پاورپوینت کامل بخش دوم; عجب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بخش دوم; عجب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بخش دوم; عجب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بخش دوم; عجب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۳۴

اشاره

مفهوم عجب و غرور در حقیقت مقابل معنای تواضع قرار دارد و به معنای خودبینی و مغرور گشتن بر صفات و ویژگی های انسان است. در این بخش سعی شده است تا این مفهوم وسیع، به دقت مورد بررسی قرار گیرد و راه های مقابله با آن به منظور ارائه راه کار عملی برای رسیدن به فضیلت اخلاقی تواضع، ارائه شود. بخش های متفاوت این فصل به تعریف عجب و عوامل ایجاد آن، عجب از دیدگاه قرآن کریم و روایات، زیان ها و آفات عجب، انواع عجب و علاج آنها و تعریف تفاوت ظریف میان کبر و عجب پرداخته شده است.

الف) تعریف عجب

عجب، گمان باطل نسبت به خود

اما عجب یا خودبینی، عبارت از ظن کاذبی است به نفس در استحقاق مرتبه ای که مستحق آن نباشد و بر کسی که نفس خود را می شناسد، سزاوار چنین است که کثرت عیوب و نقصاناتی را که با آن عارض می گردد، بشناسد و بداند که فضل میان بشر تقسیم شده است و یکی از آنها کامل نمی شود، جز به فضایل غیر خودش و هر کس که [تمام] فضیلتش نزد دیگری است، پس بر او واجب است که به نفس خویش مُعجب نباشد.

حقیقتِ عجب، آن گمان دروغی است که آدمی بی خود نسبت به خود کرده، مرتبه ای را به استحقاق خیالی مالک شده که در واقع مستحق آن مرتبه نیست. چه بسیار سزاوار است کسی را که خود را شناخته، عیوب وافره خود را بشناسد و نقایص کثیره خود را بسنجد. فضل و زیادتی در میان جنس بشر مقسوم و مُشاع است. احدی هم کامل نمی شود مگر به فضایل دیگران، پس هر کسی که فضلش از دیگری آید، بر او لازم است که بر خود نبالد و همچنین است افتخار. زیرا که خود ستودن مباحات است. پس مُفتَخِر مباحات می کند به چیزی که مالک او نیست، چگونه می تواند مالک شود چیزی را که در پیشگاه زوال و آفات گسترده شده و هر ساعت و لحظه خاطر جمعی بر انقلاب و رفتن او ندارد.

اما عجب، و آن ظنی کاذب بود در نفس چون خویشتن را استحقاق منزلتی شمرد که مستحق آن نبود، و چون بر عیوب و نقصانات خویش وقوف یابد و داند که فضیلت میان خلق مشترک است، از عجب ایمن شود. چه کسی که کمال خود با دیگران یابد معجب نبود.

عجب، دل بستگی به دنی

غرور، دل بر دنیا نهادن است، به مزخرفات او فریضه شدن، و از آخرت و مرگ و حساب و ترازو و صراط و ثواب و عقاب فراموش کردن، و از هیبت و عظمت و قهاری و جبّاری حق، بی خبر ماندن و به کرم و لطف و رحمت خدای مغرور گشتن، بی آنک طاعت او دارد یا از معصیت توبه کند.

این جمله آفاتی است که از مال و جاه دنیا تولد کند، و سبب فتنه صاحب مال شود.

عجب، بزرگ شمردن خود

عجب و خودبینی عبارت است از اینکه کسی به جهت کمال یا نعمتی خود را بزرگ شمارد، و یا خود کمال و نعمت را همراه با میل و تکیه به آنها بزرگ شمارد و فراموش کند که آن دو (نعمت و کمال) از خداست. اما اگر بر آنها تکیه و اعتماد نکند و از زوال نعمت یا دگرگونی آن ترسان باشد، یا اینکه شادی او از این حیث باشد که این نعمتی است خداداد و آن را به خود نسبت ندهد، چنین شخصی معجب نخواهد بود. پس معجب بر زوال نعمت خائف نیست بلکه به آن مطمئن و سرمست است و شادی و فرح او از این جهت است که آن صفت کمال به خود او منسوب است، نه عطای خدای تعالی. و هرگاه بر دل او این عقیده غالب شود که آن نعمت از خداست و اگر بخواهد می گیرد، عجب برطرف شده است.

