پاورپوینت کامل اخلاق مداری و مهرورزی[۱] ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اخلاق مداری و مهرورزی[۱] ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اخلاق مداری و مهرورزی[۱] ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اخلاق مداری و مهرورزی[۱] ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۹
اشاره
اخلاق مداری را می توان به دو بخش فردی و جمعی تقسیم کرد. اخلاق مداری در ساحت جمعی یا اجتماعی، رعایت اصول اخلاقی در برخورد با دیگران است. از مهم ترین این اصول می توان به مهرورزی و احسان و عدالت اشاره کرد. این اصول، خود، زیرمجموعه ها و شاخه هایی دارد؛ از جمله خوش خلقی، خوشرویی، شفقت، انصاف، قضاوت عادلانه، ترک مجادله و بدگمانی و کینه ورزی، حسد و خشم و دورویی و… . این هنجارهای اخلاقی می تواند روحیه اخلاق مداری و مهرورزی را به جامعه تزریق کند و سلامت اجتماعی را تأمین سازد.
مهرورزیدن به مردم
خوی نیکو و مصداق های آن
توصیه: «بدان ای رونده راه خداوند عزّوجلّ که سه چیز را خوی نیک خوانند چون در بنده جمع شود: دست فراخ و دل مهربان و تن بارکش. و اصل خوی نیک، مهرِ خلق است و خوی هرکسی به اندازه مهر وی است بر خلقِ خدای عزّوجلّ. و مهر خلق از دو چیز خیزد: بی مهریِ تن و بی مهریِ چیز.[۲] چون از تن و از چیز مهر برخیزد، بر خلق خدای عزّوجلّ مهر افتد. و چون بر تن و بر دنیا مهر بوَد، بر خلق خدای عزّوجلّ مهر نماند. خوی نیک میان بنده و خدای عزّوجلّ، درستی بندگی است و میان بنده و خلق، مردمی[۳] است. مدارِ خویِ نیک بر این دو است: میان بنده و خالق و میان بنده و خلق.
و دیگر خوی نیک، دو چیز است: فراخ دستی و بی طمعی. طمع از چیزِ خلق برگیر و مهر از چیز خود برگیر. و بدمهری از بدخواه خود بردار، اینک سخی گشتی و حُسنِ خُلق یافتی».[۴]
***
«عرفان، نیکوخویی باشد؛ هرکه نیکوخوتر، وی عارف تر. و خوی نیکو بر دوگونه باشد: یکی با خَلق، و دیگر با حق. نیکوخویی با حق، رضا باشد به قضای وی، و نیکوخویی با خلق، حملِ ثقلِ صحبتِ[۵] ایشان برای حق».[۶]
***
نکته: «چنین گفته اند که نیکوخوی آن بوَد که شرمگین بوَد و کم گوی و کم رنج و راستگوی و صلاح جوی و بسیارطاعت و نیکوخواه بوَد همگنان را، و اندر حقِّ همگنان، نیکوکردار و مشفق و باوقار و آهسته و صبور و قانع و شکور و رفیق و کوتاه دست و کوتاه طمع؛ نه دشنام دهد، نه لعنت کند و نه غیبت کند، نه سخن چینی کند و نه فحش گوید، نه شتاب زدگی نماید، نه کین در دل دارد، نه حسود بوَد. پیشانی گشاده، زبان خوش، دوستی و دشمنی و خشم و خشنودی وی برای حق ـ تعالی ـ بود و بس».[۷]
«اصل خُلق نیکو آن است که خیانت و جفا و شبهت و عزم بد و ظنُّ السوء از دل بیرون کند و در همه اعمال و احوال و اقوال، جانب الهی را رعایت کند و خوردن، خفتن و گفتن و پوشیدن مقصور کند[۸] به متابعت شرع. و اصل همه اخلاق نکوهیده، مخالفت است. و در همه احوال، عالی همت باشد و خود را به خسّت و حقارت و طمع محال آلوده نکند که پادشاه عالم، بنده عالی همت را دوست دارد».[۹]
