان که علما را و غیر علما را با سلاطین سه حالت است: یکی آنکه: به نزدیک ایشان نشوند، و
نه ایشان به نزدیک وی آیند؛ و سلامت دین در این باشد.

حالت دوم آنکه: به نزدیک سلطان شوند و برایشان سلام کنند؛ و این در شریعت مذموم است،
عظیم، مگر که ضرورتی باشد…

حالت سوم آن است که: به نزدیک سلاطین نشود، ولیکن سلاطین به نزدیک وی آیند. و شرط
این آن است که چون سلام کنند، جواب دهد، و اگر اکرام کند و بر پای خیزد روا بود که آمدن وی اکرام
علم است و بدین نیکویی، مستحق اکرام است. چنان که بر ظلم مستحق اهانت است. اما اگر برنخیزد
و حقارت دنیا فرا نماید، اولی تر آن باشد. مگر ترسد که وی را برنجانند تا حشمت سلطان در میان
رعیت باطل نشود.

«بقراط» حکیم بزرگ بوده است، و از جمله محقّقان و موحّدان، پیوسته طریق ریاضت سپردی،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.