پاورپوینت کامل شرح دفتر روشنایی ;شکوه ایثار و همیاری ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شرح دفتر روشنایی ;شکوه ایثار و همیاری ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شرح دفتر روشنایی ;شکوه ایثار و همیاری ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شرح دفتر روشنایی ;شکوه ایثار و همیاری ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

>

۵

اشاره

درست همان هنگام که برخی آدمیان خودخواه و سودجو همه چیز را برای خود می خواهند و تنها برای خود حیات قائلند و از گرسنگی، تهی دستی و به خطر افتادن سلامت و زندگی دیگران باکی ندارند، انسان های شریفی نیز هستند که حاضرند خود، گرسنه باشند و دیگران سیر، آنها در تنگنا و دشواری باشند و دیگران در آسایش و راحتی. اینان، ایثارگرانی هستند که برای سلامت و خوش بختی دیگران، از سلامت و جان خویش مایه می گذارند، حتی اگر از سلامت و حیاتشان کاسته شود. در این بخش، برگه هایی چند از صحیفه زرین ایثارگران را ورق می زنیم.

مفهوم شناسی ایثار

هُجویری در تبیین واژه ایثار می نویسد:

«حقیقت ایثار آن بود که اندر صحبت، حق صاحب خود نگاه دارد و نصیب خود اندر نصیب وی فروگذارد، رنج بر خود نهد از برای راحت صاحب خود».[۱]

رسول گرامی اسلام می فرماید:

حکمت: «ایما اِمرَیءً یشتَهی شَهْوَهً فَرَدَّ شَهوَتَهُ وَ اثَرَ عَلی نَفسِهِ غُفِرَ لَهُ؛ آن که خواسته ای از خواسته های گوارا برایش فراهم اید، اما دیگری را در آن بر خود مقدّم بدارد ، به آمرزش خدا می رسد».[۲]

هجویری در کشف المحجوب می نویسد:

حکایت: «چون به محنت اُحُد خداوند تعالی مؤمنان را آزموده گردانید، زنی گوید از صالحات انصار، که من بیرون آمدم با شربتی آب، تا به کسی از آنِ خود دهم. اندر حَرْبگاه یکی را دیدم از کِرام صحابه، مجروح افتاده و نفس می شمرد. به من اشارت کرد که از آن آب به من ده. من آب بدو دادم. ]در این هنگام[ مجروحی دیگر آواز داد که به من ده. وی آب نخورد و مرا بدو اشارت کرد. چون بدو بردم، دیگری آواز داد. وی نخورد و مرا گفت: بدو بر. همچنین تا هفت کس. چون هفتم خواست که آب از من بستاند، جان بداد. بازگشتم. گفتم دیگری را دهم، هوشش رفته بود تا هر هفت درگذشتند. آن گاه ایت آمد که:

وَ الّذینَ تَبَوّؤُا الدّارَ وَ اْلإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهَ وَ مَنْ یُوقَ شُحّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (حشر: ۹)

و ]دیگران[ را مقدّم می دارند بر خود، هرچند در خودشان احتیاجی ]مبرم[ باشد.[۳]

حکایت: «حسن انطاکی از جمله مشایخ بوده است. گفت: سی واَند کس از یاران من جمع شده بودند و یک تا نان بیش نداشتند. پس آن را پاره کردند و چراغ را بکشتند تا آن کس که خورَد، شرم ندارد. چون چراغ را باز آوردند، همچنان بر قرار خود بود؛ که هیچ کس نخورده بود و بر یکدیگر ایثار می کردند».[۴]

قُشِیری در رساله قُشِیریه می نویسد:

حکایت: «عبدالله بن جعفر به نخلستانی فرو آمد و در آنجا غلامی بود سیاه که کار می کرد و قوت خویش آورده بود. سگی به نزدیک غلام آمد. قرصی به وی داد، سگ بخورد. دیگر نیز به وی داد، سه دیگر نیز به وی داد، سگ همه بخورد و عبدالله می نگریست. گفت: یا غلام! قوت تو هر روز چند است؟ گفت: این قدر که تو دیدی. گفت: چرا ایثار کردی بر این سگ؟ گفت: اینجا سگ نباشد، این از جای دور آمده است، گرسنه بود. کراهیت داشتم که او را نان ندهم. عبدالله گفت: پس تو چه خواهی خوردن؟ گفت: من امروز به سر برم. عبدالله بن جعفر گفت: مرا به سخاوت و ایثار می ستایند و این غلام، سخی تر از من است. آن غلام را بخرید و هم نخلستان را؛ و غلام را آزاد کرد و آن نخلستان بدو بخشید».[۵]

حکایت: «کسی گوید: اندر نزدیک بِشْر بن حارث شدم، روزی سرمایی سخت بود. او را دیدم برهنه و می لرزید. گفتم: ای بشر! مردمان اندر جامه زیادت کنند در این سرما و تو جامه برکشیده ای! گفت: درویشان را یاد کردم و آن سختی که بر ایشان است و مال نداشتم که بر آنها ایثار کنم؛ خواستم که به تن، باری موافقت کنم با ایشان اندر سرما».[۶]

حکایت: «پیغامبر(ص) را مهمانی رسید؛ در خانه خود چیزی نیافت. مردی از انصار بر وی در آمد و آن مهمان را به خانه خود برد و طعام پیش او نهاد و چراغ را فرومیراند و دست سوی طعام می برد و می آورد، اما نمی خورد تا مهمان طعام بخورد و بامداد، پیغامبر وی را گفت: خداوند بپسندید آنچه شما با مهمان خود کردید».[۷]

حکایت: «موسی(ع) از خدای عزّوجلّ درخواست تا بعضی درجات محمد(ص) و امت او، به وی نماید. فرمان آمد: ای موسی! تو طاقت آن نداری، ولیکن منزلتی جلیل عظیم از منزلت های او به تو نمایم، که او را بر تو و بر همه خلق، بدان مفضّل گردانیده ام. پس ملکوت آسمان برای وی منکشف گردانید و او در منزلتی فرود آمد که نزدیک بود که نفس وی تلف شود از ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.