اما اگر معجب در دل معتقد باشد که حقی بر خدا دارد و یا مرتبه ای برای خود در پیش خدا قائل باشد و استبعاد کند که خدا آن نعمت را سلب کند و یا مکروهی به او برساند و از خدا برای عمل خود توقع کرامت و پاداش بزرگ داشته باشد، این را ناز به عمل نامند، و گویی برای خودش بر خدا ناز و دلال دارد. این صفت از عجب بدتر است، زیرا صاحب این صفت عجب دارد و بالاتر از آن. و بسا که معجب ناز و دلال ندارد. زیرا عجب عبارت است از مجرد بزرگداشت نعمت و کمال خود و فراموشی نسبت دادن آن به خدا بدون توقع پاداش بر عمل خویش، و حال آنکه در ادلال توقع پاداش بر عمل هست. زیرا صاحب این صفت اجابت دعا دارد و رد آن را در باطن خود ناپسند می شمارد و از آن تعجب می کند. پس ادلال عجب است با چیزی زائد بر آن.

عجب منت نهادن بر کار نیک

بدین سان کسی که به دیگری چیزی می دهد، اگر آن را بزرگ شمارد و بر او منت نهد معجب است و اگر او را علاوه بر این به خدمت گیرد و از او توقعاتی داشته باشد و تخلف از برآوردن آن ها را بعید بشمرد، بر آن شخص ناز و دلال خواهد داشت. و همان طور که عجب گاه به صفتی است که صاحبش آن را کمال می داند و در حقیقت کمال نیست، همین طور عجب گاه به عملی است که هیچ فایده ای ندارد و او آن را به خطا خوب می انگارد.

ب) عوامل ایجاد عجب و غرور

شاد بودن به غیر خدا

بدان ای رونده راه خدای عزوجل که عجب حالتی است که در باطن پیدا آید. اصل آن حالت از شاد بودن است به غیر خدای عزوجل و از گمان بزرگی نفس خود و خصلت های نفس خود. پس حقیقت عجب فَرَح است به چیزی یا تعظیم آن چیز که در آن گمان کمال بود که آن کمال را حوالت به ذات آن چیز کند نه به حق تعالی.

غفلت و شهوت

و اصلِ این خصلت های ناپسندیده مهلک جهل و غفلت است که حقیقتِ این چیزها را نمی توان درک کردن. و اگر درک می کند اما قوّتِ نظری آمیخته شده است به سببِ غفلت یا شهواتِ نفسانی، تا صورت گزینی در ذهن وی افتاده است و سببِ غرور وی گشته و وی بدان شادمان می بُوَد و می فیرد و می نازد. چنان که مردی به رنج پاره ها یافته است و از نادانی زر پنداشته و بدان شادی می کند و می نازد و می فیرد.

جهل

حکیمی، جوانی جاهل معجب را دید که تکبر بسیار می کرد. گفت: «من خواستمی که به حقیقت در آن منزلت بودمی که تو می پنداری هستی و دشمنان من همچون تو بودندی در حقیقت». یعنی از فضیلت خالی و به عجب مغرور.

ج) عجب در قرآن و کلام پیامبر و ائمه علیهم السلام

بلال حبشی، چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت، جماعتی گفتند که: «این سیاه اذان گفت!» در آن وقت نازل شد: «کریم ترین و بهترین شما نزد خداوند، با تقواترین شماست».

[پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:] «اگر گناه نکنید، من می ترسم بر شما از چیزی بتر از گناه و آن عجب بود، عجب».

مروی است که روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله اباذر به مردی گفت که «ای سیاه زائیده» حضرت فرمود: «ای اباذر! سفید زاییده را بر سیاه زاییده فضیلتی نیست» اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: «بیا پای خود را بر رخسار من نه».

جعفر صادق علیه السلام را ـ که از صبح صادق صادق تر بود ـ پرسیدند: «کدام طاعت است که بنده را از خدای دور افکند و کدام معصیت است که بنده را به خداوند نزدیک گرداند؟» گفت: «طاعتی که اول او عجب باشد و آخر او پندار و معصیتی که اول او غفلت باشد و آخر او ندامت».