خوش خلقی با مردم
حکایت: «یکی را از بزرگان پرسیدند که بدخو که بوَد؟
گفت: آن که بدخویان را به بدخویی آرد. و گر در عالم چیزی بودی از خوی نیکو برتر، حق ـ تعالی ـ مصطفی را ـ علیه السلام ـ بدان ستودی. لکن چون به خوی نیکو ستود و گفت: «وَ اِنَّکَ لَعلی خُلُقٍ عَظیمِ»، درست شد که از همه خصال های خیر، خوی نیکو برتر است».[۱۰]
نکته: «بدان که خوشرویی، فرع خوش دلی است. کسی که دلِ او خوش باشد، روی او همیشه گشاده باشد. خو ش دلی را اسباب است: یکی قطع طمع، دیگر قمع[۱۱] حرص، سدیگر ترک حسد و حِقد،[۱۲] چهارم رضا به قضا، پنجم اعتماد بر حق تعالی. چون این معانی جایی جمع شد، همه خوش دلی و گشاده رویی باشد، از آنکه ظاهرِ آدمی تابع باطن اوست؛ هرچه در باطن حرکت کند، اثر آن بر ظاهر پدید آید. اگر قبضی[۱۳] در دل آید، عبوسی[۱۴] در روی آید، و اگر بسطی[۱۵] در دل آید، بشاشتی[۱۶] در روی آید.
قبض در دل بدان سبب بُوَد که چیزی جوید که آن نصیب او نبود، [پس] در نایافتِ آن رنجور شود و تنگ دل گردد، خوشرویی از وی برود، به هرکه رسد سخن نتواند گفت، همیشه با خلق به سبب فوتِ نصیب به جنگ باشد، و با حق تعالی، به سبب خلاف مراد به خشم باشد. اما چون مرد را معلوم شد که حق ـ سبحانه و تعالی ـ ، رساننده روزی است و نگهدارنده ظاهر و باطن است و به کسب و حرص هیچ زیادت نخواهد شد و به تقصیر هیچ فوت نشود، همیشه خوش دل و گشاده روی بُوَد.
در خبر است که وقتی رسول ـ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ سَلَّم ـ به عبدالله بن مسعود رسید، وی را تنگ دل و گرفته روی دید، گفت: یا عبدالله! خوش دل و گشاده روی باش که هرچه در تقدیر رفته است، به تو رسد و هرچه تو را نهاده اند، به دیگری ندهند».[۱۷]
روایت: «خوشروی بودن نشانِ متابعت رسول الله ـ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ سَلَّم ـ است. [یکی از زنان پیامبر(ص)] در اخلاقِ رسول ـ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ سَلَّم ـ آورده است که پیوسته خوشروی و گشاده لب و متبسم بودی. اَنَس بن مالک گوید: چندین سال خدمت رسول ـ علیه الصلوه و السّلام ـ کردم. هرگز به کاری که خطا کردم، با من نگفت که چرا چنین کردی و روی تُرش نکرد، از آنکه حق ـ تعالی ـ وی را خلعتی داده بود که نه با حق به جنگ بودی و نه با خلق به خشم، لاجرم پیوسته خوش دل و گشاده روی بودی.
و سبب خوش دلی و خوشرویی، موافقتِ حق است. در خبر است از رسول ـ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ سَلَّم ـ که گفت: «اگر کسی به کسی رسد که وی را ناخوشروی بیند، بدانید که ـ حق تعالی ـ با وی خشمناک است که اثر غضب حق ـ تعالی ـ در دل وی پدید آمده است».
پس خوشروی بودن نه از غفلت است، که نشان رضای حق است.
