پاورپوینت کامل آغاز هفته بهداشت روان;مهارت های دینی کسب آرامش و ایجاد سلامت روانی ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آغاز هفته بهداشت روان;مهارت های دینی کسب آرامش و ایجاد سلامت روانی ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آغاز هفته بهداشت روان;مهارت های دینی کسب آرامش و ایجاد سلامت روانی ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آغاز هفته بهداشت روان;مهارت های دینی کسب آرامش و ایجاد سلامت روانی ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint :

>

۳۸

چهارشنبه

۲۴ مهر ۱۳۸۷

۱۵ شوال ۱۴۲۹

۱۵october2008

اشاره

هدف بهداشت روان یا سلامت روانی، رسیدن به آرامش و رضایت باطن است. در مکتب متعالی
اسلام آموزه هایی می یابیم که در رسیدن به این هدف می تواند بسیار مؤثر باشد، برای
مثال آموزه هایی چون صبر، رضا و توکل که سلامت روانی و آرامش فرد دیندار را تضمین
می کنند. در این مقال این آموزه ها را از دیدگاه دانشمندان و عارفان مسلمان مطرح
می کنیم.

چیستی آرامش

سکینه، آرامش و آسایش، مفاهیمی کمابیش هم معنا هستند و مراد از آنها آن است که فرد
به دلیل داشتن اندیشه یا دیدگاهی ویژه درباره جهان و امور پیرامون خود، از تشویش،
اضطراب و پریشانی به دور باشد.

نکته: «سکینه آرامش است… و سکینه دل در سه جای است: در توحید، و در خدمت، و در
یقین.

اما سکینه توحید را در دل سه عمل است: ترس است از روز ناآزموده، و شناخت خداوند
نااندریافته، و دوست داشتن وی نادیده.

و اما سکینه در خدمت، سه عملکرد است: در دل داد به سنت دادن[۱]… و بر اهل[۲]
اعتماد کردن تا از وسواس آزاد گشتن، و خلق را فراموش کردن تا از ریا آزاد گشتن».[۳]

حکمت: «امام صادق(ع) فرمود: آسایش حقیقی برای مؤمن نیست مگر در لقاء با خداوند و
غیر از آن در چهار چیز آرامش است:

۱. سکوتی که در آن به حال قلبت و خویشتنت معرفت پیدا کنی؛

۲. خلوتی که به واسطه آن از آفات ظاهری و باطنی روزگار نجات پیدا کنی؛

۳. گرسنگی ای که شهوات و وسواس با آن نابود شود؛

۴. شب زنده داری که قلبت بدان منور و طبعت بدان مصفا و روحت بدان تزکیه شود».[۴]

مهارت های کسب آرامش

الف) صبر و تحمل در برابر قضای الهی

صبر در مفهوم عام آن، تحمل داشتن و بردباری کردن است. (تحمل در طاعت، در معصیت، در
حوادث، در ناملایمی دیگران) صبر بر بلا یک سفارش کلی است، اما عارفان مسلمان بیشتر
صبر را تحمل بلایی می دانند که از جانب حق باشد.

صبر یا تحمل و بردباری در معنای کلی آن حالتی است که می تواند روان فرد را در برابر
ناملایمات زندگی سلامت دارد و از پریشانی و تشویش درونی او جلوگیری کند. در ادامه،
تعریف صبر و جایگاه آن از دیدگاه عالمان و عارفان مسلمان و جنبه های گوناگون آن
بررسی می شود.

تعریف صبر

«صبر وقتی توان کردن که دواعی[۵] نفسانی با بواعث[۶] دینی در مقابله باشد و این
مکلّف حبس کند دواعی نفسانی را از بهر نصرت[۷] بواعث دینی… ».[۸]

جایگاه صبر

«و آنچه مخالف هوای وی است [و باید بر آن صبر کرد] دو نوع است:

یک نوع به اختیار وی است، چون عبادات تنی و مالی و دلی… که به صبر محتاج است.