د) زیان ها و آفات عجب

عجب بیماری است

بدان که از عجب آفت ها تولد کند: یکی کبر بود که خود را از دیگران بهتر داند بدان که عجب بیماری است و علت آن جهل محض باشد. پس کسی را که شب و روز در عبادت است و علم، گوییم که عجب تو از آن است که این بر تو می رود و تو راهگذر آنی، یا از آنکه از تو در وجود می آید و به قوت تو حاصل می شود. اگر از آن است که در تو می رود و تو راهگذر آنی، راهگذر را عجب نرسد که وی مسخری باشد و کاری به وی نبود، وی اندر میانه که باشد؟ و اگر گویی: من همی کنم و به قوت و قدرت من است، هیچ دانی تا این قدرت و قوت و ارادت و اعضا که این عمل بدان بود از کجا آوردی؟ اگر گویی: به خواست من بود این عمل، گوییم این خواست را و این داعیه را که آفرید و که مسلط بکرد بر تو تا سلسله قهر اندر گردن تو افکند و فرا کار داشت؟ که هر که را داعیه بر وی مسلط بکردند، وی را موکلی فرستادند که بر خلاف آن نتواند کرد، و داعیه نه از وی است و وی را به قهر فرا کار دارد. پس همه نعمت خداوند است و عجب تو به خویشتن از جهل است که به تو هیچ چیز نیست… و همچنان باشد که مَلِک تو را اسبی دهد عُجب نیاوری، آن گه غلام دهد عجب آوری و گویی: مرا غلام از آن داد که اسب داشتم و دیگران نداشتند. چون اسب نیز وی داده باشد چه جای عجب بود؟

عجب بدترین گناهان است

پرسیدند: «ریا قبیح تر است یا عجب؟» شیخ ما فرمودند: «کی مُرائی به ریا می آرد ضرر یا به وی می رسد، اما مردمان در حق او گمان نیکو می دارند، آن خلق بی حسن عقیده برخورداری می یابد و ایشان را به سبب گمان نیکو، ثواب به حاصل می آید. و شاید کسی به سبب گمان نیکوی مسلمانان در وجود وی پشیمانی پیدا شود و ریا به اخلاص مبدل گردد و اگر چه چیزی کرده باشد به ریا، از آن خیر نفع به مسلمانان می رسد به دعای خیر که از آن مسلمانان به وی می رسد، امید قبولیت باشد. اما عجب، خودبینی است و این صفت در عزازیل اثر کرده بود کی مردود ابد گشت. و دیگر آن است که مردی معجب بود، هر آینه در حق جمیع خلق بدگمان بود و عبادات همه کس را به ریا حمل کند و این به سبب خبث باطن او بود. پس هر آینه عجب، بدتر از ریا بود.» و اصل راه بر این است که رونده راه در جمیع مسلمانان نیکو گمان بود و در حق خود بدگمان باشد و همه کس را به از خود داند. و این صفت که در حق مؤمنان نیکو گمان بود، بنابر اخلاص باطن او باشد و خود را مفلس دیدن، جز صفت مخلصی نباشد.

عجب، عامل هلاکت

خودبینی از مهلکات بزرگ و از بدترین صفات زشت و نکوهیده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «سه چیز هلاک کننده است: بخلی که مطیع آن شوند، و هوا و هوسی که از آن پیروی کنند، و اعجاب آدمی نسبت به خود». و فرمود: «هرگاه ببینی که مردم از بخل و از هوا و هوس خود پیروی می کنند و هر صاحب رایی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد، خود را محافظت کن». و فرمود: «زمانی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان سوی او آمد و کلاهی رنگارنگ به سر داشت؛ چون نزدیک موسی رسید کلاهش را برداشت و ایستاد و سلام کرد. موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟ گفت: من ابلیسم، گفت: شیطان تویی؟ خدا آواره ات کند، شیطان گفت: من آمده ام برای منزلتی که نزد خدا داری به تو سلام کنم. موسی گفت: این کلاه چیست؟ گفت به وسیله این کلاه دل های بنی آدم را می ربایم. موسی گفت: کدام گناه است که چون آدمی مرتکب شود بر او مسلط می شوی؟ گفت: هروقت عجب نموده و عمل خود را بزرگ شمارد و گناهش در نظرش کوچک آید».