پس گشاده رویی ایشان نه از غفلت و غیبت باشد، بلکه از سر حضور و معرفت بود، و از برای آن تا خلق از او نفور[۱۸] نگردند، اما در دلِ ایشان چندان درد و اندوه بود که در وصف نیاید».[۱۹]
توصیه: «و یحیی معاذ گفت: بهره مؤمنان از تو سه چیز باد تا از نیکوکاران باشی: اول منفعتشان رسانی، دوم شادشان گردانی، سیم بستایی شان. پس اگر منفعتشان نرسانی، زیان مرسان و اگر شاد نگردانی، غمناکشان مکن و اگر نستایی شان منکوه[۲۰]».[۲۱]
تعریف شفقت و شیوه به دست آوردن آن
توصیه: «بدان ای رونده راه خداوند عزّوجلّ که رحمت و رأفت و شفقت، هر سه لفظ را معنی به یکدیگر نزدیک است، چون اضافت به بندگان باشد. و سبب این هر سه، رقت دل است و سبب رقت دل، بسیار است: گرسنگی و بیداری و اندوه پیوسته و بیماری و درویشی و انواع بلاها و شنودن آواز خوش، خاصه اگر بر معنی قرآن واقف بوَد و زهد از دنیا و نگرستن در گورستان ها و جنازه و تأمل کردن در مرگ و احوال مردگان و تغییر احوال ایشان و ریختن اعضای ایشان و پریشان شدن اجزای ایشان و گشاده شدن پیوندهای ایشان و باطل شدن جمال خوب و اعضای لطیف ایشان و فکرتِ[۲۲] مرگ اقارب و عشایر[۲۳] و نشستن با درویشان و دست بر سر یتیمان مالیدن؛ این همه رقتِ دل آرد. و رقت دل، شفقت و رحمت و رأفت آرد. اما رأفت، غایتِ رحمت است و در تأدیب ها پسندیده نیست».[۲۴]
درجات شفقت بر خلق
توصیه: «ابوالقاسم حکیم گفتا: رحمت کردن بر خلق خدای عزّوجلّ، کمترش آن بود که بد نکنی و بد نخواهی و بد نگویی. و برتر از وی آن است که اگر بد کند، مکافات نکنی. و نیز برتر ازین آن است که جهد کنی تا اگر بد کنند، تو با ایشان نیکی کنی.
گفتند: اگر معصیتی بینیم، رفق[۲۵] چگونه کنیم؟ گفتا: از سی سال باز معصیت کردی و می کنی، خداوند عزّوجلّ با تو چگونه معاملت می کند، تو نیز با آن کس همین معاملت کن. خداوند ـ عزّوجلّ ـ تو را همی آموزد، چه اگر جز این کنی، موافقت نکرده باشی».[۲۶]
دشمنان را با محبت به سر صلح آوردن
حکایت: «و اندر حکایات یافتم[۲۷] که اعرابی ای از بادیه در آمد و او (امام حسن(ع)) بر در سرای خود نشسته بود اندر کوفه. اعرابی وی را دشنام داد و مادر و پدرش را. وی برخاست و گفت: یا اعرابی، اگر گرسنه ای تا نانت آرند و یا تشنه ای تا آبت آرند، یا تو را چه رسیده است؟ و وی می گفت: تو چنین، و مادر و پدرت چنین و چنین. حسن ـ رضی الله عنه فرمود غلام را تا یک بدره[۲۸] دینار آورد و بدو داد و گفت: یا اعرابی! معذور دار که اندر خانه ما بیش از این نمانده است، و الّا از تو دریغ نداریمی. چون اعرابی این سخن بشنید، گفت: اَشهدُ اَنَّکَ ابنَ رسولِ الله، صَلَّی اللهُ عَلیهِ وَ سَلَّم. گواهی دهم که تو پسر پیغمبری. و من اینجا به تجربت[۲۹] حلم تو آمدم».[۳۰]
سازگاری با زمانه
توصیه: «ابوالقاسم حکیم گفتا: با زمانه آشتی کن و مر دوستان را ایمن کن. گفتند: این چگونه باشد؟ گفتا با زمانه آشتی کردن، آن بُوَد که چون کسی را خوی نپسندی، به خوی وی روی. وگر زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بسازی. معاملت با زمانه چنان است که خویشتن مرده سازی تا از کسی آگاهی نداری، نی کس را بیازاری و نی از کسی بیازاری».[۳۱]
عیادت بیماران
حکایت: «در حدیث موسی ـ صلوات الله علیه ـ می آید، که حق ـ سبحانه و تعالی ـ مر موسی را گفت: یا موسی! من بیمار بودم، چرا به پُرسِش[۳۲] من نیامدی؟
موسی گفت: ای بار خدای! تو نیز بیمار شوی؟!