نوع دیگر است که به اختیار بنده نیست، همچو آفات و بلیات که به تن و مال و اقارب[۹]
بنده رسد بی اختیار بنده. و این قسم نیز محتاج است به صبر».[۱۰]

«کمال ایمان صابر، آنجا پدید آید که در اوّل مصیبت و ابتدای بلا صبر کند و نه
چنان که به ظاهر صبر کند و بس، بلکه صبر هم به زبان باید که محال نگوید و هم به تن
باید که اضطرار و جزع نکند و هم به دل باید که اعتراض و تردّد و انکار در خاطر
نیارد تا از جمله صابران باشد».[۱۱]

«پس مهمّ[۱۲] مؤمن آن است که صبر پیشه گیرد، و لشکر تقدیر را به صبر استقبال کند تا
روز قیامت رنج او به راحت بدل کنند».[۱۳]

اهمیت صبر و تحمل بلای حق

«هر که را صحبت حق ـ تعالی ـ باید، دو چیز را دل بباید نهادن: بلای حق را و جفای
خلق را. و اگر طاقت ندارد، گرد درِ حق ـ سبحانه و تعالی ـ نباید گشت».[۱۴]

«از رنج فانی به صبر، ثمره خیر باقی حاصل گردد و هر که صبرش ضعیف باشد ایمانش ضعیف
باشد که دلیل بزرگ تر بر ایمان مرد صبر است».[۱۵]

«فرو خوردن، صابران را باشد که ننالند و با کس نگویند. یعنی اگر بلا داد فرو خوردم
و ننالیدم. و اگر نعمت داد از بیم زوال[۱۶] با وی آرام نگرفتم، تا چون وقت زوال آمد
بر دل من الم[۱۷] نیامد و ننالیدم».[۱۸]

«حق ـ تعالی ـ حال این زمانه بر این صفت نهاده است که در هیچ حال، او را بقا نباشد.
پس چون صفت او بی آرامی است و با بی آرام، آرام گرفتن محال است و بی وفا است بر یک
حال ثبات ندارد، و دل در بی وفا بستن محال است، اما آن که این محنت ها و بلاها را
به زمانه اضافت کرد، معناش نه آن است که آن از زمانه دید، لکن از حق دید؛ زیرا که
اهل حقیقت همه از حق بینند، لکن همچنان که همه از حق دیدن شرط حقیقت است، از دوست
گله ناکردن نیز هم شرط حقیقت است».[۱۹]

صبر در صبر

«در صبر صبر کردن آن باشد که صبر خویش نبینی و در بلا صابر باشی به بلا نادیدن. و
در صبر صابر باشی به صبر نادیدن».[۲۰]

«معنی این، آن باشد که آن صبر که در بلا به جای آری از خویشتن نبینی، که اگر بنده
به قوت خویش پیشِ بلا باز رود، ذره ای بلا او را هلاک کند، لکن آن صبر از حقْ دانی
که او تو را بداشت تا صبر توانستی کردن».[۲۱]

خلاصی از بلا نجستن

«در صبر صبر باید کردن به آن معنی که فرج نجوید، و این به دو معنی توان یافتن: یکی
به دیدن دهنده بلا که چون ببیند که دهنده بلا دوست است آن بلا در مشاهدت دوست نعمت
گردد، دیگر بداند که بلا وی را به دوست رساند و نعمت از دوست بِبُراند، از چیزی که
به دوست رساند نالیدن محال است».[۲۲]

پذیرای بلا بودن

«و رسم خلق آن است که با نعمت بیارامند و از بلا بگریزند، و بزرگان با بلا بیارامند
و از نعمت بپرهیزند».[۲۳]

بلاکشی، راز تداوم عشق به حق

«همه چیزها به راحتْ بقا یابند و به بلا نیست گردند، و محبت به بلا بقا یابد و به
راحت نیست گردد. همه چیزها از بلا بگریزند، و محبت بلا را به آرزو جوید. چون بزرگان
دعوی محبت کردند درِ راحت به خویشتن دربستند و درِ بلا بر خود بگشادند تا صدق خویش
در محبت پدید کنند. وگر ایشان بلا خود اختیار نکنند، چون دعوی محبت کردند، حق تعالی
خود بر سر ایشان بلا باران کند… .