عجب، مانع کرامات انسانی

و [امام صادق علیه السلام ] فرمود: «از جمله سنت های دین «عیسی بن مریم» علیه السلام سیاحت و گردش در شهرها بود. در یکی از گردش ها مرد کوتاه قدی از اصحاب او همراهش بود تا عیسی علیه السلام به دریا رسید با یقین درست گفت: بسم اللّه و بر روی آب رفت، چون مرد کوتاه قد عیسی علیه السلام را دید که بر روی آب می رود او هم با یقین درست گفت: بسم اللّه و بر آب روانه شد تا به عیسی علیه السلام رسید. سپس خودبینی او را گرفت و گفت: این عیسی روح اللّه است که بر آب می رود و من نیز روی آب می روم، پس او را بر من چه فضیلتی است؟! [چون این به خاطرش گذشت] در آب فرو رفت. آن گاه عیسی را به فریادرسی خواست. عیسی دستش را گرفت و از آب بیرون کشید و به او گفت: چه گفتی؟ [که در آب فرو رفتی]. گفت: گفتم این روح اللّه است که روی آب می رود و من هم روی آب می روم و مرا خودبینی گرفت، عیسی علیه السلام به او فرمود: پا از حد خود، که خدایت در آن قرار داده، بیرون گذاشتی، خدا تو را به سبب این گفتار مبغوض داشت، از آنچه گفتی به خدای عزوجل توبه کن، پس توبه کرد و به مرتبه ای که خدا برایش قرار داده بود بازگشت».

عجب مانع عبادت

درویشی به خدمت «ابا یزید» – رحمه اللّه علیه – آمد تا مرید شود. شیخ فرمود: «از این گناهان مشهور که در افواهِ اناث و ذکور مذکورست هیچ کرده ای؟» گفت: «نی؛» فرمود که: «برو همه را ببین و بگذر، آن گاه بیا و مرید شو، تا مبادا که در خلوات، آن زهدِ صرفِ تو، تو را ره زنی کند و عُجبی در باطنِ تو سر زند و از شومیِ خودبینی از خدا بینی محروم مانی. چه از دیدِ طاعت عجب و هستی می زاید و از دیدن گناهان مسکنت و شکستگی سر می زند.

عجب، عامل خواری نزد مردم

اسکندر، روزی با معلم خود گفت: «هر که خود را از اندازه خود بزرگ تر شمرد، مردمان او را دشمن دارند». معلمش گفت: «هر که خود را اندازه خود بزرگ تر شمرد، مردمان او را به قهر به اندازه او نشناسند».

تکبر

آفات عجب (خودبینی) بسیار است. از جمله کبر است زیرا یکی از اسباب کبر خودبینی است. و از جمله فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آن هاست، که آنها را به خاطر نمی گذراند و اگر گاهی به خاطرش بگذرد اعتنایی نمی کند و آن را بی اهمیت و ناچیز می شمارد، و در نتیجه کوششی برای تدارک و تلافی گناهان نمی نماید، بلکه گمان می برد که خدا آن را خواهد آمرزید. اما اگر عبادتی از او سر زند آن را بزرگ می شمارد و به آن شاد می شود و بر خدا منت می گذارد، و نعمت توفیق و قدرتی را که خدا برای آن به او داده، فراموش می کند. و وقتی گرفتار چنین عجبی شد از درک آفات و معایب اعمال خود غافل می شود. و کسی که در اندیشه واجستن آفات اعمال خود نباشد کوشش او به هدر می رود. زیرا اعمال ظاهری اگر خالص و از شائبه ها پاک نباشد، کم اتفاق می افتد که سود بخشد، و کسی آفات اعمال خود را باز می جوید که خائف و ترسان باشد نه گرفتار عجب. زیرا معجب به خود و رأی خود مغرور و از مکر خدا ایمن است، و می پندارد که نزد خدا منزلتی دارد، و به سبب اعمال خویش، که خود توفیق و نعمت الهی است، برای خود حقی بر خدا قائل است. و چه بسا عجب او را به خود ستایی وا می دارد.

***

یکی در نجوم اندکی دست داشت ولی از تکبر سری مست داشت
بر کوشیار آمد از راه دور دلی پر ارادت، سری پر غرور
خردمند از او دیده بر دوختی یکی حرف در وی نیاموختی
چو بی بهره عزم سفر کرد باز بدو گفت دانای گردن فراز
«تو خود را گمان برده ای پر خرد انائی که پر شد دگر چون بَرَد؟»

ز دعوی پُری، زان تهی می رویتهی آی تا پر معانی شوی

ز هستی در آفاق سعدی صفتتهی گرد و باز آی پر معرفت

ه) انواع عجب

۱ـ عجب عابدان

طایفه ای ملازمت صحبت نیکان و باش مساجد و مجاورت کعبه اختیار کنند و از فواید و نگاه داشت حقوق محروم بوند و به مجرّد ملازمت خود را درجه ای نهند بر حضرت حق تعالی، و در خود گمان نیکی برند.