گفت: هر آن وقتی که کسی از آن من بیمار شود، چنان استی که من بودمی؛ و هرکه ایشان را فرا پرسد، هم چنان استی که مرا پرسیدی.
گفت: ای بار خدای! آن که بود؟
گفت: آن که، آن فلان جای فلان کس بیمار بُوَد و راه فرا هیچ کس می ندانست، مگر فرا من. نه مادر و پدر داشت که بدیشان بنالیدی و نه خواهر و برادر داشت که حاجتی بدیشان برداشتی و نه طاعت و عبادت که به حق آن بر ما دادی؛ شکسته دل و بسته زبان، چشم در هوا می گردانید و راه فرا هیچ کس نمی دانست مگر فاما. هرگه که چنان کسی بیمار گردد و کسی آن کس را زیارت کند، همچنان باشد که مرا زیارت کرده باشد که ما را با زین شکسته دلان کارهاست که با مطیعان و عابدان نیست».[۳۳]
به خواری در گناهکاران نظر نکردن
نکته: «توبه مطیع، از بسیار دیدن طاعت [است]… بسیار دیدن طاعت را سه نشان است: یکی خود را به کردار خود ناجی دیدن، دیگر مقصران را به چشم خواری نگریستن، و سیم عیب کردار خود باز ناجستن».[۳۴]
پرهیز از بدخویی
نکته: «علامت خوی بد آن است که هرچه خداوند عزّوجلّ کند نپسندی، و هرچه تو کنی خلق نپسندند. دلِ فراخ و تنِ متحمل میان مؤمنان باید و دلِ تنگ و خویِ بد میان کافران باید».[۳۵]
علاج خوی بد
توصیه: «به قضای خداوند عزّوجلّ راضی باش و به جفای خلق بردبار باش تا نیک خوی گردی. به قضا راضی باش، آن خواه که خداوند عزّوجلّ خواهد و بار جفا بکش، آن معاملت کن که خلق خواهد، تا به دو جهان، آن یابی که تو خواهی».[۳۶]
شرّ خود را از دیگران واداشتن
توصیه: «و چون خواهی که شرّ کسی از تو مصروف بود، تو شرّ خود از دیگران مصروف دار! و هیچ اندیشه مدار. و این راهی عظیم است که تو را وانمودم. اگر توانی و دانی که چه می شنوی. و یقین دان که چون تو شرّ خود را از دیگران وا داشتی، شرّ هیچ کس به تو نرسد. در آن کوش که شرّ خود از خود کفایت کنی که چون شرّ ِ از تو برخیزد، همه عالم را دوستِ خود بینی».[۳۷]
آزار نرساندن به دیگران با غیبت و سخن چینی و مسخره کردن
ماهیت غیبت و اسباب آن
نکته: «بزرگان چنین گفته اند که غیبت کننده اقرار می کند بر خود به خُبْث[۳۸] باطن خود و عجز ظاهر خود؛ یعنی در باطن خبثی دارم، ولکن عاجزم، تنفیذ[۳۹] آن خبث نمی توانم کردن به طریق دیگر؛ بدین طریق می خواهم که عیب وی آشکارا کنم که خُبث باطنم این تقاضا می کند. پس آن کس را به عیبی نسبت کند و بر دو عیب خود اقرار کند که خلق از آن غافل بودند: خبث باطن و عجز ظاهر».[۴۰]
علاج غیبت