و یحیی معاذ رازی در مناجات خویش گوید: الهی چنان که تو به کسی نمانی، کار تو به کس
نماند، و کسی که کسی را دوست دارد همه راحت آن کس جوید، و تو چون کسی را دوست داری
بلا بر سر او باران کنی!».[۲۴]

ب) رضا دادن به فعل و خواست الهی

رضا به معنای رضایت دادن به فعل کسی، در ارتباط میان انسان و خدا دو جنبه دارد: یکی
رضای خدا از بنده و دیگری رضای بنده از فعل خدا. بزرگان عرفان نیز این تفاوت را در
نظر داشته اند، برای مثال ابوطالب مکی پس از بیان این دو جنبه از فعل رضا، بیان
می دارد که ابتدای رضایت خداوند نزول رحمت است، ابتدای رضای سالک قناعت.[۲۵] البته
برخی از بزرگان رابطه ای منطقی میان این دو فرض کرده اند، چنان که مستملی بخاری
می گوید: «رضای حق سبب باشد رضای بنده را و هر چند حق ـ تعالی ـ از بنده راضی تر
بنده به احکام خدا راضی تر.»[۲۶] البته می توان این مطلب را به دو سویه بودن فعل
رضا تعبیر کرد؛ یعنی ابتدا خداوند فعلی را انجام می دهد و سپس بنده در پاسخ به آن،
فعلی را انجام می دهد. سپس دوباره خداوند در جهت تقویت رضا فعلی را انجام می دهد تا
کم کم رضایت باطن برای بنده صورت گیرد و با به دست آوردن این ملکه و این مهارت،
بتواند ناملایمات زندگی را تحمل کند.

تعریف رضا

«رضا خشنودی و پسندِ کاری است و آن سه چیز است: دین وی چنان که وی نهاد بدان راضی
باشی، و قسمت و روزی چنان که تو را و دیگران را نهاد بدان راضی باشی، و به مولای
خویش به جای هر چه جز از وی است، راضی باشی.

پسندیدن دین وی چنان که وی نهاد، از تکلف و بدعت و وسواس آزادی است.

و پسندیدن قسمت وی از حیلت و حسد و از ضجرت آزادی است.

و پسندیدن به مولای خویش از هر چه جز از وی، از عوایق[۲۷] و علایق و از دو کون
آزادی است».[۲۸]

«رضا خشنود گشتن است در همه احوال به قضا و حکم خداوند تعالی. و این رضا آنگه حاصل
شود که آدمی بر حقیقتِ تقدیر و قضا مطّلع گردد و حقیقت قضا و قدر آن وقت مصوّر شود
که نور توحید به مدد عنایت و هدایت در دل قرار گیرد و دل بر آن منوّر و مزیّن و
مصفّی گردد».[۲۹]

«رضای بنده، استوای[۳۰] دل وی باشد بر دو طرف قضا: اِمّا[۳۱] منع،[۳۲] و اِمّا
عطا.[۳۳] و استقامت سِرّش[۳۴] بر نظاره احوال: اِمّا جَلال، و اِمّا جَمال؛ چنان که
اگر به منع واقف شود و یا به عطا سابق شود، به نزدیک رضای وی متساوی باشد، و اگر به
آتش هیبت و جلال حق بسوزد و یا به نور لطف و جمال وی بفروزد، سوختن و فروختن به
نزدیک دلش یکسان شود؛ از آنچه وی را شاهد، حق است و آنچه از وی بُوَد وی را همه
نیکو بَوُد، اگر به قضای وی رضا دارد».[۳۵]

