پاورپوینت کامل نصایح حکیمانه ۲۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نصایح حکیمانه ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نصایح حکیمانه ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نصایح حکیمانه ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۴

خشم

یکی، رسول صلی الله علیه و آله را گفت: مرا کاری بیاموز که بدان، به بهشت شوم. گفت: خشمگین مشو. گفت: دیگر. گفت: از هیچ کس، چیز مخواه که بهشت تو راست. گفت: دیگر. گفت: پس از نماز دیگر (عصر) هفتاد بار استغفار کن تا گناه هفتاد ساله ی تو را عفو کند. گفت: مرا هفتاد ساله گناه نیست. گفت: آنِ مادرت. گفت: مادرم را چندین گناه نیست. گفت: آنِ پدرت. گفت: پدرم را چندان گناه نیست. گفت: آنِ برادرانت.۱

پایان امارت

پادشاهی بود از جمله پادشاهان بزرگ. یک روز خواست که برنشیند به قدرت و جمله امیران و سپاه و لشکر خویش را برنشانْد تا پادشاهی و بزرگواری خویش فرا خلق نماید.

جامه های فاخِرِ گرانمایه فرمود آوردن و در پوشید و اسبانِ نامدار و بارگیران نیکو در پیشِ او کشیدند.

ستوری (اسبی) معروف را اختیار کرد که از آن بهتر نبود با ساخت و طوقِ زَر و مُرصَّع به جواهر. بر او بنشست و در میان لشکر با تجمُّل بسیار اسب می راند. ابلیس بیامد و دهان بر بینی او نهاد و بادِ کبر در بینی او دمید تا با خویشتن گفت که: در جهان کیست چون من؟! و اسب میراند و در هیچ کس نمی نگریست از تکبُّر و گردن کشی.

پس مردی پیش او آمد. جامه ی کهن و چرکین پوشیده و سلام کرد. پادشاه جواب نداد از کبر. آن مرد دست آورد و عِنانِ اسبِ او را بگرفت.

گفت: دست بازدار که نمی دانی که عنانِ اسبِ که می گیری؟ گفت: مرا به تو حاجت است. گفت: صبر کن تا فرود آیم. گفت: اکنون خواهم. گفت: بگو تا چیست؟ گفت: رازی است که جز در گوش تو نتوانم گفتن. گفت: بگو. سر فَرا گوش وی برد و آهسته گفت: من مَلَک الموتم که جانِ تو خواهم ستاندن. مَلِک بلرزید و گفت: چندان مُهلت ده که بازِ خانه شوم و زن و فرزند را وِداع کنم. گفت: لا واللّه، تو هرگز زن و فرزند نخواهی دیدن و عمرِ تو شمرده بُوَد مَلَک الموت بِرسید و هم بر پشتِ اسب، جان او بستَد و وی بیفتاد و جان بداد و خروش از لشکر برخاست.

مَلَک الموت از آن جا برفت و به نزدیک مردی مؤمن شد که خدای تعالی از او خشنود بود و بر او سلام کرد. جواب داد. گفت: با تو راز دارم. گفت: به گوشم در بگوی. گفت: منم مَلَک الموت. گفت: مرحبا بِک. (خوش آمدی) الحمدللّه که آمدی. انتظار تو، بسیار کردم و غیبتِ تو دراز بکشید و در همه ی جهان، هیچ غایب نبود که من بدو تشنه تر بودم که به تو. گفت: اکنون شغلی که داری بگزار. گفت: مرا هیچ شغلی بهتر از دیدار حق تعالی نیست. گفت: چگونه خواهی که جانِ تو بستانم؟ که مرا فرموده اند که جانِ او چنان ستانی که او خواهد. گفت: بگذار تا طهارت (وضو) کنم و نماز کنم. چون در سجود باشم جانم بستان. مَلَک الموت همچنان کرد و او را به رحمتَ خدای بُرد.۲

عاقبت کار

مردی مالِ بسیار گِردْ کرد و از هر نوع که خدای آفریده است از متاعِ دنیا، خواست که به دست آوَرَد تا خوش بنشیند و می خورَد و می زِید. پس این نعمت ها، همه گِرد کرد و کوشکی برآورد بلند و شاهوار و نیکو و دو دَرِ محکم بروی نهاد و غلامانِ جَلد (چابک) را به پاسبانی آن کوشک برپای کرد. پس یک روز طعام های نیکو بفرمود ساختن و قوم و حَشَم خویش را جمع کرد تا پیش او طعام خورَند.

و او بر تخت پادشاهی خویش نشست و تکیه زد و با خویشتن گفت: یا نَفْس! نعمت های دنیا، همه جمع کردی، اکنون با عمری دراز، فارغ بنشین و خوش می خور.

هنوز در این اندیشه بود که مردی از بیرون کوشک با جامه ای کهنه و توبره ای در گردن افکنده بر صورت درویشان

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.