توصیه: «علاج اول آن است که اگر عیب تنش را می کنی، صُنع حق را [عیب] می کنی، که وی را در تن خود هیچ تصرّفی نیست در درازی و کوتاهی و غیر آن، آنچه در تحت اختیار وی در نیاید. و غیبت به آنچه در اختیار وی در آید، اگر مقصود عیب وی است، مشخص کردیم که عیب تو در آن ظاهرتر می شود… . و علاج دیگر آن است که رسول ـ علیه السلام ـ فرماید که غیبت، سخت تر از زناست. چون از زنا احتراز می کند، از غیبت نیز احتراز کند».[۴۱]
شنونده غیبت باید مانع غیبت شود
نکته: «و هرکه شنونده غیبت است که منع نکند، هم غیبت کننده است».[۴۲]
موارد جواز غیبت
نکته: «و در چند جای رخصت است به غیبت: یکی در وقت داد خواستن. دیگر بیان و اخبار، تا دیگران حذر کنند از صحبت آن کسی که به بدعتی یا به فسادی معروف باشد، تا در معصیتی یا بدعتی نه افتد».[۴۳]
سخن چینی نکردن
نکته: «حقیقت نمیمت[۴۴] آن است که از کسی خبر دهی کسی را که آن کس را که از وی خبر دهی، ناخوش آیدش، چون بداند. مثلاً گویی که فلان قصد تو دارد، یا قصد مال تو دارد، یا تو را چنین گفت، یا با دشمن تو ساخته است. و این نمیمت تفاوت نکند که به نامه بُوَد، یا به پیغام بُوَد، یا به رمز بُوَد. به آنچه آن کس را معلوم شود؛ همه نمیمت بُوَد و این نمیمت که پارسی وی سخن چینی است، حرام است و معصیت است که سبب عداوت[۴۵] و بغض[۴۶] است».[۴۷]
حکایت: «پیامبر گفت که بر مردمان بپوشید[۴۸] تا خدای بر شما بپوشد. یکی از شما باز پوشد بدی برادر مسلمان، از ترس آنکه مانند آن بدو نرسد. هرکه از برادر خویش زشتی بیند، [و] آشکارا کند شادکامی و دشمنی را، حق باشد بر خدای عزّوجلّ که او را رسوا کند در دو جهان».[۴۹]
حکایت: «حماد بن سلمه گفت: مردی، غلامی به مردی فروخت به عیب سخن چینی. او را آن مرد بخرید و به خانه آورد. [غلامْ] زن را گفت این شویِ تو، تو را دوست ندارد. خواهی که دوست دارد استره[۵۰] برگیر و مویی چند از زیر ریش او بستُر، در وقتی که بخسبد. پس به نزدیک شوی آمد و گفت این زن تو، دل بر تو ندارد و کسی دیگر را دوست دارد، تو را بخواهد کشتن. خواهی بدانی، امشب بخسب و خویشتن را در خواب ساز. مرد چنین کرد. زن استره بیاورد تا مویش سِتُرَد. مرد او را بگرفت و بِکُشت. کسان زن ]نیز[ شوی را بکشتند».[۵۱]
حکایت: «بنی اسرائیل را قحطی رسید. موسی ـ علیه السلام ـ ایشان را بیرون برد. سه روز باران خواستند، باران نیامد. خدای عزّوجلّ به موسی وحی کرد که من اجابت نکنم تو را و آنهایی که با تواَند؛ زیرا که در میان شما مردی سخن چین است.
موسی گفت: یارب آن کیست؟ مرا بنمای.