«بدان که مرد چون صاحب یقین شد، همیشه راضی باشد به قضا، و عارفان را هیچ صفت
نیکوتر از رضا نیست در همه احوال، چنان که بر هیچ چیز اعتراض نکنند، پیوسته راضی
باشند، و رضای حق ـ سبحانه و تعالی بدان حاصل آید که به قضای او راضی
باشند».[۳۶]

«ابوالقاسم حکیم گوید: «رضا، آسودن دل است بی حیلت جویی. چون بنده همه آن کند که
خداوند عزّوجل پسندد، و همه آن پسندد که خداوند تعالی کند، خداوند تعالی در دنیا و
آخرت همه آن کند که وی خواهد».[۳۷]

«[مومن باید] هر جای که رضای خداوند باشد آنجا آرام گیرد و هر جای که رضای خداوند
نبیند از آنجا بگریزد، از بهر آنکه حق تعالی رضای خود با رضای بنده قرین کرد و گفت
رضی الله عَنهُم و رَضوا عَنه. چون بنده بداند که رضای حق از بنده آن گاه باشد که
بنده از او راضی باشد، هر چیزی که به وی رسد به آن رضا دهد تا رضای حق بیابد؛ آرام
گرفتن با خدای تعالی این باشد».[۳۸]

حقیقت رضا و نشانه های آن

«حقیقت رضا صفت خداوند است. و آن صفت آنگه تو راست که تو بی صفت خویش بمانی، و او
را بدو بشناسی، و از خود بدو پردازی، و بی حکم[۳۹] با حکیم بزیی، که تا محکومی[۴۰]
محکومی[۴۱] … رضا را سه نشان آمد: رضا از او، و رضا بدو، و رضا در او. رضا از او
مسلمانی است، و رضا بدو عارفی است، و رضا در او سوختگی است. رضا از او سکون در حُکم
است، و رضا بدو سکون در مشاهدت است، و رضا در او بی رضا بودن است… . رضا آن است
که چون او تو را پسندید به عبودیت، تو او را بپسندی به ربوبیت».[۴۲]

انواع رضا

«رضا را انواع است: اوّل رضا به اسلام، و دیگر رضا به قضا، چنان که در توریت[۴۳]
آمده است که: هر که به قضای من راضی نشود، حماقتِ او را هیچ درمان نیست… و دیگر
نوع، رضاست از حق ـ تعالی ـ در همه اوقات. و دیگر نوع، راضی بودن است به خداوند
پادشاه عالم ـ تعالی و تقدّس ـ که در خبر است که: هر بنده به خداوند حق ـ تعالی ـ
راضی باشد حق ـ تعالی ـ به بندگی او راضی باشد. و راضی بودن به حق ـ تعالی ـ آن بود
که در مقابله اختیار او اختیاری نیاری، و بیرون از ارادت او هیچ ارادتی نداری».[۴۴]

«هیچ مرتبه بهتر از این نیست در طریق محبت و معرفت که بنده به قضا راضی شود. رضا به
قضا دلیل است به رضا به خداوند، و هر که کسی را دوست دارد همه اثقال[۴۵] بلاهای او
و اصناف اوامر او به جان تحمل کند، و هیچ مشقت و تعب به وی نرسد».[۴۶]

نیایش: «اندر آثار است که موسی گفت، علیه السلام: «بار خدایا! مرا راه نمایی به
کرداری که چون آن بکنم تو از من راضی گردی.» خداوند ـ عزوجل ـ گفت: «تو آن بنتوانی
کرد.» موسی ـ علیه السلام ـ سجده کرد و تضرع نمود. خداوند ـ تعالی ـ بدو وحی
فرستاد: « یا پسر عمران، رضا و خشنودی من از تو اندر رضای توست به قضای من.» یعنی
چون بنده به قضاهای حق راضی باشد علامت آن بود که خداوند ـ تعالی ـ از وی راضی
است».[۴۷]