و طایفه ای دیگر دست از صورت دنیا داشته باشند و دست در جاه زده باشند. و جاه اصل دنیاست و معنی دنیا و جان دنیا. و ندانند که دست از کمتر داشته اند و بیشتر می طلبند تا به جایی برسد کار که اگر کسی سخن وی نشنود، در خشم شود.

و طایفه ای دیگر به مُرقعات و فوطه های زیبا خود را به پاکان مانند کرده باشند و اندرون ایشان خبث بسیار بود و این را تمادت خوانند و تمادت خود را مرده کردن بود، به ظاهر خود را مرده نمایند و اندرون شان چندان صفات بد زنده بود که عدد آن را خدای داند عزوجل.

و طایفه ای دیگر دعوی محبت حق کنند و دعوی قرب. و در غرور آن بر علما و اهل علم غیبت کنند و نقصان حال ایشان گویند و عامّه خلق را خود در حسابی ندارند و جاهل ترین خلق خدای ایشانند.

طایفه دیگر مغروراند به عبادت. بعضی به نماز و بعضی به روزه و بعضی به دادن مال و بعضی به خواندن قرآن و بعضی به نماز تطوّع خود را مستغرق کرده باشند و از بسیار فریضه ها و طاعات که فاضل تر باشد خود را محروم کرده و بعضی به روزه تطوّع. و این بدان سبب باشد که هوای دل آدمی آیینه ابلیس است، در نگرد، چون به چیزی میل بیند، نگویدش که مکن، آن چیز را بر وی تباه کند به عجب یا به ریا به نوعی از آفات. و اگر از آن انواع نتواند چنان در آن وی را مشغول کند که از خیرات قوی ترش محروم کند، چون نگاه کنی دیو در آن طاعت خوض کرده باشد و نصیب خود گرفته و آن مسکین به غرور اندر، از آن حال بی خبر.

و طایفه ای مغرور بوند به حجّ. [و] بسیاری زر در راه حج صرف کنند وظایف حالی نگزارند و مساکین محتاج را – که در جوار و اقارب ایشان بوند – ندهند.

و طایفه ای مغرور بوند به امر معروف، و از حدّ شرع اندر گذرانند و در وقت امر معروف نفس شان راه زند و طلب جاه بر سر کند و اغراض دیگر، که چون [به حقیقت] بنگری، آن فاسق را حال به ازین امر معروف کننده باشد. بر حضرت مولی تعالی.

و طایفه دیگر مشغول شده باشند، به علم حدیث و مغرور گشته به اسناد عالی و دیدن مشایخ و طعن احادیث درست و نادرست، و در خود گمان بزرگی برند و از دید عیب های نفس خود غافل. و آن غرور ایشان را به غلط افکنده بود به حال که اگر کسی در ایشان به طریق نهی منکر عیبی گوید، محال نمایدشان. و این قدر ندانند از غایت جهل، که آلت از بهر کار بود چون آلت معطل بوَد، از داشت آلت جز زحمت چیزی دیگر نباشد. نردبان از بهر بر آمدن بام بود، چون نردبان که آوردی و یک بار بر بام نیامدی، از نردبان چه فایده!

۲ـ عجب زاهدان و عارفان

و طایفه دیگر فقرااند که کلام زهاد و متصوفه یاد گرفته باشند و بر همان بسنده کرده و آن را غایت کار و قرب حق می دانند.

و طایفه دیگر مشغول گشته باشند به لغت و نحو و شعر و بیان مخارج حروف. و در اینها مبالغت می کنند و غایت کار آن را دانند و مغرور گشته باشند و ندانند که این جمله خنور است و کوزه، مقصود چیزی دیگر است. نظیر این طایفه آن است که یکی را سبب شفا سکنگبین است وی تکلّف در قدح می کند، قدح اگر چه زیبا بود قیمت وی آن گاه باشد که در وی سبب شفا بود.

و فرقه دیگر به عمل مشغول باشند و جست وجوی احوال باطن خود نکنند. مثال ایشان چون خانه ای باشد که درون وی تاریک باشد و از بیرون چراغ ها.