خدای تعالی گفت: ای موسی من شما را از سخن چینی همی بازدارم و خود سخن چینی کنم! بروید توبه کنید. همه توبه کردند. آن مرد نیز توبه کرد. باران بیامد».[۵۲]
مسخره نکردن دیگران
نکته: «سُخْره و اِسْتِهزا کردن… و حقیقت وی، خوارداریِ آن کس است و آگاهانیدن به عیب آن کس بر وجهی که بخندند بر آن کس. و این به قول بوَد و به اشارت و فعل. و سخره کردن مؤمن بر کافر ناشایست است، بر مؤمن خود چگونه بوَد! و سبب این دو خصلت بد، گمان خیریت خود است و اعتقاد شرّیت آن کس که بر وی سخره می کند و استهزا و… خیریت مؤمنان را در دنیا پنهان کرده است حق تعالی. و در آن، حکمت بسیار است؛ سد ّ[۵۳] باب غرور و فتح باب کوشش. و آن کس که در خود اعتقاد خیریت کرده است و در دیگری ـ که بر وی سخره می کند ـ اعتقاد شرّیت او، بدان که این سخن ابلیس است و اصل این همه گمراهی، این [ابلیس] بوده است و ثمره این اعتقاد، لعنت است و بدبختی ابد».[۵۴]
خدمت رسانی به خلق
فضیلت و آداب خدمت به مردم
توصیه: «و هیچ کار و کردار، فاضل تر از آسایش دل مسلمانان نیست، خاصه که غریب و اهل صلاح باشد. و اگر کسی درِ سرایْ باز نهد تا غُرَبا و مسلمانان را راحت رسد، چنان باید که عیب پوش مسلمانان باشد، نه عیب بینِ ایشان.
و باید که این کس که درِ سرای باز نهاد از بهر مهمان و مسافران، چنان باید که جوان مرد و سخی طبع باشد، و هرکه در سرای وی شود از بهر نانی، پرده او ندرد و به مهمان طمع نکند و چیزی که وی را به کار می آید، اگر دارد از وی دریغ ندارد و نان از سگ و گبر و جهود و ترسا باز ندارد؛ زیرا که هرکه می آید، روزیِ خود می خورد. و بدان که روزیِ [هر] کسی بر دست تو بدو رسد، پس منّتی بر وی نتوان نهاد، و چنان باید که خود را جز حمّالی نداند.
و نیز چنان باید که از بهر نانی که به کسی دهد، او را بسیار رنجه ندارد، و از هرنوع منّت بر وی ننهد و در اعتقاد و مذهب او تصرّف نکند و اعتقاد خود نیز در سرِ او [فرو] نکند و چون بر راه راست باشد، سخن هر کس در گوش [او] نگذارد. و هیچ کس نباشد که او به یک تا نان نیرزد. و به هروقت که مؤمنی از درِ سرای تو درآید، هر مردمی[۵۵] که بتوانی کرد، دریغ نباید داشت و هیچ خدمت و شفقت از مهمان باز نباید گرفت. و چون درِ سرای باز نهادی بهر چیزی، سَبُکی نباید کرد و دل مهمان نگه باید داشت که ذخیره ای است که بر دست او بدان جهان می فرستی و آن کس امین تو است؛ امین خویش را نکو گسل کن[۵۶]، تا فردا این امانت نیکو با تو رساند.
و هر دو تن که با یکدیگر نشست و [بر] خاست کردند، به یقین بباید دانست که هر دو را در قیامت از حق یکدیگر بپرسند: هم از گفتار و هم از کردار و هم از بد و هم از نیک، هیچ ضایع نخواهد بود. هرچه می کنند و می گویند بر ایشان می نویسند؛ چیزی چنان باید کرد و گفت که از جواب آن در قیامت تشویر[۵۷] نباید خورد، تا حقِّ نشست و [بر] خاست به جای آورده باشی».[۵۸]
توصیه: «ای برادر! تا توانی خیری می کن. و چندان محنت دنیاوی بر خود گردآورده، بیشتر به اختیار و تکلف و شهوت نفس چنان مشغول شده ای که لحظه ای با خود نپردازی. تا توانی راحتی می رسان که روزگاری آید که خواهی و نتوانی. مال و جاه و قلم و زبان خود را چندان که توانی، به خرج آخرت می کن».[۵۹]
توصیه: «بدان که مبتدی را جِد ّی و طلبی بباید و نشان جِد ّ او خدمت است که بدان که اقتدا کند یا متابعت نماید، به خدمت های او قیام کند و بار خود بر کس ننهد، بلکه بار یاران کشد که چون شخص خدمت دیگری به جای آرد به وقت قو ّت، حق تعالی دیگری نصب کند تا خدمت او کند به وقت ضعف، و از اینجاست که رسول(ص) گفت که، هرکه پیری را حرمت دارد به وقت جوانی و خدمت او کند، چون پیر شود، خدای تعالی وقار او در دل ها نهد که سنّت حق تعالی این است؛ مؤمنان همچون بنای محکمند، [همان گونه که] اجزای بنا یکدیگر را نگاه می دارند، مؤمنان [نیز] هر یک دیگر[ی] را نگاه می دارد به خدمت و حرمت و معاونت و شفقت که خدمت از کهتر[۶۰] است در حق مهتر[۶۱]، و معاونت از یارست در حق یار، و شفقت از مهتر است بر کهتر، و حرمت در حقّ همه عام است؛ هم کهتر را و هم مهتر را درخور است.