اهمیت رضا

«عمرو بن عثمان از وی (ابوحازم المدنی) روایت کند که او را گفتند: مال تو چیست؟
گفت: مال من رضا به خداوند ـ تعالی ـ و بی نیازی از خلق وی. و لا محاله هر که به حق
راضی بود از خلق مستغنی بود. و خزینه بزرگ ترِ مرد را رضای خداوند است ـ تعالی و
تقدس ـ و اشارت به غنای خداوند است جل جلاله. پس هر که بدو غنی بود از غیر وی
مستغنی بود و راه به جز به درگاه وی نداند و زاد به جز امید درگاه وی ندارد و اندر
خلأ و ملأ به جز وی را نشناسد و جز وی را نخواند و معزّ و مذلّ[۴۸] به جز وی را
نداند».[۴۹]

وجوه رضا

«و رضا بر دو گونه باشد: یکی رضای خداوند از بنده، و دیگر رضای بنده از خداوند،
تَعالی و تَقَدّس. اما حقیقت رضای خداوند ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ ارادت ثواب و نعمت و
کرامت بنده[۵۰] باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمان های وی و گردن نهادن مر
احکام وی را. پس رضای خداوند ـ تعالی ـ مقدم است بر رضای بنده؛ که تا توفیق وی
ـ جَلَّ جَلالَه ـ نباشد، بنده مر حکم وِرا گردن ننهد و بر مراد وی ـ تعالی و تقدس
ـ اقامت نکند؛ از آنکه رضای بنده مقرون به رضای خداوند است ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ و
قیامش بدان است».[۵۱]

رضا و شادی دل

«ذوالنون گفت: رضا شادی دل است به تلخی قضاء».[۵۲]

«رُوَیم گفت: رضا آن است که احکام او را به شادی پیش رَوی».[۵۳]

کمال رضا (حکایت)

«ابویزید را پرسیدند که کمال رضای بنده از خدا چیست؟ گفت: صفت کمال نتوانم گفتن،
لکن از صفت خویش چیزی بگویم. رضای من از او بدان جای رسیده است که اگر بنده ای را
به علیین[۵۴] برآرد جاودان و مرا به اسفل السافلین[۵۵] فرو برد جاودان، راضی تر از
آن بنده باشم. و جمله وفا آن است که به هیچ معنی از دوست برنگردد و گر همه ملکوت در
کنار او نهد، فریفته نگردد وگر بلای همه کون بر سر او ببارد، روی نگرداند. اینک وفا
داشتنْ دوستْ را به حقیقت چنین باشد».[۵۶]

«روایت کردند از عیسی علیه السلام که او بگذشت به مبتلائی[۵۷] که مرغان برو گرد
آمده بودند و او را به منقار می زدند و کودکان سنگش همی زدند. گفت: بار خدایا اگر
بسوزی[ام] به آتش، نیفزایم مگر بسند کاری.[۵۸] عیسی گفت: بار خدایا، این ولی و این
بلا! خدای عزّوجلّ بدو وحی کرد که او را بپرس کدام کار به تو دوست تر. یا جانش
بستانم و به بهشتش آرم و یا عافیتش دهم و اندر بلاش بگذارم؟ عیسی او را خبر کرد.
گفت: یا روح الله! تو خدای را بپرس به تو کدام دوست تر؟ آن کن، که دوستی من دوستی
تو را خلاف نکند».[۵۹]

«روایت کردند که ابراهیم ادهم بنده ای خرید. او را گفت: چه خوری؟ گفت: آنچه تو
خورانی. گفت: چه پوشی؟ گفت: آنچه تو پوشانی. گفت: چه نام داری؟ گفت: آنچه تو نام
کنی. گفت: چه کار کنی؟ گفت: آنچه تو فرمائی. گفت: تو را خواست نباشد؟ گفت: بنده
را خواست نیست در جنب خواست خداوند.[۶۰] ابراهیم روی به خود آورد و [با خود] گفت:
ای بنده خداوند! تو هرگز در عمر خود یک ساعت با خداوند خود چنین بنده ای بوده ای که
او تو راست؟»[۶۱]