و فرقه دیگر علم باطن و آفات دل حاصل کرده باشند. و ایشان چنان در عجب افتاده بوند که چنان دانند که از خصال ناپسندیده خود را پاک کرده اند و از حسد و حقد و حرص غافل بوند به غرور خود، و در خود [گمان] کمال ببرند. مثل وی چنان باشد که در آتش می سوزد و از آتش بی خبر.

۳ـ عجب علما و دانشمندان

و طایفه دیگر مبالغت کردند در علوم ظاهر و باطن تا نوعی از اوایل مکاشفات ایشان از جمال داد، بدان مغرور شدند و از مقصود باز ماندند.

و طایفه دیگر نیز در حکمت برایشان گشاده شد، آن را صید خلق ساختند و در پندار ماندند.

و طایفه ای را عطاها و فتوح ها جمال دادن گرفت، به عطا مغرور شدند و به فتوح شادمان شدند و از معطی باز ماندند.

و طایفه دیگر مشغول شدند به علوم فتاوی از بهر شهرت و یافت مناصب و قبول خلق، و از علمی که ایشان بدان حاجتمندتر باشند، در خلاص آن جهانی و تزکیه نفس و تطهیر اخلاق غافل و عاری.

و طایفه دیگر دست در وعظ زده باشند و مبالغت می کنند و در اخلاق نفس و صفات دل و علم محبت سخن می گویند و ایشان از اینها عاطل و بی بهره، و به کثرت اتباع و رسیدن جوایز خلق بسنده کرده.

و یک نوع دیگر آن است که قومی در مقدمه شرعی یا عقلی دست در زده اند و به غلط افتاده و صورتی کژ را اعتقاد کرده و به غرور قدم می زنند. و به سبب آن غرور بر خود توبه واجب نبینند. و این غرور مستی است که هشیاری وی دشوار است. مثال وی آن است که عاصی معصیت می کند و می گوید: «خدای عزوجل کریم است و آموزگار است». و این اعتقاد وی را دلیرتر می کند بر معصیت. و این را رجا نام کرده باشد و رجا با عمل بود. گندم کارند و خرمن گندم طمع دارند رجا بود، گندم ناکاشته، خرمن گندم طمع دارند، آرزو بود رجا نبود. رجا بنده را به طلب آرد و خوف به هَرب.

فرقه دیگر از مغروران، آنان اند که علوم فقهی را محکم کرده اند و جوارح را مهمل مانده و معطّل کرده از طاعات، و نگاه ندارند از معاصی. و به مجرّد دانستن علم فقه خود را از رستگاران می شمرند و از تزکیه نفس غافل.

فرقه دیگر دعوی علم مکاشفه کنند و آن علمی است به صفات و آثار صفات و در خدمت و عبادت تقصیر می کنند. مثل ایشان چنان است که یکی سلطان را می شناسد و خوی وی را می شناسد و خدمت نمی کند و چیزی که در آن رضای وی حاصل شود، نمی کند. این کس جاهل ترین جاهلان باشد و عذاب وی سخت تر باشد.

۴ـ عجب و ریا

اما نوع دیگر آن است که غرور است در صور نیکی ها. و توبه از آن واجب است و خلق از آن غافل. نوعی که مردمان بدانند، ماند نماز است با دید قضا و تأخیر از وقت خود و کاهلی در گزارد[ن]، و گزاردن ناقص، و ترک جماعت و ترک زکات و عشر و اضحیّه و صدقه فطر و ترک صوم ناقص و تأخیر روزه ها [ی] قضا. و همچنین در جمله فرایض. و معاملت بد با اهل و خویشان و اقارب و زیردستان. و همچنین کبر و تکبّر و استکبار و استهزا و افشای سرّ مسلمان و بخل و دیگر معاصی بسیار است و من به طریق اجمال بیان کرده ام؛ ازین همه توبه واجب است که این همه راه بعد است و رجوع از راه بعد به راه قرب حقیقت توبه است.

و طایفه ای دیگر اصلاح ظاهری های خود کرده اند و به تفحص عیوب مردمان مشغول شده اند و به سبب آنکه در خود معتقد شده اند در دیگران وقیعت کنند.

اگر چند نوع غرور را ذکر کرده، دیگر بسیار است که ذکر آن کتاب [را] به درازا انجامد. و اگر چند نوع گناهان را ذکر کردم، اما بسیار است که ذکر کرده نشده است. چون شرب خمر و قمار و سرقت و نبّاشی. و امثال اینها ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.