روایت: «و در اخبار آمده است از رسول علیه السلام که روز قیامت خادمان را که خدمتی کنند و رنج خود اختیار کنند سبب راحت برادری، ایشان را هیچ حساب نکنند و به هر قدمی که در دنیا نهاده باشند، در جنّت درجه ای به نام ایشان بنا کنند. و این خدمت کردن، فایده رسانیدن است و زکات حرکات گزاردن، که هر جزوی را یا هر عضوی را کاری مخصوص است و فایده ای ظاهر».[۶۲]
نکته: «و مرتبه خدمت آنگه ظاهر شود که بی غرض و بی عوض و بی منّت و بی ریا باشد، بلکه در نفس خودْ محب شود خیر رسانیدن را و تشبّه[۶۳] کند به خداوند جلّ جلاله که بر عالم افاضت کند. و این خدمت جزوی است از سخاوت که هرکه را مال باشد بذل کند، و هر جوان را که قوّت باشد خدمت کند در حقّ برادران، که جوان مردی، جمله زر بخشیدن و سخاوت، همه بذل مال نیست».[۶۴]
راحتی رساندن به مردم
توصیه: «جهد کن تا پیوسته از مال و جاه تو، راحتکی به مستحق برسد؛ و اگر صاحب دل از تو آسایش یابد، آن را عظیم دولتی دان… امروز که توانی، می کن تا فردا نگویی واحسرتا!».[۶۵]
ترک بدخواهی در حق دیگران؛ دوری از کینه، حسد و خشم
اسباب خشم و علاج آن
و آن را پنج سبب است:
سبب اول: کبر است که متکبر به اندک سخن یا معاملت که برخلاف تعظیم وی بُوَد، خشمگین شود. و باید که خشم را به تواضع بشکند و بداند که وی از جنس بندگان دیگر است، و فضْل که بُوَد، به اخلاق نیکو بُوَد، و کبر از اخلاق بد است و جز به تواضع، کبر باطل نشود.
سبب دوم: عُجب است که اندر خویشتن اعتقادی دارد و علاج این، آن است که خود را بشناسد.
سبب سوم: مزاح است که اندر بیشتر احوال به خشم ادا کند؛ باید که خویشتن را به جِد مشغول کند اندر شناختن کار آخرت و حاصل کردن اخلاق نیکو، و از مزاح بازایستد. و همچنین پرخندیدن و سخریت کردن به خشم ادا کند؛ باید که خود را از این صیانت کند، که هرکه استهزا کند، به وی نیز استهزا کنند و اگر دیگری بر وی استهزا کند، خویشتن را خود خوار کرده باشد.
سبب چهارم: ملامت کردن و عیب کردن است، که آن نیز سبب خشم گردد از هر دو جانب. و علاج، آن بُوَد که بداند که هرکه بی عیب نباشد، وی را ملامت نرسد و هیچ کس بی عیب نبوَد.
