پاورپوینت کامل حکایت های درس آموز ۴۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل حکایت های درس آموز ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حکایت های درس آموز ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل حکایت های درس آموز ۴۱ اسلاید در PowerPoint :
>
سِرِّ زن خویش پوشیدن
یکی را پرسیدند که: زن را طلاق چرا می دهی؟ گفت: سِرِّ زن خویش آشکارا نتوان کرد. چون طلاق داد، گفتند: چرا دادی؟ گفت: مرا با زن دیگران چه کار، تا حدیث وی کنم؟۱
۱کیمیای سعادت، ج ۱، ص ۳۲۲.
کار و تلاش مردانه
عیسی علیه السلام مردی را دید، گفت: تو چه کار کنی؟ گفت: عبادت کنم. گفت: قوت از کجا خوری؟ گفت: مرا برادری ست، وی قوت من راست می دارد. گفت: پس برادر تو از تو عابدتر است.۱
۱. همان، ص ۳۲۵.
بیمار طبیب
گفته اند که زمانی، شبلی بیمار شد. خلیفه وقت، طبیبی ترسا برای معالجه او فرستاد. طبیب از شبلی پرسید: دلت چه می خواهد؟ شبلی گفت: آنکه تو مسلمان شوی. طبیب گفت: اگر من مسلمان شدم تو خوب می شوی و از بستر بیماری برمی خیزی؟ گفت: آری. پس طبیب مسلمان شد و شبلی از بستر برخاست؛ در حالی که اثری از بیماری در او نبود. هر دو نزد خلیفه رفتند و داستان را بازگفتند.
خلیفه گفت: پنداشتم که طبیب پیش بیمار فرستاده ام؛ در حالی که بیمار، پیش طبیب فرستاده بودم.۱
۱. بازنویسی بهارستان جامی، ص ۳۵.
سرّ خود به کس نگفتن
یکی سِرّی با دوستی بگفت، گفت: یاد گرفتی؟ گفت: نه، فراموش کردم.۱
۱. کیمیای سعادت، ج۱، ص ۴۰۵.
رعایت همسایه
یکی از بزرگان را رنج بود از موش بسیار. گفتند: چرا گربه نداری؟ گفت: ترسم که موش آواز وی بشنود و به خانه همسایه شود. آن گاه چیزی که خود را نپسندم، وی را پسندیده باشم.۱
۱. همان، ص ۴۲۸.
رعایت همسایه
یکی از بزرگان را رنج بود از موش بسیار. گفتند: چرا گربه نداری؟ گفت: ترسم که موش آواز وی بشنود و به خانه همسایه شود. آن گاه چیزی که خود را نپسندم، وی را پسندیده باشم.۱
۱. همان، ص ۴۲۸.
ناله نکردن از روزگار
ابن سیرین= یکی را گفت: چه گونه ای؟ گفت: چه گونه بود کسی که پانصد دِرَم وام دارد، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه شد و هزار دِرَم بیاورد و به وی داد و گفت: پانصد درم به وامخواه ده و پانصد درهم بر عیال نفقه کن! و عهد کردم نیز با کس نگویم: چه گونه ای؟۱
۱. همان، ص ۴۴۰.
جلوه گری و تفاخر نکردن
علی(رض) به یکی بگذشت که بر کرسی مجلس می کرد، گفت: این می گوید: اعرفونی؛ مرا بشناسید!۱
۱. همان، ص ۴۴۸.
شیوه آزادگی داشتن
یکی از مشایخ عادت داشتی که از قصاب غَُدَد فراستدی برای گربه؛ یکی روز منکری۱ بدید از قصاب، باز۲ خانه شد و گربه را بیرون کرد، آن گاه بر قصاب حسبت کرد.۳ قصاب گفت: مادام که غُدَد می خواهی، احتساب نتوانی کرد. گفت: من نخست گربه را بیرون کردم، آن گاه به حسبت آمدم.۴
۱. منکر: کار بد.
۲. به.
۳. نهی از منکر کرد.
۴. همان، ص ۵۱۸.
شادی با وجود گرفتاری
نقل است که، [ابوبکر واسطی] روزی به تیمارستانی شد، دیوانه یی را دید که های هویی می کرد و نعره می زد، گفت: آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده اند، چه جای نشاط است؟ گفت: ای غافل! بند بر پای من است، نه بر دل.۱
۱. تذکره الاؤلیاء، ص ۷۳۴.