دعا خلاف رضایت از تقدیر الهی نیست

«حقیقت دعا آن است که در دل، رقّت و شکستگی و تضرّع و عجز و تواضع و التجاء با حق ـ
تعالی ـ پدید آید و این همه صفات محمود است. چنان که خوردن آب تا تشنگی ببرد و
خوردن نان تا گرسنگی ببرد و پوشیدن جامه تا سرما دفع کند خلاف رضا نباشد، کردن دعا
تا بلا بشود هم این باشد. بلکه هرچه آن را سببی ساخته است و بدان فرموده، مخالفت آن
فرمان خلاف رضا بود به حکم وی».[۶۲]

ج) توکل و اعتماد بر فعل خداوند

یکی از اصلی ترین راه های دستیابی به سلامت روانی و آرامش، توکل است. توکل؛ یعنی
واگذاری کار به کسی که بدو اعتماد باشد.[۶۳]

بر اساس مباحث مربوط به توکل، این مسئله بیشتر به میدان عقیده و نظر مربوط است؛
یعنی فرد در عقیده باید همه چیز را وابسته به خداوند بداند، اما در میدان عمل و
کار و کوشش (به ویژه در مواقعی که از قصور و تقصیر بحث می شود) باید اعمال را مربوط
به خود به شمار آورد.[۶۴]

بر همین اساس گفته اند که توکل، حرکت و عملی جوارحی نیست، بلکه حالتی قلبی است.[۶۵]

از لوازم تقویت کننده توکل در بنده می توان به کوتاهی آرزو، قناعت ورزی، در حالْ
زیستن اشاره کرد.

برخی نیز توکل به خداوند را ترک وابستگی از دیگر اسباب و زندگی بدون دلبستگی به
دیگران دانسته اند.[۶۶]

پس عمل توکل کنندگان در ظاهر تفاوت چندانی با دیگران ندارد، بلکه فرد توکل کننده
فقط در باطن می داند که مسبب الاسباب تنها خداوند است[۶۷] و به همین دلیل به او دل
می بندد و پریشانی و تشویش در زندگی اش نخواهد بود و به آرامشی معنوی دست می یابد؛
آرامشی که ضامن سلامت روانی اوست.

معنی توکل

«توکّل اعتماد کردن است بر قضا، و تمسک کردن است به فضل خداوند آن مقدار که بنده در
طلب معیشت خود و کسب مهمّات خود روزگار بَرَد».[۶۸]

«توکل آن است که چشم جانت بر فراغت[۶۹] حق افتد، تا به حق از غیر حق فارغ شوی؛…
توکل، باران یقین است که از بحر وجود بر دل متوکل بارد».[۷۰]

حکایت: «ابومحمد جعفر خلدی روایت کند که: به نزدیک جنید اندر آمدم. وی را یافتم
اندر تب. گفتم: ای استاد، بگوی تا حق ـ تعالی ـ تو را شفا فرستد. گفت: دوش
می گفتم، به سرم ندا کردند که: تن مِلْکِ ماست، خواهیم درست داریم، خواهیم بیمار.
تو کیستی که میان ما و مِلک ما دخل[۷۱] کنی؟ تصرف[۷۲] خود منقطع گردان تا بنده
باشی».[۷۳]

ماهیت توکل و اصول آن

«بدان که توکل حالتی است از احوال دل و آن ثمره ایمان است، و ایمان را آثار بسیار
است، ولیکن توکل از جمله آن بر دو ایمان بناست: یکی ایمان به توحید، و دیگر ایمان
به کمال لطف و رحمت، اما شرح توحید دراز است و علم وی نهایت ندارد، لیکن ما به آن
مقدار که بنای توکل بر آن است اشارت کنیم… .

درجه اول آن است که به زبان لا اله الا الله بگوید و به دل اعتقاد ندارد. و این
توحید منافق است.

درجه دوم آنکه معنی این، به دل اعتقاد دارد به تقلید، چون عامی؛ یا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.