سبب پنجم: حرص و آز بُوَد بر زیادت مال و جاه که بدان، حاجت بسیار شود. و هرکه بخیل باشد، به یک دانه که از وی بِبَرند خشمگین شود. و هرکه طامع[۶۶] بُوَد، به یک لقمه که از وی فوت شود خشمناک شود. و این همه، اخلاق بد است و اصل خشم این است.
و علاج این همه، علمی است و عملی. اما علمی آن است که آفت و شر آن بداند، که ضرر آن بر وی اندر دنیا و دین به چه حد است، تا به دل از آن نفور[۶۷] شود، آن گاه به علاج عملی مشغول شود. و این چنان باشد که با این صفات به مخالفت برخیزد، که علاجِ همه اخلاقِ مخالف است…
اما علاج عملی آن است که به زبان بگوید: اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشّیْطانِ الرّجیمِ. و سنت آن است که اگر برپای بود، بنشیند و اگر نشسته بود، پهلو بر زمین نهد و اگر بدین ساکن نشود، به آب سرد طهارت کند، که رسول(ص) گفت: «خشم از آتش است، به آب بنشیند.» و اندر یک روایت آن است که «سجود کند و روی بر خاک نهد تا بدین، آگاهی یابد که وی از خاک است و بنده است، وی را خشم نرسد».[۶۸]
«بدان که اگر کسی ظلمی کند یا سخنی زشت [به مؤمن] گوید، اُولی تر آن بُوَد که خاموش می باشد و جواب ندهد. ولکن خاموش بودن واجب نیست، و اندر هر جوابی نیز رخصت[۶۹] نیست، بلکه مقابله دشنام به دشنام و غیبت به غیبت و مثل این، روا نبوَد. اما اگر [در جواب] سخنی درشت گوید که اندر آن دروغی نباشد، رخصت است، و آن چون قصاصی بُوَد. هرچند که رسول(ص) گفته است: «اگر کسی تو را عیب کند بدانچه اندر تو است، تو وی را عیب مکن بدانچه اندر وی است.» این بر طریق استحباب است و واجب نیست ناگفتن جواب».[۷۰]
حکایت: «عیالانِ[۷۱] ابوالقاسم حکیم را پرسیدند که شیخ خشم گیرد؟ گفتند: گیرد. گفتند: شما دانید؟ گفتند: دانیم. گفتند: به چه دانید؟ گفتند: چون او را از ما آزاری رسد، آن روز با ما نیکویی بیش کند، و نان خوردن و آب خوردن دست بدارد و خواب بر خود حرام گرداند و گریستن و زاری سازد و گوید: الهی چه کرده ام و به چه چیز تو را آزرده ام که تو ایشان را بر من بیرون آوردی! خداوندا توبه کردم. ایشان را به صلاح بازآر. ما جمع شویم و تدبیر کنیم که چه گنه کرده ایم و توبه کنیم، تا شیخ را از آن بلا بیرون آریم».[۷۲]
نکته: «غضب در کسی که اعتقاد کرده باشد که از وی انسان بزرگ تری نیز هست، کم باشد».[۷۳]
تعریف حقد و غضب
نکته: «حقد، چون غضب در دل بمانَد و نتوان راندن به تن یا به زبان و آن غضب که کهنه شود، آن را حقد خوانند… و حسد با بزرگی گناه که وی راست، نتیجه است از حقد؛ و اگرچه صورت بندد بی حقد، به سببی دیگر. و ازین حقد، اول ضرر به صاحب وی بازگردد، وقتش مشوّش کند و بیماری های سخت متولد شود و عیش مُنَقَّص کند».[۷۴]
دوری از حقد
نکته: «بدان که هرکه خشم به اختیار و دیانت فروخورد، مبارک آید؛ اما اگر از عجز و ضرورت فروخورد، در باطن گرد آید و مایه گیرد[۷۵] و حقد گردد. رسول(ص) می گوید: مؤمن کین گیر نبود. پس کین، فرزند خشم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 