مذمت سخن چینی
در خبر است که در بنی اسرائیل قحطی یی افتاد. بارها به استسقا شدند، باران نیامد. پس وحی آمد به موسی علیه السلام که، دعای شما اجابت نکنم، که در میان شما نمامی ست. گفت: آن کیست، بار خدایا! تا او را از میان خویش به در کنیم؟ گفت: من نمام را دشمن دارم، خود نمامی کنم؟ موسی علیه السلام بگفت تا همه توبه کردند از نمامی، پس خدای ـ تعالی ـ باران فرستاد.۱
۱. کیمیای سعادت، ج ۲، صص ۹۸ و ۹۹.
نشکستن توبه
گفتند: یکی توبه کرده بود و بشکست. گفت: اگر توبه او را بشکسته بودندی، هرگز او توبه نشکستی.۱
۱. مقامات شمس، ص ۲۰۹.
مُحال باور نبودن
یکی صعوه ۱یی بگرفت. گفت: چه خواهی از من؟ گفت: بکشم تو را و بخورم. گفت: از خوردن من چیزی نیاید، لکن سه سخن تو را بیاموزم که آن تو را بهتر از خوردن من: اما یکی اندر دست تو بگویم و دیگر آن وقت گویم که رها کنی تا بر درخت نشینم و سوم آن وقت گویم که از درخت بر سر کوه پرم. گفت: بگوی! گفت: اول: هرچه از دست تو بشد، بر آن حسرت مخور! رها کرد تا بپرید و بر سر درخت نشست. گفت: دوم بگوی! گفت: سخن محال هرگز باور مکن! و بپرید و بر سر کوه نشست، گفت: ای بدبخت! اگر مرا بکشتی، اندر شکم من دو دانه مروارید هست، هر یکی بیست مثقال، توانگر شدی. آن مرد انگشت در دندان گرفت و گفت: دریغا! اینت افسوس! اکنون سه دیگر سخن بگوی! گفت: تو آن دو فراموش کردی، سه دیگر چه کنی؟ تو را گفتم: بر گذشته افسوس مخور! و گفتم: محال باور مکن! و گوشت و بال من همه دو مثقال نُبَود، اندر درون من دو مروارید بیست مثقال از کجا آید؟ و این بگفت و بپرید.۲
۱. نوعی پرنده کوچک به اندازه گنجشک.
۲. کیمیای سعادت، ج ۲، ص ۱۶۲.
ریا نکردن
فضیل عیاض گوید: وقتی بدانچه همی کردند ریا می کردند، و اکنون بدانچه نمی کنند، ریا همی کنند.۱
۱. همان، ص ۲۱۲.
نادیدن عبادت
بشر بن منصور یک روز نماز دراز می کرد و یکی به تعجب در عبادت وی می نگریست؛ چون سلام باز داد، گفت: یا جوانمرد! تعجب مکن، که ابلیس مدت های دراز عبادت می کرد و خاتمت وی دانی که چه بود!۱
۱. همان، ص ۲۷۷.
قناعت نکردن به دنیا
یکی به عامر بن عبدقیس بگذشت، وی را دید نان و تره می خورد، گفت: یا عامر! از دنیا بدین قناعت کردی؟ گفت: من کس دانم که به کمتر از این قناعت کرده است. گفت: آن کیست؟ گفت: آن که دنیا به بدل آخرت فراستاند، به کمتر از این قناعت کرده باشد.۱
۱. همان، ص ۴۲۵.
توکل درست
اعرابی یی در نزدیک رسول شد. رسول صلی الله علیه و آله گفت: یا اعرابی! اشتر چه کردی؟ گفت: بگذاشتم و توکل کردم. گفت: ببند و توکل کن!۱
۱. همان، ص ۵۵۶.
دانستن حقیقت دزدی
فضیل عیاض، پسر را دید که کالای وی ببرده بودند، می گریست، گفت: بر کالا می گریی؟ گفت: نه! بر آن مسکین می گریم که چنین کار کرد و در قیامت او را هیچ حجت نُبَود.۱
۱. همان، ص ۵۶۱.
مسخره نکردن لباس دیگران
نقل است که روزی استاد ابوعلی دَقّاق نشسته بود و مُرَقَّعی۱ نو زیبا درپوشیده، و در عهد، شیخ ابوالحسن بُرنَودی یکی بود از عقلای مجانین، از در درآمد، پوستینی کهنه ی آلوده پوشیده، استاد به طیبت۲ می گفت و در مُرَقَّع خویش می نگریست که ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 